خانه / سرگرمی / دانلود رمان زیبا و خواندنی پرنیا

دانلود رمان زیبا و خواندنی پرنیا

دانلود رمان زیبا و خواندنی پرنیا

دانلود رمان زیبا و خواندنی پرنیا

 

پسری به نام ارشام که سرد جدی و مغرور .. !!

دانلود رمان پرنیا قسمت اول

نام رمان : پرنیا
ژانر:اجتماعی،عاشقانه
نویسنده: رها محقق زاده
ویراستار: nika_emady

خلاصه رمان:

در مورد  دختری به نام پرنیا هست که شاد  مهربون ، شوخ ، سرزنده ، و دور از غرور و خودخواهی و پسری به نام ارشام که سرد جدی و مغرور .. !!

دانلود رمان پرنیا قسمت اول

مقدمه : هر شب دل من کارش اینه جلو عکسات می شینه
می دونم راهی‌ نیست غیر از تنهایی
دنیام شده تاریک و تیره داره قلبم می میره
آخه امشب باز حس کردم اینجایی
گریه هر شب من شده عادت تنهایی
عشق تو تو دل من شده باعث رسوایی
وای از تنهایی
قلب دیوونه من هنوزم دوستت داره
همدم گریه یه من شبو این در و دیواره
وای از تنهایی
شاید دیگه از یادت رفتم دارم از پا می افتم
ولی‌ باز قلب من آروم نمی‌شه
تنهام غمِ تو باز دوباره تو دلم پا می ذاره
تو که رفتی‌ اون می مونه همیشه
هرکی‌ می‌بینه منو می گه از دنیا سیره
تقصیر چشم تو بود دل من بی‌ تقصیر
وای از تنهایی
خسته یه خسته منم دیگه طاقت ندارم
کاش بدونی عزیزم هنوزم دوستت دارم
تو واسه من دنیائی

خب قسمت اول رمان را با هم می خونیم:

کتابت رو برداشتی؟
‎-آره برداشتم ..
‎-کاغذ برنامه هفتگی رو برداشتی؟
‎-آره برداشتم ..
‎-مدرکتو چی ؟
‎-ای بابا .. مامان گلم همه چی و برداشتم .. بزار برم دیگه ..
‎-مواظب خودت باش ..
‎ابراز احساست زیاد و با گفتن چشم از خونه خارج شدم ..
‎ماشین و روشن کردم و راه افتادم ..
‎کلاس گیتار می رفتم .. ماه دیگه کنسرت داشتم .. استادم از آموزشگاه قبلی نقل مکان کرد و منم چون کنسرت داشتم مجبور بودم همراهش بیام آموزشگاه جدید ..
‎کنار یه برج ۲۰ طبقه ماشینو نگه داشتم .. داخل پارکینگ عمومی پارکش کردم و به سمت برج رفتم .. زنگ رو فشردم .. صدای ظریف خانمی از پشت آیفون اومد ..
‎-بفرمایید ؟
‎-پرنیا پیشوا هستم ..
‎بعد از چند لحظه صداش دوباره پیچید :
‎-بله .. بفرمایید طبقه ۱۳ ..
‎و در با صدای تیکی باز شد ..

دانلود رمان پرنیا قسمت اول

‎سوار آسانسور که شدم چشمم همش به شماره
‎طبقات بود ..
‎گوشیم زنگ خورد از جیبم درش آوردم .. اسم پرهام خودنمایی می کرد ..
‎-سلام ..جـانم ؟
‎همون موقع آسانسور ایستاد ..
‎-سلام .. پرنیا ببین یه کاغذ a4 با نوشته سبز رنگ دست تو هست ؟
‎بزار نگاه کنم ..
‎همین جور سرم تو کیفم بود و داشتم می گشتم ..جواب دادم :
‎-پرهام هر چی می گردم نیست ..حالا چی هست ؟
‎-هیچی بیخیال بعدا می گم ..الان کار دارم بای
‎-باشه .. فعلا ..
‎گوشی رو که قطع کردم بازم مشغول وارسی کیفم شدم که سرم تو یه جای سفت فرو رفت ..
‎سرمو که بلند کردم نگاهم داخل دو جفت چشم نافذ سیاه رنگ گره خورد ..
‎هنوز غرق در اون چشما بودم که دستشو جلوی صورتم تکـون داد ..
‎-هی خانوم .. خشکت زده ؟ معلومه حواست کجاست ؟
‎-اِ .. اِ .. راستش ..
‎-ببین دختر جون حوصله اراجیف ندارم .. برو سر کلاست تا اخراجت نکردن .. من شماهارو خوب می شناسم ..
‎کم کم اخمام تو هم گره خورد .. فکر کرده دارم اراجیف سر هم می کنم ؟ آخه من سرم تو کیفم بود تو که کور نبودی ..
‎تا به خودم اومدم دیدم رفته .. به سمت کلاس راه افتادم ..استاد یکم توضیح در مورد کنسرت داد .. گفت این دفعه هم مثل دفعات قبل باید با کسی کار کنم که گیتار می زنه .. یکم دیگه هم توضیح داد و بعد ازم خواست تو خونه بیشتر تمرین کنم تا موقع کنسرت آماده باشم ..
‎خونه که رفتم خودمو پرت کردم رو کاناپه .. ساعت هشت شب بود .. طولی نکشید که خوابم برد ..
‎با احساس خارش تو گوشم .. بینی .. لپ هام از خواب پریدم .. به پر حساسیت داشتم ..
‎با دیدن صحنه رو به روم که پرهام مرموز با پر داخل دستش بهم خیره شده بود جیغ خفیفی کشیدم ..
‎-به به .. پرنیا خانوم بیدار شدید ..

دانلود رمان پرنیا قسمت اول

‎-مگر تو مریضی اینجوری بیدارم می کنی ؟
‎-وای که دلم تنگ همین حرص دادنت بود ..
‎-نوبت من هم می رسه آقا پرهام ..مامان کجاست ؟
‎-رفته خرید .. یه سری خرت و چرت می خواست رفت بخره ..
‎-تو چرا انقد زود اومدی خونه مگه نباید شرکت باشی ؟
‎-آره یکم عصابم بود اومدم خونه ..
‎-ای وای چیزی شده ؟
‎-اون برگه a4 با نوشته های سبز پیدا نکردی ؟
‎-نه .. مگر چی بود ؟
‎-سوالات دانشجو ها بود .. حتما گم شده .. مجبورم دوباره بنویسم ..

دانلود رمان پرنیا قسمت اول

پرهام برادر بزرگترم بود .. ۲۷ سالش بود .. ۶ سال اختلاف سنیمون بود.. خیلی دوسش داشتم .. استاد دانشگاه بود و چون رشتش ریاضی بود گاهی اوقات می رفت شرکت پدرم و کمکش می کرد ..
‎پوست پرهام گندمی بود با موهای قهوه ای سوخته و چشماش هم رنگ موهاش با لب و بینی متناسب .. بر عکس من که پوستی سفید با موهای قهوه ای روشن و چشمای سبز رنگ داشتم .. لب و بینی متناسب ..
‎پرهام از صورت مامانم به ارث برده بود و من هم از پدرم به ارث برده بودم که پوست سفید و چشم های سبز رنگ داشت ..
‎از فکر و خیال بیرون اومدم و با اخم پرهام رو به رو شدم ..
‎-چیزی شده ؟
‎-معلومه حواست کجاست ؟ داخل ابرا سیر می کنی ؟
‎-ببخشید .. حالا چیزی گفتی ؟
‎-نه خیر .. بیا شام بخور و بعد بخواب که فردا اولین روز دانشگاهت است ..
‎-اووووف ..الان میام ..
‎بعد از شستن دست و صورتم به سمت میز ناهار خوری رفتم .. شام رو با شوخی و خنده پرهام خوردیم ..
‎مامان و بابام امشب رفته بودن خونه دوست بابام برای همین خونه نبودن ..
‎ظرف ها رو که شستم به سمت اتاقم رفتم .. نمی دونم چرا خوابم نمی برد .. ذهنم درگیر بود .. درگیر اون یه جفت چشم های به رنگ شب ..

