خانه / عکس سریال / سریال هسل یا مادر +خلاصه داستان معرفی بازیگران و عکس

سریال هسل یا مادر +خلاصه داستان معرفی بازیگران و عکس

سریال هسل یا مادر +خلاصه داستان معرفی بازیگران و عکس

سریال هسل یا مادر +خلاصه داستان معرفی بازیگران و عکس

داستان قسمت آخر سریال هسل سریال مادر و تمام قسمت ها

سریال مادر

ملک دختری کوچک هست که در خانواده هیچکس به او توجه نمی کند او در خانه ای که ناپدری به او ظلم میکند بزرگ شده است و مادرش از روی فقر رو به کار در میخانه های ترکیه میکند ملک دختری تنهاست که فقط تنها همدم او یاد پدرش و خرگوشی هست که با او بازی میکند.

اسامی و بیوگرافی سریال هسلسریال هسل سریال مادر

سریال هسل سریال مادر

روزی بین اون و ناپدری و مادرش اتفاقاتی می افتد که ملک دیگر راهی جز ترک خانه ندارد و باید به دنبال علاقه و چیز هایی که دوست دارد برود و در دیگر موضوع سریال فردی به نام زینب با بازی جانسو دره حضور دارد او از دانشگاهی که درخواست کار داده پذیرفته میشود و کار مورد علاقش را پیدا میکند ولی لحظه ای تمام برنامه هایش بهم میخورد و میفهمد که زندگی فقط برنامه ها نیستبلکه زندگی عبارت از اتفاق هاست او در یک جریان و اتفاق با ملک دختر تنها و بیچاره آشنا میشود و حالا زندگی این دو فرد تنها به هم گره میخورد ملک و زینب حالا چه چیزهایی در سر دارند برای دوری از ظلم ها و تنهایی ها و ملک برای دوری از ناپدری و مادرش با زینب که خود دختر تنهایی بوده فرار میکند و در ادامه داستان درام با بازیگران خاص و حرفه ای خود ادامه پیدا میکند ….

 

خلاصه داستان قسمت ۱ سریال هسل


هسل دختری هفت ساله ست. دختری که پدرش رو از دست داده و با مادرش و مردی به اسم چنگیز زندگی میکنه. چنگیز از مادر ملک سوء استفاده می کنه . شبا میبرتش بار و براش مشتری پیدا می کنه و از این راه پول درمیاره. مادر هسل هم آدم‌خونسرد و بی تفاوتیه و به دخترش توجه نمی کنه با این حال هسل دوستش داره و سعی می کنه جلوی همه جوری نشون بده که خیلی خوشبخته .
طرف دیگه ی داستان دختریه به اسم زینب که عکاسه و علاقه به پرنده ها مخصوصا پرنده های مهاجر داره و توی این زمینه عکاسی می کنه. ازز طرف فردی به اسم ارجان بهش پیشنهاد کار داده میشه اینکه با یه اکیپ تحقیقاتی و دانشجوها برن خارج برای تحقیقات و عکاسی در این رابطه ولی چون اکیپشون هنوز تکمیل نشده و خبر نهایی رو ندادن زینب موقتا توی یک دبستان(دبستانی که هسل توشه) شروع به تدریس کلاس اولی ها می کنه. روز اول کارش بهش میگن به بچه ها بگو برای پاموک ، سگی که تو حیاط مدرسه زندگی می کرده و مرده نامه بنویسن همه نامه می نویسن به جز هسل. زینب ازش میپرسه تو چرا نمی نویسی وقتت داره تموم میشه
هسل: میشه ننویسم؟
-چرا؟
-آخه پاموک که نمی تونه نامه هامون و بخونه اون ‌مرده.
بچه ها باهاش دعوا می کنن که مگه تو دوستش نداشتی و … زینب ساکتشون‌می کنه
هسل:میشه یه چیزی بپرسم؟بهشت کجاست؟ زیر خاک؟ ( بهش گفتن پاموک رفته پیش پدر مادرش توی بهشت)
زینب چیزی نمیگه و فقط میگه اگه دوست نداری ننویس. هسلم بهش لبخند میزنه. بعد کلاس کلاه بافتنیش و میده به زینب به خاطر اینکه بهشش کمک‌ کرده.
وقتی زینب میره خونه کارت عروسی خواهرش براش اومده (خواهرش از خانواده ای که سرپرستیش و قبول کردن نه خواهر واقعیش) به دلایلیی که مشخص نیست ازشون خوشش نمیاد و جدا از اونا زندگی می کنه پیام میده که نمی تونم بیام عروسی وقتی هم مادرش زنگ میزنه جواب نمیده.