دانلود رمان پرنیا قسمت اول

‎چشم هایی که با دیدنشون یک لحظه قلبم لرزید ..
‎خــــدایــا من چم شده ؟ دیوونه شدم ؟ چرا به اون فکر می کنم ؟ بالاخره بعد از کلی فکر و خیال به خواب رفتم ..
‎پرنیا اگر بیدار شدی که شدی اگر بیدار نشدی با سطل آب یخ طرفی ..
‎از ترس این که روم آب بریزه سیخ سر جام نشستم آخه دو بار این کارو کرده بود .. با دیدن قیافه وحشت زدم بلند زد زیر خنده .. با اخم بهش توپیدم :
‎-حناق ۲۴ ساعته بگیری .. رو آب بخندی ..
‎-آروم آروم .. تو خجالت نمی کشی ؟
‎-برای چی ؟
‎-۲۱ سالت شده اما هنوزم باید با تهدید دل از خواب بکنی ..
‎-دلم می خواد به تو ربطی داره ؟
‎-اِ ؟ این جوری ؟
‎-بـــلــه ..
‎تا این کلمه از دهنم پرید پرهام افتاد به جونم و شروع کرد قلقلک دادنم ..
‎داشتم می مردم .. تیکه تیکه با خنده گفتم :
‎-پــ .. پــرهام .. تو .. تو رو خدااا .. بـ .. بسه ..
‎دست از قلقلک دادنم برداشت و موشکافانه بهم خیره شد :
‎حالا به من ربط داره یا نه ؟
‎همونطور که اشک چشمام رو پاک می کردم با خنده گفتم : معلومه داداش گلم .. به شما ربط داره .. مگه می شه ربط نداشته باشه ؟ از الان هر چی بگی همونه ..
‎پرهام به خنده بلند شد و رو به من گفت : پاشو .. پاشو شیطون برو آماده شو .. امروز دانشگاه داری ..
‎-آره می دونم .. خدا کنه دانشگاه خوب باشه .. میدونی که ..
‎-آره آره می دونم .. اما تو نباید به این چیزا فکر کنی .. فقط باید درس بخونی .. حالا پشو برو حاضر شو بیرون منتظرتم ..
‎مانتو و شلوار سورمه ای با مقنعه مشکی پوشیدم .. رژ صورتی رو هم زدم و از در بیرون رفتم .. مامان تو آشپزخونه داشت با پرهام صحبت می کرد .. به سمتشون رفتم و لپ مامانو بوسیدم .. داشت درباره دیشب صحبت می کرد و گفت ساعت ۱ شب رسیدن خونه .. بابا چون خسته بوده خوابیده .. هول هولکی یه لقمه پیچیدم و تا اومدم بیام بیرون مامان گفت : ببین پرنیا .. دانشگاه ایران مثل دانشگاه های آمریکا نیست که با همه شوخی کنی .. پس یکم حد خودتو رعایت کن و این که الان چند ترم عقب افتادی .. باید خودتو برسونی و حسابی تلاش کنی ..‎-خ

دانلود رمان پرنیا قسمت اول

یالت راحت مامان .. در ضمن من عقب نیفتادم .. فقط مرخصی گرفتم ..
‎-همون حالا .. مواظب خودت باش ..
‎-چشم .. خیلی دوست دارم مامان خوشکلم ..
‎یه ب*و*س هوایی براش فرستادم و با پرهام بیرون رفتیم ..
‎به خاطر شغل پدرم ما عازم آمریکا شدیم و برای این که به درسم لطمه نخوره اونجا دانشگاه رفتم .. اون موقع ۱۹ سالم بود .. سال اول دانشگاه ..
‎بعد از اون به ایران برگشتیم و چون اواسط ترم بود من چند ترم از دانشگاه مرخصی گرفتم ..
‎امروز اولین روز دانشگاهم در ایران بود ..

رنیا اذیت استادا نکن .. استادای ایران بداخلاقن پرتت می کنن بیرون .. مثل اونجا نیستا .
‎-باشه بهترین داداش دنیا .. حواسم هست .. بعد بوسش کردم و از ماشین پیاده شدم .. پرهام بوقی زد و رفت .. داشتم عقب عقب راه می رفتم که خوردم به یکی و کتابام پخش زمین شد و خودم هم افتادم زمین .. وقتی رومو برگردوندم دختری رو دیدم که مشغول تمیز کردن کیف و مانتوش بود .. سریع با عجله بلند شدم و هول هولکی گفتم :
‎-وای خانومی ببخشید .. حواسم نبود ..
‎-خواهش می کنم عزیزم .. مهم نیست ..
‎دستمو به سمتش گرفتم و گفتم : -پرنیا پیشوا هستم ..
‎دستمو به نرمی فشرد و گفت :
‎-خوشبختم .. منم آرام روشنی هستم ..
‎-ترم چندمی ؟
‎-ترم دومی هستم ..
‎-وای چه جالب پس همکلاسی هستیم ..
‎-بهتر از این نمیشه .. اینجا رو نمی شناسی ؟
‎خلاصه ای از جریانات رو گفتم بعدش آرام با خنده گفت :
‎-اووو چه جالب .. پس بزار برات تعریف کنم .. استادای اینجا با هم فرق دارن .. مثل استاد شفیعی و استاد محتشم ..
‎-اینا چه فرقی دارن ؟
‎-استاد شفیعی مرد میانسالی هست حدودا ۵۰ ساله و فوق العاده مهربون و اما استاد محتشم خیلی جوونه حدودا ۲۸ سالشه و خیلی بد اخلاق ..
‎-پس باید این محتشم رو دید ..
‎-اصلا نگران نباش کلاس اولمون ریاضی داریم که با محتشم هست .. هیچ کس سر کلاسش جیک نمی زنه ..
‎-پس معلم ریاضی هست ..
‎-آره بابا .. بیا بریم تا دیر نشده ..
‎دستمو گرفت و به سمت کلاس در انتهای راهرو رفتیم ..
‎آرام به سمت ردیف اول رفت و روی صندلی نشست و منو کنار خودش روی صندلی نشوند ..
‎-چرا حالا ردیف اول ؟
‎-چون تازه اومدی می خوام همه ی استادا رو از نزدیک ببینی و از روز دیگه می ریم ردیف آخر ..
‎خنده ای کردم و دیگه چیزی نگفتم ..
‎با ورود استاد همه ساکت شدند .. به سمت استاد برگشتم و با دیدنش دهنم وا موند ..
‎وا این همون پسر چشم مشکی هست .. کیفشو روی صندلی گذاشت و کاغد حضور و غیاب رو در دستش فشرد ..
‎-پرنیا پیشوا ؟

دانلود رمان پرنیا قسمت اول

‎دستمو بالا گرفتم .. سرشو بالا آورد و نگاهی به من انداخت .. پوزخندی زد و با لحن تمسخری گفت :
‎-خانوم پیشوا حواستون باشه اینجا به کسی نخورید ..
‎وقتی منظورشو متوجه شدم سرمو زیر انداختم .. سنگینی نگاه همه رو حس می کردم .. آرام کنار گوشم گفت :
‎-جریان چیه ؟
‎-بعدا برات تعریف می کنم ..
‎حضور و غیاب که تموم شد با لحن سردی گفت :
‎-محتشم هستم .. استاد ریاضی .. همگی من رو می شناسید و با اخلاقم آشنایی دارید .. مسخره بازی سر کلاس من ممنوع و اگر شوخی های بی مورد کنید ۳ نمره از نمره آخر ترم کم می شه .. غیبت های غیر موجه هم اگر تکرار بشه اخراج ..سوالی نیست ؟
‎هیچ کس حتی جیک هم نزد ..
‎-خب بهتره درسو شروع کنیم که وقتمون نره ..

کلاس که تموم شد آرام دستمو گرفت و به سمت حیاط رفتیم ..
‎-اوف آرام .. بالاخره تموم شد .. مرده شور اخلاق سگیشو ببرن الهی ..
‎-صب کن ببینم .. باید همه چیزومو به مو برام تعریف کنی ..
‎-باشه بابا .. بیا بشینیم یه جایی تا برات بگم ..
‎روی صندلی نشستم و آرام هم کنارم نشست ..
‎-خوب بگو ببینم ..

دانلود رمان پرنیا قسمت اول

‎-من کلاس گیتار می رم ..
‎-آفرین .. این چه ربطی داره به استاد ؟
‎-می تونی طاقت بیاری ؟ بپری وسط حرفم هیچی نمی گما ..
‎-چشم ببخشید .. حالا بگو ..
‎-محل موسیقیم تغییر کرده .. رفته داخل یه برج .. روز اول داخل آسانسور بودم که داداشم زنگ زد .. چون منم حواسم به گوشیم بود متوجه اطرافم نبود که محکم به یه چیزی خوردم .. وقتی سرمو بالا آوردم یه جفت چشم مشکی دیدم و یه اخم گره خورده .. اون پسره محکم بهم توپید که من وا رفتم .. حالا فهمیدم اون پسره استاد محتشم هست ..
‎-برای همین بهت گفت حواست باشه اینجا به کسی نخوری ؟
‎-آره دقیقا ..
‎-اوو چه باحال حالا دیگه کی کلاس داری ؟
‎-فردا عصر ..
‎-واقعا ؟؟
‎-آره یه روز درمیون کلاس دارم .. پریروز هم کلاس داشتم ..
‎-پس دعا کن نبینیش .. کار محتشم فقط ضایع کردن شاگرداس .. البته به موقعش ..
‎-اوووف .. حالا بیا بریم داخل کلاس ..
‎-بریم ..

دانلود رمان پرنیا قسمت اول

****
‎مانتو سفید با شلوار مشکی و شال مشکی رو پوشیدم و کیف سفیدمو برداشتم و کفش سفیدمو هم پام کردم .. گیتارمو برداشتم و به سمت در رفتم .. هیچ کس خونه نبود جز ۲ از خدمتکارا .. سوییچ رو برداشتم و از در خارج شدم ..
‎آسانسور طبقه ۱۳ توقف کرد و من از آسانسور بیرون اومدم در آموزشگاه باز بود .. وارد شدم .. استاد گیتارم همون موقع جلوم ظاهر شد یه مرد تقریبا ۳۵ ساله ..
‎-سلام آقای موسوی ..
‎-سلام ..خوبی ؟
‎-ممنون شما چطورید ؟
‎-شکر .. الحمد الله .. راسی برو مدیریت و پول یک ماه دیگتو بریز به حساب اگر پول همراهت هست ..
‎-آره پول همراهم هست باشه چشم ..
‎به سمت مدیریت رفتم .. همیشه با منشی حساب می کردم اما نمی دونم چرا این دفعه با مدیریت ..
‎داخل دفتر که رفتم خالی بود .. وا .. اینجا که هیشکی نی .. همون موقع صدای موسوی اومد که داشت میگفت :
‎-آرشا .. برو دفترت این بنده خدا همینطور معطله ..
‎-باشه .. الان می رم ..

دانلود رمان پرنیا قسمت اول

‎هی وای من .. این که صدای محتشم هست پس اسمش آرشا هست .. چه اسم شیک و خوشگلی ..
‎طولی نکشید که در اتاق باز شد و آرشا گفت :
‎-خب خانوم هزینه که مثل ترمای پیشه .. دو تا استاد دارید یکی من هستم و یکی آقای موسوی ..
‎همین که نشست روی صندلی چشمش به من افتاد .. ابروهاشو تو هم برد و با جدیت گفت :
‎-فهمیدی ؟
‎وا این چرا گیر و واگیر داره ؟
‎عجب بدبختی گیر افتادما مگر من چه هیزم تری به این فروختم ؟
‎-اره فهمیدم ..
‎-اسم و فامیل و سن و چیزای دیگه که خواسته شده رو روی این فرم ثبت نام بنویس ..
‎پولو دادم و فرمو پر کرد .. همه رو نوشتم به غیر از شماره موبایل ..

 

‎فرمو گذاشتم روی میز .. آرشا برگه رو برداشت و نگاهی بهش انداخت و سرشو آورد بالا و رو به من گفت :
‎-اسمت پرنیاست ؟
‎-نه .. اسم عمه مو اینجا نوشتم .
‎-خانوم دختر سواد نداری ؟ گفتم اسم خودتو بنویس نه عمه تو .. بعدش پوزخندی زد و مشغول ثیتشون در کامپیوتر شد ..
‎منم گیتارمو برداشتم و از اونجا رفتم بیرون ..
‎پسره ی چلغوز .. نشونت می دم ..
‎خداروشکر امروز رو با استاد موسوی داشتم .. ریتم آهنگ جدید رو بهم یاد داد و گفت برای جلسه ی بعدی لازمه ..
‎از کلاس که اومدم بیرون گوشیم زنگ خورد .. آرام بود .. با خوشحالی برداشتم ..
‎-سلام آراااام !
‎-سلام دخی .. چته کر شدم .. آروم تر .. کلاست تموم شد ؟
‎-آره همین الان !
‎-خوب بگو چه خبر از استاد گرانقدر ؟
‎-آرام تو اسمشو می دونی ؟
‎-مگر کسی جرات داره بپرسه ؟ چطور ؟
‎-امروز فهمیدم اسمش چیه !
‎-حالا اسمش چی هست ؟
‎-حدس بزن ؟

دانلود رمان پرنیا قسمت اول

‎-اوووف به قیافه گند اخلاق این هر اسمیمی خوره .. حالا اسمش چی هست ؟
‎-آرشا ..
‎-ووو چه اسمی .. خیلی به قیافشمی خوره !
‎-آره دقیقا خیلی ..
‎-خوب دیگه چی شد ؟
‎جریان ثبت نامو که براش تعریف کردم زد زیر خنده ..
‎-اومدی حالشو بگیری حالتو گرفت !
‎خونه که رفتم روی دختم دمر شدم و به فکر فرو رفتم .. چرا چشمای آرشا دلمو لرزوند ؟ مگر من قول نداده بودم هیچ وقت عاشق نشم ؟ چرا چشماش منو جادو کرده ؟ چرا با این اوضاع انقدر باهاش مهربونم ؟ آخه چرا خدا ؟
‎توی چشماش غم کهنه موج می زنه .. غمی که انگار خیلی وقته رو دوشش سنگینیمی کنه !
‎چرا ۲ تا شغل داره ؟ استاد ریاضی ! استاد گیتار !
‎زمین تا آسمون با هم متفاوتند ..
‎مننمی دونم اسم این حس عجیبو چی بزارم !
‎دوست داشتن ؟ حس بیخود ؟
‎سرمو تکون دادم تا چرندیات از مغزم بیرون بره ..