هسل وقتی میره خونه میبینه چنگیز خونه ست( اسباب بازیهاشم دم در میبینه مامانش که داره میره بیرون میگه دیگه بزرگ شدی و از دست این خرت و پرتات خسته شدم) با ترس لرز میره تو خونه در کوبیده میشه چنگیز از اتاق بیرون میاد و سرش داد میزنه که چرا سر و صدا کردی حالا یادت میدم چطوری ساکت باشی و با کمربند میفته به جون بچه ? بعدا بهش زنگ میزنن و میره .

هسل که گریه می کنه کاغذ مچاله شده ای از تو جیبش در میاره و با حسرت میخونه: از حیاط مسجد به یه خونه ی گرم و نرم (توی آگهی نوشته یه دختر بچه که تو نوزادی توی حیاط مسجد رها شده حالا پنج ساله ست و کنار خانواده ای که سرپرستیش و به عهده گرفتن خیلی خوشبخته).
هسل هر روز و هر شب به هوای این آگهی با خرگوشش(سیکیز) میره تو حیاط مسجد میشینه که شاید اونم یکی ببره و یه خونه ی گرم و نرمم پیدا کنه ?❤
شب زینب تو رستوران نشسته سوپ میخوره که هسل میاد پیشش .میگه منم پول دارم و یه بستنی آب شده سفارش میده و با خوردنشش میگه :عجب نوشیدنی خوشمزه ای
زینب: بستنی خوردنیه نه نوشیدنی
هسل :خیلی بانمکید معلمم
زینب:نه نیستم هسل: عصبانی اید؟
زینب: نه هسل :قیافه تون اینجوری نشون میده
زینب: قیافم اینجوریه
هسل:ولی به نظر من بانمکید (شوخید) یه چیزی بپرسم؟ شما من و دوست ندارید؟
زینب: بچه ها رو دوست ندارم هسل: پس کاش معلم نمیشدید
زینب: نیستم یه مدت کوتاه معلمم
هسل میشینه پیش معلمش و دفترچه ش رو که توش چیزای مورد علاقه ش و نوشته نشونش میده میگه شما هم به چیزایی که دوست داریدد فکر کنید نه چیزا یا کسایی که دوست ندارید . بعد برمی گرده سر جاش به یونجه های توی گلدون پست پنجره اشاره می کنه میگه اینا سه برگین ولی چهار برگیشونم هست میگن اگه اونا رو پیدا کنی و آرزوت و بگی آرزوت برآورده میشه .
روی شیشه ی بخار گرفته مینویسه: یونجه و زینب زخم های دست هسل و می بینه.بهش میگه من برسونمت خونه هسل میگه خودم چراغغ قوه دارم میرم . وقتی میرسه می بینه بازم چنگیز خونه ست با ترس و خیلی آروم میره تو و سریع میخوابه.

صبحش زینب میره پیش ارجان و میگه من تو مدرسه کار شروع کردم هر وقت اکیپ آماده ی سفر شد زودتر اعلام کنید که به مدرسه اطلاع بدم .برادر ارجان، علی هم اونجاست که انگار از زینب و عکساش خوشش میاد.اما زینب زیاد بهش رو نمیده.
هسل گرسنشه می بینه هیچی تو یخچال نیست چند تا قند میخوره و میره مدرسه وقتی زینب میاد سر کلاس میبینه همه در حال تغذیهه خوردنن جز هسل وقتی می پرسه هسل میگه صبحونه زیاد خوردم سیرم بچه ها میگن دروغ میگه هیچ وقت هیچی نمیاره هسل اجازه میگیره میره دستشویی دقتی دیر می کنه زینب یکی از بچه ها رو میفرسته سراغش اونم میاد میگه هسل تو دستشویی خوابیده!! زینب بدو بدو میره می بینه ملک غش کرده رو زمین دستشویی. زنگ میزنن مامانش بیاد دنبالش. اون یکی معلم(سزگین) زخمای تن هسل و می بینه و به زینب میگه این بچه یه چیزیش هست هم خوب تغذیه نمیشه هم بدنش زخمیه .

خلاصه داستان قسمت ۲ سریال هسل

زینب میره پیش ملک که دراز کشیده رو مبل ملک میگه: معلم سزگین کجاست؟
زینب :بیرونه بگم بیاد؟
ملک :نه
زینب : چرا؟
ملک : همش سوال پیچم کرد .که مامانت و دوست داری ؟ ازت خوب مراقبت می کنه؟
زینب: تو چی گفتی؟
ملک: گفتم دوسش دارم همه ی بچه ها ماماناشون و دوست دارن. همه ی مادرا مراقب بچه هاشونن…معلمم من حالم خوبه فقط یه کم خوابمم میومد قول میدم دیگه تو مدرسه نخوابم زینب: باشه ملک خودت و خسته نکن میری خونه میخوابی خوب میشی
ملک : میشه نرم خونه؟ همینجا بمونم؟
زینبم میگه که مامانش داره میاد دنبالش. وقتی مادر ملک میاد بدون اینکه بپرسه چی شده خیلی خونسرد دست ملک و میگیره میبره وو سزگین شکش بیشتر میشه که این بچه بد سرپرسته .فرداش که ملک نمیاد مدرسه سزگین به موسسه ای که کارشون حمایت از بچه های بد سرپرسته اطلاع میده و جریان ملک و میگه اما اونا و مدیر راضی نمیشن و میگن دلایلتون ناکافیه باید مدرک داشته باشید سزگین عصبانی میشه و میگه پس من امروز با زینب میرم دم خونشون تا سر و گوش آب بدم . ظهر میرن دم خونه ی ملک هرچی در میزنن کسی باز نمی کنه همسایه شون میگه کسی خونه نیست چنگیز هست اونم در و باز نمی کنه. ازگی میگه چنگیز شوهرشه؟ همسایه : نه شوهرش مرده دوست پسرشه هر روزم دعوا دارن از دستشون خسته شدیم دیگه
شعله و ملک میان یه چشم ملک بسته ست سزگین میپرسه چشمت چی شده ملک میگه توپ خورده بهش شعله هم داد و بیداد می کنه کهه چرا دنبال بچمی
سزگین :من احساس می کنم این بچه مشکل داره ،رابطه ی دوست پسرتون باهاش چطوره؟
شعله : به تو چه؟ بچه بچه ی منه شوهر شوهر من
این و میگه و ملک و میبره . سزگین میگه ببین چطوری حرف میزنه من این بچه رو فراریش میدم حالا ببین
شب ملک گرسنشه می بینه هیچی نیست بخوره میره سراغ چیپس و پفکای چنگیز اونم از راه میرسه و …
وقتی شعله میاد میبینه چنگیز ملک و کرده تو کیسه زباله میترسه مرده باشه ولی وقتی درش میاره زنده ست میگه تو رو خدا از این شوخیی ها نکن چنگیز میخنده ?
شعله که دلش سوخته یه کم پول میذاره رو میز به ملک میگه برو واسه خودت یه چیزی بخر ملکم سریع پول و خرگوشش و برمیداره و میره.. دوباره میشینه تو حیاط مسجد که زینب می بینتش میگه این وقت شب اینجا چیکار می کنی و میبرتش خونش .
ملک گرسنشه چشمش میفته به بیسکوویتای رو میز زینب میگه به چی نگاه می کنی؟ ملک: سیکیز گرسنشه می تونم یکی بردارم؟ زینب :: معلومه که می تونی برداری ملک: خیلی نخوره شکر داره براش خوب نیست…اینم نصفه موند حروم نشه اینم من بخورم.
این و میکه و با اشتها و لذت اون تیکه ی کوچیک بیسکوویت و میخوره . زینب دلش میسوزه و براش تخم مرغ درست می کنه.ملک همینطور کهه با اشتها می خوره میگه شما هم خیی ادم خوبی هستید هم خوب غذا درست می کنید
زینب : نه تخم و مرغ و همه بلدن درست کنن
ملک: مامان منم غذاهای خوشمزه ای درست می کنه زینب: مثلا چی؟
ملک: وقتی دهنمون پره نباید حرف بزنیم… مامانم ماکارانی خوب درست می کنه
زینب:با چی؟
ملک: با گوشت ، با گوجه فرنگی و … زینب: معذرت می خوام اگه نمی خوای می تونی نگی …حق با توئه با دهن پر نباید حرف زد.
ملک:مامان شما هم مثل شما خوب غذا درست می کنه مطمئنم همینطوره چون دخترا به مامانا میرن… راستی مادرتون چه شکلیه؟ مثل شماا خوشگله؟ موهاش کوتاهه یا بلند؟ زینب:نمی دونم یادم نیست ملک : مگه میشه؟ مادرا فراموش نمیشن
زینب: چون ازش متنفرم
ملک تعجب می کنه
بعد شام زینب برای ملک کتابی راجب پرنده های مهاجر میخونه ملکم با اشتیاق گوش میده بعد میگه دلم میخواد ببینمشون زینب میگه اگهه میخوای فردا بریم ملک با خوشحالی میگه واقعا؟
زینب: آره چرا که نه چون صبح زود باید بریم شب همین جا بخواب من برم یه پتو بیارم
ملک یهو ناراحت میشه و میگه اما مامانم نگرانم میشه
زینبم میگه حق داری نگرانت میشه
ملک معذرت خواهی می کنه زینب میگه نیازی به عذرخواهی نیست منم همینجوری گفتم . الان خانم معلم (سزگین) میاد دنبالت.
ازگی میاد و ملک و میبره ملک که انگار دلش نیست بره با ناراحتی به زینب نگاه می کنه.
وقتی میرسن در خونه ی ملک بازم سزگین و شعله دعواشون میشه .
صبح چنگیز میگه سر و شدای دیشب واسه چی بود؟ صدای یه زن دیگه میومد
شعله میگه معلم ملک بود یه کم بحثمون شد
چنگیز:این بچه ت حسابی دردسر شده باید بهش یه درس دست حسابی داد
این و میگه و به خرگوش ملک نگاه می کنه??(درسته که میگن کسی که به حیوون رحم نکنه به آدما هم نمی کنه)
ملک تو مدرسه میره پیش زینب میگه خانم معلم قول داده بودید بریم پرنده ها رو ببینیم
زینب: قول نداده بودم گفتم اگه شد بریم ولی می دونی که همیشه کارایی که دوست داریم و نمی تونیم انجام بدیم
ملک با ناراحتی میگه فهمیدم میخواد بره که زینب میگه اگه یه وقت مشکلی داشتی به سزگین بگو.(اکیپشون تکمیل شده زینب از کار استعفاا داده و قراره بره خارج بلیطشم حاضره).
دیشب دفترچه ی ملک(همون که کارای مورد علاقه ش و نوشته بود) جا موند خونه ی زینب زینب قتی میره خونه شروع می کنه به خوندنش ‌‌ همون لحظه نشون میده ملک رسیده خونه و داره برای چنگیز لقمه درست می کنه.