دانلود رمان پرنیا قسمت اول

*****
‎با حالی زار از خواب بیدار شدم ! امروز چم شده ؟ چرا انقدر بهم ریخته هستم ؟ دست و صورتمو شستم و لباس خوابمو با یه دست مانتو و شلوار مشکی و مقنعه سورمه ای عوض کردم .. به هیچ عنوان حوصله نداشتم .. من که چیزی کم ندارم .. نه پول .. نه محبت .. نه عشق .. پس چم شده ؟
‎به اجبار مامان لقمه نون و پنیر خوردم .. خیلی دوسش داشتمنمی خواستم ناراحتش کنم !
‎سوئیچ رو برداشتم و به سمت ماشین رفتم .. سوار شدم و به سمت دانشگاه رفتم ..
‎ماشینو که پارک کردم قطره اشکی از چشمام ریخت .. پشت سرش هم قطرات دیگه راهشونو پیدا کردن .. با هق هق به سمت حیاط دانشگاه رفتم .. هیچ کس حواسش به من نبود .. آرام با خنده داشت از پله ها می اومدپائین که با دیدن من سنگ کوپ کرد و به حالت دو به سمتم اومد و بعدش محکم بغلم کرد .. همش ازم می خواست آروم باشم .. منو به سمت چمنا برد و روی چمن ها نشستیم ..
‎-پرنیا .. پرنیا دارم دق می کنم .. عزیز دلم چی شده ؟
‎وقتی دید من جواب نمی دم از کیفش بطری آب در آورد و به من داد .. لاجرعه ای آب نوشیدم و سپس بطری رو کنارم گذاشتم .. آرام دوباره بغلم کرد و با حالی پریشان گفت :
‎-پرنیا .. گلم .. قربون اون چشمات برم اشک نریز .. فقط بگو چی شده ؟
‎-آر .. آرا .. آرام ..
‎-جانم عزیزم ؟ بگو چی شده ؟
‎-مـ .. مـن قسم .. خورده بودم .. قسم خورده بودم عاشق نشم ..
‎-یعنی چی ؟ عاشق ؟ عاشق کی ؟
‎-فکر نمی کردم با سه بار برخورد و دیدن اون چشمای سیاه رنگ دلمو ببازم ! مــ .. مــن عاشق آرشا .. شدم ..
‎بهت زده بهم خیره شد و با ناباوری گفت :
‎-چی ؟؟؟؟؟
‎-وقتی اون چشمای سیاهشومی بینم از خود بیخود می شم .. قلبم می لرزه .. مگر این نشونه عشق نیست ؟
‎-آره عزیزم .. آره عزیز دلم ..
‎بعد برای این که جو رو عوض کنه گفت :
‎-چه جوری عاشق این روانی بد اخلاق شدی ؟

-چی داری می گی آرام؟
‎امروز یا باید اونو فراموش کنی .. یا باید بری و بهش بگی عاشقشی ..
‎-معلومه تو چته ؟ هرگز این کارو نمی کنم ..
‎-خود دانی .. فقط تا ۲ هفته دیگه فرصت فکر داری که یا فراموشش کنی یا همه چیزو بهش بگی ..
‎جواب من فقط سکوت بود .. سرمو زیر انداختم و خودمو با جزوه ها سرگرم کردم ..
*****
‎دو هفته بالاخره گذشت و من تا مرز دیوونگی پیش رفتم .. چون حال و حوصله ی ماشین رو نداشتم با تاکسی رفتم و پشت دانشگاه پیاده شدم .. هوا بارونی بود .. مثل دل من .. قطره قطره داشت می چکید .. آروم آروم به سمت دانشگاه رفتم که صدای آرام رو شنیدم .. پشتش به من بود .. داشت با تلفن صحبت می کرد و اعصابش خیلی خورد بود ..
‎-بهت می گم تمومش کن .. تو یه دیوونه ای .. یه دیوونه بی احساس .. تا کی می خوای به این وضعت ادامه بدی ؟
– ……

دانلود رمان پرنیا قسمت اول

‎-اصلا برام مهم نیست عقاید توی دیوونه ..
‎و تلفن رو قطع کرد .. با صدایی آروم صداش کردم :
‎-آرام ؟
‎عین برق گرفته ها به سمتم برگشت .. رنگش به وضوح پرید .. با تته پته گفت :
‎-تو .. تو اینجا چیکار می کنی ؟
‎خندم گرفت و گفتم :
‎-اومدم دانشگاه .. نباید می اومدم ؟
‎-اِ .. نه .. نه .. منظورم این نبود ..
‎-با کسی صحبت می کردی ؟
‎با صدایی لرزون گفت :
‎-نه .. نه .. فقط با خواهرم بحثم شد ..
‎-اِ ..مگر تو خواهر داری ؟
‎-نه .. یعنی آره .. مگر نگفته بودم ؟
‎-من فکر می کردم فقط یه برادر داری ..
‎-نه یه خواهرم دارم ..
‎-واقعا چند سالشه ؟
‎آهی کشید و گفت :
‎-همسن خودمه .. دوقلو هستیم ..
‎-واقعااا ؟ چرا نگفته بودی .. خوب پس چرا نمیاد دانشگاه ؟
‎آرام که معلوم بود کلافه شده دستمو کشید و گفت :
‎-دختر شدی شبیه موش آب کشیده .. بیا .. بیا بریم تا کلاس دیر نشده ..
‎اون روز آرام خیلی درهم بود و انگار اصلا داخل کلاس نبود ..
‎منم گذاشتم تو حال خودش باشه .. یکم مشکوک می زد اما من بیخیالش شدم ..
‎اون روز خداروشکر با آرشا هیچ کلاسی نداشتیم و این خیلی خوب بود ..

عصر با حالت غمگینی از دانشگاه بیرون اومدم .. هم عصبی بودم و هم ناراحت .. آرام چرا اینجوری می شه ؟ چرا نمی تونم چیزی رو توی چشماش ببینم ؟
‎محکم روی فرمون ماشین زدم و از روی عصبانیت به سرعتم افزودم .. جلوی در خونه ایستادم و ریموت رو فشار دادم .. در به آرامی در حال باز شدن بود .. سریع پامو روی گاز فشردم و زیر سایبون کنار ماشین پرهام پارک کردم .. کولمو برداشتم و در ماشین رو قفل کردم با حرص رفتم تو مهری خانوم به استقبالم اومد .. باهاش سلام کردم و سریع خودمو به اتاقم رسوندم .. مامانم چون دندان پزشک بود و بیشتر اوقات خونه نبود مهری خانوم رو استخدام کرد هم برای درست کردن خورد و خوراک و هم برای تمیز کردن خونه .. زن مهربونی بود ..
‎کیفمو روی میز تحریرم پرت کردم مقنعم رو از سرم بیرون کشیدم و مانتوم رو با خشم در آوردم .. صدایی از بیرون شنیدم .. به سمت در رفتم و گوش ایستادم ..
‎-پرنیا کجاست ؟
‎-چند دقیقه پیش اومد پسرم .. داخل اتاقش هست ..
‎-خیلی ممنون ..
‎سریع زیر پتو خزیدم چون مطمئن بودم پرهام سوال پیچم می کنه خودمو به خواب زدم ..
‎طولی نکشید که در به آرومی باز شد و صدای قدم های پرهام به گوشم خورد .. روی تخت نشست .. اینو از پایین رفتن تخت فهمیدم .. پشتم بهش بود ونمی دیدمش .. دستشو روی سرم کشید و با لحن شیطنت آمیزی گفت :
‎-الان مثلا خوابی ؟
– ………..

دانلود رمان پرنیا قسمت اول

‎-می دونم که خواب نیستی شیطون من .. تو چند دقیقه بیش تر نیست که رسیدی چجوری خوابت برده ؟
-…………
‎-ببین تا ۱۰ می شمرم بلند نشی و اعتراف نکنی کارت با قلقلکه ..
‎سریع سیخ نشستم .. قهقهه پرهام بلند شد اما همین که قیافه منو دید ساکت شد و با لحن نگرانی پرسید :
‎-پرنیا چیزی شده ؟
‎-نه ..
‎-عزیز دلم .. من تورو می شناسم کی تو رو اذیت کرده ؟ از کی دلخوری ؟
‎تا اینو شنیدم زدم زیر گریه و خودمو توی آغوش پرهام رها کردم ..
‎پرهام سفت منو گرفت .. نمی دونم چقدر گذشته بود که آروم شدم و از بغلش بیرون اومدم ..
‎-خواهر گلم مطمئن باش اگر مشکلتو بگی ما با هم می تونیم حلش کنیم ..
‎-پرهام .. عاشق شدی ؟
‎-معلومه که آره .. عاشق مهتاب ..
‎مهتاب همکلاسی پرهام بود .. همیشه در موردش با من صحبت می کرد و می دونم اونم خیلی دوسش داشت با این حال پرسیدم :
‎-اونم دوست داره ؟
‎-منظورت چیه ؟ معلومه که آره ..
‎آهی کشیدم و گفتم :
‎-اما اون منو دوست نداره !
‎بهت زده خیره شد به من و گفت :
‎-کی تو رو دوست نداره ؟

-آرشا ..
‎-آرشا کیه ؟
‎یک لحظه به خودم اومدم و گفتم :
‎-خوب ..چیزه .. هیشکی .. بیخیال .. شام چیه ؟
‎پرهام لبخندی زد و گفت :
‎-بحث رو عوض نکن کوچولو .. پس بالاخره این پرنیای شیطون هم عاشق شد ..
‎-پــرهــام !
‎-همین الان برام تعریف می کنی که آرشا کیه !
‎می دونستم دست بردار نیست و از طرفی دوست داشتم خودمو خالی کنم برای همین هم همه چیزو گفتم .. از برخورد روز اول و کل کل ها .. از این که هم مدیر آموزشگاه هست هم استاد دانشگاه .. از این که عاشقش شدم و با دیدن چشمای مشکیش دلم می لرزه .. اما از آرام چیزی نگفتم .. بعد از این که حرفام تموم شد نگاه عاقل اندر سفیهانه ای بهم انداخت و سپس با لحنی متعجب گفت :
‎-اخه استاد دانشگاه اونم رشته ی ریاضی چه ربطی به مدیر آموزشگاه داره ؟
‎-نمی دونم .. اینم چیزیه که فکر منو مشغول خودش کرده ..
‎-پرنیا می خوای چیکار کنی ؟
‎-یعنی چی ؟
‎-جوری که تو می گی طرف خیلی سرد برخورد می کنه و تو هم عاشقش شدی .. اما اون .. ؟
‎-نمی دونم .. اما بالاخره باید یه راهی باشه ..
‎-امیدوارم که راهی باشه ..
*****

دانلود رمان پرنیا قسمت اول

‎-اوووف آرام بالاخره این کلاس تموم شد .. خدا کنه زودتر کلاس بعدی شروع بشه .. دلم برای چشمای مشکی نافذش خیلی تنگ شده ..
‎-دختره ی لوس .. نگران نباش .. می بینیش .. فقط یکم صبر نیاز داره !
‎با خنده به سمت حیاط رفتیم ..
‎بالاخره کلاس شروع شد و آرشا با تیپی دختر کش وارد شد .. شلوار و پیرهن مشکی .. رو به آرام گفتم :
‎-چرا این همش مشکی می پوشه ؟
‎-وااا .. من چمیدونم دختر ..
‎آرشا برگه ی حضور و غیاب رو دراورد و شروع کرد .. به اسم من که رسید نگاهی سراسر پر از خشم بهم انداخت که من سرمو زیر انداختم .. این چش شده ؟ چرا اینجوری نگاهم کرد ؟
‎آهسته رو به آرام گفتم : این چرا اینجوری نگام کرد ؟ نکنه من پدرشو کشتم و خبر ندارم ؟
‎-منم نمی دونم .. دیوونس پسره ..
‎کل کلاس من سرم پایین بود .. شاید از خجالت .. نمی دونم .. هر چی بود روم نمی شد سرمو بلند کنم ..
‎بالاخره ساعت ۴ عصر آخرین کلاس تموم شد .. رو به آرام گفتم :
‎-بیا ببین .. روز اول از ترم جدید چه نگاه غذب آلودی نثارم کرد .. کلا با من پدر کشتگی داره .. نمی دونم من از چی این خوشم اومده ..
‎-دقیقا .. بالاخره به واقعیت پی بردی ..
‎-به کدوم واقعیت ؟
‎-به این که اون هیچی نداره و تو عاشقش شدی ..
‎-آرام تورو خدا دوباره شروع نکن ..
‎-خیله خوب بابا .. من دیگه برم ..
‎-چی چیو من برم .. بیا من ماشین آوردم می رسونمت..
‎-نه نیازی نیست خودم می رم ..
‎-آرام بهت می گم من می برمت بگو چشم ..
‎-از دست تو .. باشه ..
‎بعدش گوشیشو در آورد و شماره ای رو گرفت :
‎-الو .. سلام خوبی ؟
-…..
‎-نیازی نیست بیای دنبالم .. من امروز با دوستم می رم خونه ..
-………

دانلود رمان پرنیا قسمت اول

‎-باشه .. قربانت خدانگهدار ..
‎بعد با هم به سمت ماشین من رفتیم و به سمت خونه حرکت کردیم .. توی مسیر آرام ده بار آهنگ و عوض کرد و من به این کارش می خندیدم .. بالاخره در خونه شون پیاده ش کردم .. به سمت خونه حرکت کردم ..