(توی دفترچه نوشته با کف حباب درست کردن، رفتن رو صندلی، باریدن بارون توی تابستون، بستنی آب شده، بوی گلی که موقع تمیز کردن زمین به مشام میرسه، مادر توی تبلیغ شامپو، موها رو از دو طرف خرگوشی بستن و…) وقتی لقمه و چایی رو میبره چایی از دستش میفته و چنگیز با عصبانیت مجبورش می کنه زمین و لیس بزنه و بعدم تمیز کنه . میگه ببین از دست تو و مامانت چی میکشم رژ لبش و می بینی رو زمین؟ ملک رژ لب و برمیداره چنگیز میگه میخوای مثل مامانت بشی؟ بزن ببینم بلدی ملک طفلی بی خبر از همه چی رژ لب و میزنه و شعله میرسه و خشکش میزنه.
زینب بلیط داره به ارجان زنگ میزنه میگه من دو ساعت دیگه میام کاری دارم باید انجام بدم .
شعله تو ماشین به چنگیز میگه بریم شبم برنگردیم تو هتل بمونیم
چنگیز:مطمئنی؟( ملک و انداختن تو کیسه زباله گذاشتن دم در که احتمالا کار شعله بوده چون نمی خواد بچه ش خودش یه زن بدکاره بشهه گفته این کار و می کنم یا میمیره یا کسی میفهمه و میبرتش)
شعله داد میزنه : آره گاز بده بریم
زینب وقتی میرسه دم خونه ی ملک میبینه از آشغالا یه صدایی میاد و تکون میخوره با ترس در کیسه رو باز می کنه و می بینه ملک توشه?
ملک و میبره خونه .ملک دراز کشیده و گریه می کنه.
زینب: چیزی می‌خوای؟ تشنته؟