‎در خونه که رسیدم پرهام رو دیدم که عصبی جلوی در رژه میرفت .. از ماشین به سمتش رفتم و با ترس گفتم :
‎-پرهام ؟
‎سرشو بالا گرفت و نگاهم کرد ..
‎-چیزی شده ؟
‎-پرنیا .. می دونی چه بلایی سرم اومد ؟
‎-چی شده ؟
‎-میای با هم بریم کافی شاپ ؟ اونجا برات تعریف میکنم .. نگاهی به ساعتم انداختم پنج عصر بود .. کلاس موسیقی هم نداشتم بنابراین رضایت دادم که بریم بیرون ..
‎جلوی یه کافی شاپ شیک زدم روی ترمز و با پرهام از ماشین پیاده شدیم .. کافی شاپ خلوت بود .. روی صندلی دو نفره نشستیم اما پرهام هیچ حرفی نزد .. پس از چند دقیقه بالاخره صبرم لبریز شد و رو به پرهام گفتم :
‎-نمی خوای بگی ؟
‎-چی رو ؟
‎-ای بابا .. امروز چه مشکلی پیش اومده ؟
‎-آها .. چرا می گم صبر کن سفارش بدیم .. بالاخره گارسون اومد و پرهام سفارش ۲ تا قهوه و ۲ تا کیک شکلاتی داد بعد سرشو بالا آورد و رو به من گفت :
‎-همه چیز تموم شد ..
‎با تعجب بهش خیره شدم تا ادامه ی حرفشو بزنه بعد از چند دقیقه دوباره گفت :
‎-همه چیز بین من و مهتاب تموم شد ..
‎با حیرت تقریبا داد کشیدم :
‎چـــی ؟

دانلود رمان پرنیا قسمت اول

‎چند نفری که داخل کافی شاپ بودن داشتن ما رو نگاه می کردن حالا پیش خودشون چی فکر می کنن .. لبخند ملیحی زدم و رو به پرهام گفتم :
‎-منظورت چیه ؟
‎-امروز مهتاب اومد و به من گفت که یکی دیگرو دوست داره و از اولش هم منو دوست نداشته ..
‎-مگر می شه این همه سال دروغ بگه ؟ تو که قرار بود بری خواستگاریش .. حتی گفتی با خانوادش هم صحبت کرده ..
‎-آره گفتم و فکر می کردم حقیقت داره اما الان فهمیدم که اون دروغ گفته ..
‎-اصلا بهش نمی خوره ..
‎-چی بهش نمی خوره ؟
‎-این که دروغ بگه ..
‎-پرنیا خیلی داغونم .. حالم خرابه ..
‎-اشکالی نداره عزیز دلم ..
‎بعد برای این که از اون حال و هوا درش بیارم گفتم :
‎-موافقی بعدش با هم بریم گردش ؟
‎پرهام که انگار فقط منتظر این موقعیت بود با خوشحالی قبول کرد ..

‎بعد از خوردن قهوه و کیک از کافی شاپ بیرون اومدیم .. قبل از سوار شدن کلیدو به پرهام دادم و گفتم :
‎-تو رانندگی کن !
‎-چرا من ؟
‎-آخه زشته وقتی تو هستی یه خانوم متشخص رانندگی کنه ..
‎تا ساعت هفت نیم با پرهام گشتیم .. اول شهر بازی رفتیم و بعدش هم رفتیم پارک و قدم زدیم .. نمی دونم چرا انقدر پرهام مشکوک می زد .. تا اونجایی که می دونم پرهام دیووانه وار عاشق مهتاب بود .. خودم چند بار مهتاب رو دیده بودم و مهتاب گفته بود بدجوری پرهامو دوست داره و حالا که جدا شده بودن خیلی زیاد تعجب آور بود که پرهام به این راحتی با موضوع کنار اومده و داره با من می خنده و شاده ..
‎تو همین فکرا بودم که گوشی پرهام زنگ خورد .. با دیدن شماره نفس راحتی کشید و یه لبخند روی لبش نمایان شد ..
‎-الو ؟ سلام ..

دانلود رمان پرنیا قسمت اول

-……….
‎-بالاخره تموم شد ؟
-……….
‎-آخیشششش .. باشه باشه ..
-……….
‎-نه .. نه .. متوجه نشد ..
-……….
‎-باشه قربانت .. خدانگهدار ..
‎بعد رو به من گفت :
‎-خب بهتره بریم خونه ..
‎-نه .. یکم دیگه بمونیم ..
‎-نه پرنیا بهتره بریم .. مامان نگران می شه ..
‎-این کی بود بهت زنگ زد ؟
‎-تماس کاری بود .. بیا بریم خونه ..
‎با این که هنوزم شک داشتم اما قبول کردم و با هم به سمت خونه حرکت کردیم ..
‎هوا تاریک شده بود .. برام عجیب بود چراغای خونه خاموشه ..
‎-پرهام هیچ کس خونه نیست ؟
‎-احتمالا مهری خانوم چراغارو خاموش کرده و خوابیده ..
‎-این موقع مگر وقت خوابه ؟
‎-والا چی بگم .. اینطور مشخصه ..
‎شونه ای بالا انداختم و با پرهام به سمت خونه رفتیم ..
‎پرهام کلید رو به سمتم گرفت و گفت :
‎-تو درو باز کن !
‎بدون هیچ حرفی کلیدو گرفتم اما همین که درو باز کردم صدای کر کننده کل فضا رو گرفت و بمب های شادی روی سرم فرو ریخت .. همزمان چراغا هم روشن شد و موجی از جمعیت شروع به دست زدن کردند .. با تعجب به تک تک و سپس به پشت سرم نگاه کردم .. پرهام که چشمای گردم رو دید زد زیر خنده .. با دقت به بقیه داشتم نگاه می کردم که مهتاب رو هم بینشون دیدم همه شروع کردن به خوندن آهنگ تولد تولد .. دستمو جلوی دهنم گرفتم و با ناباوری گفتم :
‎-خدای من فراموش کردم امروز تولدمه ..

دانلود رمان پرنیا قسمت اول

‎صدای پرهام اومد :
‎-بله دیگه باید فراموش کنی .. پدر من دراومد تا تورو سرگرم کنم و دروغ سر هم کنم ..
‎-یـ .. یـعنی همش دروغ بود ؟
‎-معلومه که آره ..
‎-بالا پایین پریدم و به سمت مهتاب رفتم .. محکم اونو در آغوش گرفتم و جیغ کشیدم :
‎-آخ جووون ..
‎همه بودند .. مامان .. بابا .. مهتاب و خانوادش .. پس خانوادش از خارج اومدن .. دایی .. عمو .. خاله .. آرام ..
‎چشمم که به آرام رسید جیغ محکمی کشیدم و به سمتش رفتم :
‎-آرام !!!

 

آروم تر دختر .. پرده گوشم ترک خورد ..
‎-تو اینجا چیکار می کنی ؟
‎-دست شما درد نکنه .. میخوای برم ؟
‎-نه .. نه .. منظورم اینه از کجا فهمیدی امروز جشنه ؟
‎-اون دفعه که داشتی فرمه ثبت نام رو پر می کردی تاریخ تولدتو فهمیدم و امروز اومدم دم در خونتون تا کادوتو بدم اما مامانت جریان سوپرایز کردن رو برام تعریف کرد و ازم خواست که بمونم .. منم رفتم خونه لباسامو عوض کردم و اومدم ..
‎-وای نمی دونی چقدر خوشحال شدم ..
‎با صدای مامان همه ساکت شدیم :
‎-خوب دیگه تشریف بیارید برای شام .. پرنیا تو هم برو و لباسات رو عوض کن ..
‎بعد از تعویض لباسام با یه لباس بلند آبی به سمت سالن رفتم ..
‎بعد از خوردن شام نوبت به کادو رسید ..مامان و بابا یه گردنبند طلا سفید که اسمم روش حل شده بود هدیه دادند .. آرام ادکلن گرفته بود و پرهام هم یه گیتار حرفه ای برام گرفته بود که با دیدنش جیغم بلند شد .. بعد از باز کردن بقییه کادوها نوبت به کیک رسید .. عاشق کیک بودم .. بعد از این که کیک هم خوردیم دور هم نشستیم و از هر دری صحبت کردیم .. نگاه آرمین پسر داییم همش رو من بود و من سعی می کردم نگاهش نکنم و خودمو بیخیال جلوه بدم ..
‎وقتی رفتم تا میوه بیارم حضور کسی رو پشت سرم حس کردم .. برگشتم و آرمین رو دیدم .. به سمتم اومد و همونطور که ظرف میوه رو از دستم می گرفت آروم گفت :
‎-پرنیا .. امشب خیلی خوشگل شدی ..
‎-سرمو زیر انداختم و تشکر کردم .. بعد از چند دقیقه که نگاهم کرد از آشپزخونه خارج شد .. نفسی از سر راحتی کشیدم و یه لیوان آب خوردم .. بعد هم به سمت مهمونا رفتم ..
‎ساعت ۱۲ شب که شد همه بلند شدند که برن .. گوشی آرام رو گرفتم و با مامانش که زن خیلی مهربون و خون گرمی بود تماس گرفتم و بعد از خواهش و این که الان دیروقته که آرام برگرده رضایت گرفتم که شب رو پیش ما بمونه ..
‎فردا دانشگاه نداشتم .. آرام هم دیگه نموند و بعد از صبحانه رفت خونشون ..
‎مانتو آبی نفتیم رو با شلوار سفید و شال سفید پوشیدم .. گیتاری رو که پرهام برام خریده بود رو برداشتم و به طبقه پایین رفتم .. فقط مهری خانوم خونه بود .. ازش خداحافظی کردم و سوییچ رو برداشتم کفشای اسپرت آبیم رو پوشیدم .. سوار ماشین شدم و به سمت آموزشگاه رفتم ..

دانلود رمان پرنیا قسمت اول

‎داخل آموزشگاه رفتم .. مونشی داشت با تلفن صحبت می کرد .. قطع که کرد با لبخند گفت :
‎-سلام پرنیا جون .. خوش اومدی ..
‎منم با لبخند گفتم :
‎-خیلی ممنون استاد هستند
‎-راستش آقای موسوی سرماخوردند و قرار شد کلاس امروز شما با آقا محتشم باشه .. برو اتاق مدیریت و خبرشون کن که اومدی ..
‎-باشه ممنون ..
‎-خواهش میکنم عزیزم ..
‎به سمت اتاق آرشا رفتم تا اومدم در بزنم صدای آهنگ مانع از در زدنم شد ..

‎هرشب دل من کارش اینه
‎جلو عکسات می شینه
‎می دونم راهی نیست غیر از تنهایی
‎ببین با من چیکار کردی لعنتی .. منی که هرشب عادتم شد گرفتن عکس تو توی بغلم ..
‎دنیام شده تاریک و تیره
‎داره قلبم می میره
‎آخه امشب باز حس کردم اینجایی
‎دنیای منو از تیره هم تیره تر کردی .. قلب من داره به زور می تپه .. 
‎گریه ی هر شب من شده عادت تنهایی
‎عشق تو تو دل من شده باعث رسوایی
‎وای از تنهایی …
‎هر شب به یادت قطرات اشک از چشمام می چکه .. اما عشق تو هرگز باعث رسواییم نمی شه .. هرگز .. واقعا که تنها هستم .. خیلی تنها ..
‎قلب دیونه ی من هنوزم دوست داره
‎همدم گریه ی من شب و این درو دیواره
‎وای از تنهایی …

دانلود رمان پرنیا قسمت اول

‎آره قلب من همیشه عاشقت می مونه .. همدم گریه هام فقط قاب عکس تو هست .. وای که خیلی تنهام ..
‎شاید دیگه از یادت رفتم دارم از پا می افتم
‎ولی باز قلب من آروم نمیشه
‎تنها غم تو باز دوباره تو دلم پا می زاره
‎تو که رفتی اون می مونه همیشه
‎هرکی می بینه منو می گه از دنیا سیره
‎تقصیرچشم تو بود دل من بی تقصیره
‎وای از تنهایی …
‎خسته ی خسته منم دیگه طاقت ندارم
‎کاش بدونی عزیزم هنوزم دوست دارم
‎آره .. اینو بدون همیشه دوست دارم ..
‎تو واسه من دنیایی …
‎برای من از دنیا هم با ارزش تری ..
‎آهنگ به پایان رسید .. اشکامو با پشت دست پاک کردم .. پس آرشا قبلا عاشق بوده ؟ خوش به حال اون دختر .. واقعا که خوشبخته .. اما چرا الان پیش آرشا نیست ؟ چرا ؟
‎صدای لرزون آرشا رو می شنیدم که می گفت :
‎-چجوری تا الان بدون تو دووم آوردم ؟ چجوری ؟ ای کاش پیشم بودی .. خیلی کارا به خاطرت کردم .. اما توی بی معرفت منو تنها گذاشتی ..
‎دیگه طاقت نداشتم به حرفای عاشقونش با اون دختر گوش بدم دو تا تقه به در زدم و بی مهلت وارد شدم .. آرشا خیلی هول شده بود .. عکسی که داخل دستش بود رو داخل کشو گذاشت و با خشم گفت :
‎-چی شده ؟
‎-سلام ..
‎-سلام .. کارتو بگو ..
‎-استاد موسوی نیومدن و گفتن شما این جلسه ..
‎پرید میون حرفمو گفت :
‎-فهمیدم .. برو داخل کلاس .. منم میام ..

‎اووف امروز باید اخلاق گندشو تحمل کنم .. خب دختره رفته سر من خالی نکن ..
‎با اسم دختره به فکر فرو رفتم .. خوش به حالش .. حتما خیلی دوسش داشته ..
‎بعد از چند دقیقه آرشا وارد اتاق شد و در رو بست .. نیم ساعت فقط تمرینات جلسه قبلو انجام دادم و بعد از این که تموم شد آرشا گفت :
‎-خیلی خوب بود .. خب امروز تمرینات کتابو انجام می دیم و پس فردا می رم سراغ یه آهنگ جدید خوبه ؟
‎-آره .. خوبه ..
‎بعد از خداحافظی از آموزشگاه بیرون اومدم .. سوار ماشین که شدم طاقت نیاوردم و زدم زیر گریه ..
‎چرا دختره ولش کرده ؟ آخ خدای من .. خدایا
‎شماره آرام رو گرفتم ..
‎-بله ؟
‎-الو .. آرام ..
‎-پرنیا پرنیا داری گریه می کنی ؟
‎-می شه بیای پارک تا برات تعریف کنم ؟
‎-آره .. آره .. کدوم پارک ؟
‎-پارک …