زینب: حیاط مسجد؟ اونجا چیکار میخوای بکنی؟
ملک اون تیکه از روزنامه رو میده به زینب
زینب میخونه:
از حیاط مسجد به یه خونه ی گرم و نرم … با گریه میگه: واسه همین میرفتی اونجا؟
ملک:زینب: حیاط مسجد؟ اونجا چیکار میخوای بکنی؟
ملک اون تیکه از روزنامه رو میده به زینب
زینب میخونه:
از حیاط مسجد به یه خونه ی گرم و نرم … با گریه میگه: واسه همین میرفتی اونجا؟
ملک: من و هم میگیرن مگه نه خانم معلم؟ یا اینکه فقط نوزادا رو به سرپرستی قبول می کنن؟ ?
زینب دیگه نمی تونه جلوی خودش و بگیره و میزنه زیر گریه.
صبحش زینب ملک و میبره لب ساحل جایی که همیشه برای عکاسی از پرنده ها میره . وقتی پرنده های مهاجر مان ملک میدوه سمتشون وو داد میزنه:پرنده ها تو رو خدا منم با خودتون ببرید.منم ببرید تو رو خدا
زینب که تحت تاثیر قرار گرفته میره پیش ملک بهش میگه من فراریت میدم .می خوای؟ میریم یه جا که هیچ کس پیدامون نکنه باهم زندگی میی کنیم ، من‌ مادر تو میشم تو دختر من

خلاصه داستان قسمت ۳ سریال هسل

شعله تو ماشین به چنگیز میگه بریم شبم برنگردیم تو هتل بمونیم
چنگیز:مطمئنی؟( ملک و انداختن تو کیسه زباله گذاشتن دم در که احتمالا کار شعله بوده چون نمی خواد بچه ش خودش یه زن بدکاره بشه گفته این کار و می کنم یا میمیره یا کسی میفهمه و میبرتش)
شعله داد میزنه : آره گاز بده بریم
هسل وقتی میرسه دم خونه ی ملک میبینه از آشغالا یه صدایی میاد و تکون میخوره با ترس در کیسه رو باز می کنه و می بینه ملک توشه?
ملک و میبره خونه .ملک دراز کشیده و گریه می کنه.
هسل: چیزی می‌خوای؟ تشنته؟
ملک:حیاط مسجد
هسل: حیاط مسجد؟ اونجا چیکار میخوای بکنی؟
ملک اون تیکه از روزنامه رو میده به زینب
زینب میخونه:
از حیاط مسجد به یه خونه ی گرم و نرم … هسل با گریه میگه: واسه همین میرفتی اونجا؟
ملک: من و هم میگیرن مگه نه خانم معلم؟ یا اینکه فقط نوزادا رو به سرپرستی قبول می کنن؟ ?
هسل دیگه نمی تونه جلوی خودش و بگیره و میزنه زیر گریه.
صبحش هسل ملک و میبره لب ساحل جایی که همیشه برای عکاسی از پرنده ها میره . وقتی پرنده های مهاجر مان ملک میدوه سمتشون و داد میزنه:پرنده ها تو رو خدا منم با خودتون ببرید.منم ببرید تو رو خدا
هسل که تحت تاثیر قرار گرفته میره پیش ملک بهش میگه من فراریت میدم .می خوای؟ میریم یه جا که هیچ کس پیدامون نکنه باهم زندگی می کنیم ، من‌ مادر تو میشم تو دختر من
ملک گریه ش میگیره
هسل: می دونی فردا چه روزیه؟
-ملک: نه
هسل: روز دروغ گفتن همه می تونن به هم دروغ بگن ما هم اینکار و می کنیم می تونی تا آخر عمرت این دروغ و بگی؟ می تونی بهم بگی مامان؟
ملک با گریه هسل و بغل می کنه میگه مامان، مامان جونم?
هسل میگه دیگه گریه نکن همه اینا میگذره تو ترک نشدی تو داری اونا رو ترک می کنی
با هم نقشه میکشن هسل میگه میری خونه طوری که کسی متوجه نشه مثل همیشه میای بیرون انگار میری مدرسه هیچ چیزم از خونه برندار که شک کنن بعد میری لب ساحل دم دریا(دریا اون روز طوفانیه) وایمیستی که یکی ببینتت وقتی حواسش نبود لباسات و میندازی تو دریا که فکر کنن غرق شدی بعدم ما با هم میریم استانبول.
وقتی شعله و چنگیز صبح ملک و میبینن تعجب می کنن چنگیز میگه ماشاالله نه تا جون داره این بچه.
شعله هم پول میده به ملک میگه برو خرگوش جدید بخر.
ملکم با اوقات تلخی میگه فهمیدم و میاد بیرون.
هسل و ملک میرن ترمینال قبلشم ملک کاری که هسل گفته بود و کرد و همه فکر کردن غرق شده به شعله هم خبر دادن.

تو ترمینال خبر ملک پخش میشه . دارن میرن که پاتریکس برادر ارجانم میاد هسل هول میشه ملک و رد می کنه بره بیرون هسل میگه باید برم استانبول ولی شانسی که میارن گوشیش زنگ میزنه میگن باید بیاد برای خبر دختر بچه تو دفتر روزنامه کار دارن اونم خداحافظی می کنه کارتش و به هسل میده و میره.
هسل و ملک سوار اتوبوس میشن و به سمت استانبول حرکت می‌کنن. هسل موهای ملک و شونه می کنه ملک میگه:شما هم وقتی مادرتون موهاتون و شونه می کرد خوشتون میومد؟
هسل: نه، وقتی مامانم موهام و شونه می کرد حس می کردم باید ازش عذرخواهی کنم ملک: چرا؟
هسل: چون خودم و مثل بار اضافی حس می کردم.
بعدم از مادر واقعیش میگه که تو بچگیش ولش کرده همون لحظه هم مادرش و نشون میده که از زندان آزاد میشه
هسل و ملک میرسن استانبول.وقتی از اتوبوس پیاده میشن یه عده پلیس و می بینن که تک تک مدارک مسافرا رو چک می کنن هسل هول کرده نمی دونه چیکار کنه ازش میخوان شناسنامه ی ملک و نشون بده با استرس تو کیفش و میگرده که ملک میگه مامان دستشوییم گرفته نمی تونم صبر کنم پلیسم میگه خب برید وقتی دور میشن هسل به ملک میگه آفرین تو خیلی باهوشی نجاتمون دادی ملک میگه ولی واقعا دستشویی دارم میرن دم دستشویی هسل کیف و میذاره دم در که ملک میاد میگه در دستشویی خرابه و هسل میره تو و کیف رو یادش میره وقتی میان می بینن کیف نیست. میرن جلوتر پیداش می کنن اما پولا رو برداشتن.ملک ناراحت میشه و معذرت خواهی می کنه هسل بغلش می کنه میگه اشکال نداره همه چیز درست میشه یه کم از مامانم پول میگیرم که یه جایی رو بگیریم بعدم کار پیدا می کنم.