دانلود رمان پرنیا قسمت اول

‎-تا ۱۰ دقیقه دیگه اونجام ..
‎سرمو روی فرمون گذاشتم و اشکام جاری شدن ..
‎به پارک که رسیدم روی نیمکتی نشستم .. صدای پا که اومد سرمو بلند کردم که آرام رو دیدم .. اومد کنارم نشست و دستامو گرفت توی دستش و سپس گفت :
‎-پرنیا دارم از نگرانی می میرم .. تورو خدا بگو چی شده ؟
‎بی مقدمه گفتم :
‎-آرشا قبلا عاشق یه دختر بوده ..
‎یک لحظه احساس کردم رنگ از روش پرید اما پس از چند دقیقه به خودش اومد و گفت :
‎-تو از کجا می دونی ؟
‎-امروز رفتم دفتر مدیریت تا صداش کنم که بیاد کلاس اما صدای آهنگ می اومد همون طور منتظر دم در موندم و گوش دادم که می گفت :
‎-همدم من فقط قاب عکس تو هست و اینو بدون همیشه دوست دارم و برای من از دنیا با ارزش تری اما این حرفو هم شنیدم که گفت :
‎آره قلب من همیشه عاشقت می مونه .. همدم گریه هام فقط قاب عکس تو هست .. وای که خیلی تنهام ..
‎-چه جوری تا الان بدون تو دووم آوردم ؟ چجوری ؟ ای کاش پیشم بودی .. خیلی کارا به خاطرت کردم .. اما توی بی معرفت منو تنها گذاشتی ..
‎آرام فک کنم دختره ترکش کرده .. چرا ترکش کرده ؟ چجوری دلش اومد در حق آرشا نامردی بکنه ؟ چرا ..
‎آرام کلافه از جاش بلند شد و گفت :
‎-انقدر زود قضاوت نکن .. دیگه بس کن .. ببین برای همین موقع ها بهت گفتم فراموشش کن .. شاید اون دیگه نخواد عاشق شه ..
‎مشکوک نگاهش کردم :
‎-تو .. تو از کجا می دونی ؟
‎-من هیچی نمی دونم .. فقط حدس می زنم ..
‎بعد هم بدون این که به من مهلت بده به حالت دو از پار خارج شد ..
‎این چرا این جوریه ؟ اومد منو دلداری بده ولی از آرشا و اون دختره دفاع کرد ! چـــرا ؟

 

دانلود رمان پرنیا قسمت اول

با حالی زار به خونه رفتم .. خداروشکر فقط مهری خانوم خونه بود .. به سمت اتاقم رفتم و بدون معطلی بعد از تعویض لباسام لپ تاپ رو روشن کردم .. گوگل رو باز کردم و یه تیکه از آهنگ رو تایپ کردم .. خداروشکر که اومد .. آهنگ هرشب از علی لهراسبی ..دانلود رو زدم حدودا بعد از چند دقیقه دانلود شد آهنگ رو باز کردم
‎هرشب دل من کارش اینه
‎جلو عکسات می شینه
‎می دونم راهی نیست غیر از تنهایی
‎دنیام شده تاریک و تیره
‎داره قلبم می میره
‎آخه امشب باز حس کردم اینجایی
‎گریه ی هر شب من شده عادت تنهایی
‎عشق تو تو دل من شده باعث رسوایی
‎وای از تنهایی …
‎قلب دیونه ی من هنوزم دوست داره
‎همدم گریه ی من شب و این درو دیواره
‎وای از تنهایی …
‎شاید دیگه از یادت رفتم دارم از پا می افتم 
‎ولی باز قلب من آروم نمی شه
‎تنها غم تو باز دوباره تو دلم پا می زاره
‎تو که رفتی اون می مونه همیشه
‎هرکی میبینه منو میگه از دنیا سیره
‎تقصیرچشم تو بود دل من بی تقصیره
‎وای از تنهایی …
‎خسته ی خسته منم دیگه طاقت ندارم
‎کاش بدونی عزیزم هنوزم دوست دارم
‎تو واسه من دنیایی …
‎هم زمان با تموم شدن آهنگ منم سیلی از اشکامو پاک کردم .. صدای آرشا مثل هشدار توی گوشم زنگ می زد :
‎-آره قلب من همیشه عاشقت می مونه .. همدم گریه هام فقط قاب عکس تو هست .. وای که خیلی تنهام ..
‎به خودم توپیدم : پرنیا اون عاشقه .. اون عاشقه یه دختره و همیشه هم عاشقش می مونه .. قلب اون برای تو نیست .. هرگز نبوده و نخواهد بود اینو توی ذهنت فرو کن
‎یک لحظه جرقه ای توی ذهنم زد .. آره خودشه بدون هیچ معطلی از توی اینترنت آکورد آهنگ هرشب رو گرفتم و توی دفترم یادداشت کردم
‎فردا کلاس ریاضی نداشتم .. پس تا وقتی دانشگاه تموم شد آرشا رو ندیدم .. آرام هم امروز نیومده بود صبح زنگ زد و گفت مریض شده و صداش گرفته برای همین نمیاد دانشگاه
‎درسته امروز انگیزه ای برای دانشگاه رفتن نداشتم اما با این حال رفتم ..
‎سوار ماشین شدم و به سمت خونه حرکت کردم .. ساعت ۴ عصر بود پاورچن پاورچین داشتم می رفتم توی اتاقم که صدایی از پشت سرم اومد :
‎-کجا می ری دختر ؟
‎دو متر پریدم بالا وقتی برگشتم مامانو دیدم که دو دستشو زده بود به کمرشو منو نگاه می کرد
‎-وای مامان چرا اینجوری می کنی ؟ نمی گی قلبم وایسته؟
‎-اولا که سلام .. دوما که خدا نکنه و سوما این که برو لباساتو عوض کن بیا ناهار
‎-ناهار خوردم
‎-چی خوردی ؟
‎-ساندویچ

دانلود رمان زیبا و خواندنی پرنیا

لاو۹۸

دانلود رمان زیبا و خواندنی پرنیا,love4,پرنیا, دانلود رمان پرنیا apk, دانلود رمان پرنیا برای موبایل, دانلود رمان پرنیا لاو۴, دانلود رمان پرنیا نسخه apk, دانلود رمان جدید نودهشتیا, دانلود رمان عاشقانه پرنیا, رمان, رمان اشتباه شیرین, رمان پرنیا, , مان پرنیا رمان خانه, رمان پرنیا قسمت اخر, رمان پرنیا قسمت اول, رمان خانه, رمان شام مهتاب, رمان عاشقانه, رمان عاشقانه ۴ia, رمان عاشقانه ??ia پرنیا, رمان عاشقانه ایرانی, رمان عاشقانه ایرانی پرنیا, رمان عاشقانه بدون سانسور, رمان عاشقانه بدون سانسور پرنیا, رمان عاشقانه پرنیا, رمان عاشقانه پلیسی, رمان عاشقانه پلیسی پرنیا, رمان عاشقانه خارجی, رمان عاشقانه خارجی پرنیا, رمان عاشقانه دانلود, رمان عاشقانه دانلود پرنیا, رمان عاشقانه صحنه دار, ,مان عاشقانه صحنه دار پرنیا,رمان عاشقانه کوتاه, رمان عاشقانه کوتاه پرنیا, رمان مستانه عشق, رمان معشوقه ۱۶ ساله, ,رمان نودهشتیا, رمان های رها محقق زاده, , رمان های زیبا و خواندنی, سایت باغ رمان, عکس شخصیت های رمان پرنیا, رمان های عاشقانه,

دانلود رمان زیبا و خواندنی پرنیا دانلود رمان زیبا و خواندنی پرنیا   پسری به نام ارشام که سرد جدی و مغرور .. !! دانلود رمان پرنیا قسمت اول نام رمان : پرنیا ژانر:اجتماعی،عاشقانه نویسنده: رها محقق زاده ویراستار: nika_emady خلاصه رمان: در مورد  دختری به نام پرنیا هست که شاد  مهربون ، شوخ ، سرزنده ، و دور از غرور و خودخواهی و پسری به نام ارشام که سرد جدی و مغرور .. !! دانلود رمان پرنیا قسمت اول مقدمه : هر شب دل من کارش اینه جلو عکسات می شینه می دونم راهی‌ نیست غیر از تنهایی دنیام شده…

بررسی کلی

امتیاز کاربر: 3.13 ( 6 رای)

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*