خلاصه داستان سریال هسل قسمت ۴

میرسن به توقف گاهی که کارت های شناسایی میگیرن.. بعد از استرس های طولانی میرسن به اول صف..پلیس : کارت شناساییتون رو بدید..هسل میده و پلیس ازش کارت شناسایی بچه رو میخواد..هسل مثلا تو کیفش داره دنبالش میگرده..ملک که میبینه هسل داره تو مخمصه گیر میکنه بهش میگه: مامان من دستشویی دارم..نمیتونم نگه دارمش..پلیس: باشه برین.. ملک و هسل رد میشن که هسل میگه: چه بچه باهوشی هستی خوب ردمون کردیا..ملک: مامان..من واقعا دستشویی دارم..هسل کیف رو بیرون میزاره و بچه رو میبره داخل دستشویی..بعد دستشویی تازه متوجه کیف ها میشه و میره بیرون از دستشویی که کیف هاش نیس..دوان دوان از محدوده دستشویی خارج میشه که ملک داد میزنه: مامان ..هسل صبرمیکنه تا بچه ای که هیچ نسبت خونی نداره بهش برسه.. و بعد از کلافگی کیف هارو کنار نرده ها پیدا میکنن و میبینن همه پول هارو برداشتن و بدون هیچ پولی درمونده تو خیابون ها موندن..ملک: ببخشید.. هسل ملک رو باتموم وجود بغل میکنه و آروم میشه..
شعله میرسه خونه و به چنگیز میگه ملک افتاده تو دریا و گم شده..هسل برای ملک با سکه های تو جیبش “سیمیت ” میخره و باهم میرن تو قایق ..ملک با دیدن موجج ها میگه: مامان جون اب خیلی خوشگل کف میکنه..هسل بهش میگه: اونجوری اویزون نشو بیا پیشم بشین و ببین.هسل : باید برات اسم جدید پیدا کنیم..ملک: چرا؟ از ملک خوشت نمیاد؟..هسل: نه چون قراره زندگیمون رو تغییر بدیم میگم..اسمت چی باشه ؟ ملک: نمیدونم مگه مامان ها روی بچه هاشون اسم نمیزارن؟..هسل: راست میگی.. درنا..اسمت درنا باشه؟ ملک: مثل درنای مهاجر؟..هسل: خوشت میاد؟..ملک: خوشم میاد..درنا..در..نا..
گونول (مادر اصلی هسل) میره شرکت جاهیده ( مادر خونده هسل ) تا باهاش حرف بزنه که میفهمیم گونول و جاهیده همدیگر رو میشناسن و هنوز باهم در ارتباطن..

گنول اصلان میره پیش جاهده و بهش ادرس جایی میمونه رو میده و از جاهده تشکر میکنه بابت بزرگ کردن دخترش و میگه: نمیدونم چجوری لطفتونو جبران کنم..جاهده: ببین گنول من هسل رو در مقابل چیزی بزرگ نکردم..هسل واسم بار نیست..هرگزم نخواهد بود..گنول: میدونم شما نزاشتین دخترم درد بی مادری بکشه..خواستم تشکر کنم فقط حالش چطوره خوبه؟..جاهده: اره خوبه نگران نباش..گنول: از وقتی خبری به من ندادید من مردم. ازدواج کرده؟..جاهده: نکرده..تازه دانشگاهش تموم شده..شروع به کار کرده..الانم استانبول نیست..گنول: واقعا؟ الان کجا زندگی میکنه؟..جاهده بلند میشه و روبرو گنول میشینه و میگه: سالها قبل در این مورد باهم حرف زدیم..هسل میدونه بچه ناتنی ماعه..اما خواهراش نمیدونن..بهم قول دادی ..چون نمیخوام ارامشمون بهم بخوره..گنول: قولم قوله..من جلو دخترم سبز نمیشم..جاهده: درستش هم همینه.. گنول بلند میشه که بره قبل از رفتنش از جاهده عکس دخترشو میخواد .. جاهده تنها عکس هسل رو از رومیز برمیداره و میده به گنول.. گنول ذوق زده میشه و میگه: چقد شبیه مامانم شده خدای من.. ممنوم ازتون..میره دست جاهده روببوسه که جاهده دستشو عقب میکشه و میگه: خواهش میکنم…
هسل و ایگل ( اسم دیگر ملک یا اونایی که ترکیه میبینن درنا ) داخل مغازه هستن که هسل میگه : من میرم پیش مامانم تو اینجا تنها بمون میام پیشت..
گنول میره بالای پل پیاده که روبروش دخترش رو میبینه و ناخواسته اولین دیدار شکل میگیره..با تعجب بهش نگاه میکنه و هسل از کنارش رد میشه.. که ایگل از بیرونن مغازه داد میزنه: مامان مامان من اینجاام… گنول پایین رو میبینه که دختر بچه ای ایستاده و یاد حرف های جاهده میوفته که میگفت: ازدواج نکرده..تازه دانشگاهشو تموم کرده و شروع به کار کرده.

گنول میره تو مغازه و پیش ایگل.. ایگل داره همینجور میگرده که گنول پاش میخوره وسیله ها و وسیله ها میوفته پایین..ایگل میره کمکش میکنه.. گنول هم بهش خیره میشه..
هسل میره پیش مادرش و درخواست پول میکنه جاهده هم براش سریع پول رو جور میکنه.. تو شهر باندیرما لوکاس ( پاتریکس یا اونایی که تو ترکیه هستن به نام علیی میشناسن ) از دور از چنگیز عکس میگیره..
هسل میره بالای پل هوایی که میبینه مغازه ای که داخلش ایگل مونده اتیش گرفته..بدو بدو میره پایین..در به در دنبال دخترشه که میبینه خبری نیست ..اما یه کاغذیی رو میبینه رو دیوار هست و دست خط ایگل یادش اومده که بهش میگه کنار پارکی هستیم که از اتوبوس پیاده شدیم .ایگل و گنول تو پارک هستن که ایگل نقاشی میکشه.. هسل میاد و ایگل رو بغل میکنه

ایگل و گنول تو پارک هستن که ایگل نقاشی میکشه.. هسل میاد و ایگل رو بغل میکنه ( گنول برای اینکه با هسل روبرو نشه میره ) هسل میبینه که ایگل کفشاشو در اورده و بهش میگه: کفشات کو..ایگل: اونجاست.. عه خاله پیرزن رفت که..هسل: خاله پیرزن کیه دیگه؟..ایگل: تو مغاره دیدمش ..کلی از وسایلو ریخت پایین خیلی خندیدم که نگو..بعدش که فهمید من اینجا منتظرت میمونم..با من اومد نترسم..هسل: میدونی که نباید با غریبه ها حرف بزنی..ایگل: میدونم اما خاله پیرزن کمکم کرد..بهم اب داد..هسل: بیا بریم هتلی که اینجاست یکم بمونیم…
میرن تو هتل و یه اتاق میگیرن و با دیدن روزنامه ها میبینن که عکسای ایگل همه جا هستش استرسشون بیشتر میشه.. پایان

خلاصه داستان قسمت پنجم ۵ سریال هسل

ایگل و هسل تو هتل هستن که ایگل تلویزیون رو روشن میکنه و اخبار پیرامون خودشو میبینه..بغض رو نگه میداره..هسل میاد جلوش میشینه و میگه: دلت واس مامانت تنگ شده؟ نه؟..میتونی بهم بگی..ایگل با بغض میگه: زنی که تو تلویزیونه نمیدونه مادر ملک دلش واسش تنگگ نمیشه..واسش دعا نمیکنه..هسل: شاید بکنه..و بی محابا ایگل رو بغل میکنه و آرومش کنه..
شعله و چنگیز از خونه میزنن بیرون که لوکاس ازشون عکس میگیره..
فردا صبح هسل به ایگل میگه: تو اینجا بمون من میرم کار پیدا کنم.. هسل اول میره دانشگاه برای عکاسی اما شغل نیاز ندارن.. ایگل تو اتاقق هتل گشنه میشه و دنبال غذا میگرده .. اما چیزی پیدا نمیکنه..سکه روی میز رو میگیره و میره بیرون تا سیمیت بخره واس خودش.. ایگل میاد بیرون و میره از تو پارک سیمیت میخره و میره رو میز میشینه و نقاشی میکشه.. گنول که از دور داره نگاش میکنه..طاقت نمیاره و میره پیشش تا باهاش صحبت کنه..ایگل میگه: ابی روشن دوس دارم اما ندارم..گنول بهش خودکارشو میده و بعدش رو پاک کن میبینه نوشته ملک..و بهش میگه: تو دوتا اسم داری؟ ملک و ایگل؟..ایگل: من فقط ایگل هم..گنول: پس پاک کن مال دوستته؟ اون داده؟..ایگل: من نقاشی نمیکشم..میرم تاب بازی کنم.. ( گنول واسش مداد ابی کم رنگ میگیره و بدون اینکه بهش بگه با مداد رنگیاش قاطی میکنه )

هسل دنبال کاره و قرار میشه برای مصاحبه فردا بره جایی.هسل میره تاکسی سوار میشه و همزمان سانلی(خواهر کوچکترش) هم بهش زنگ میزنه..هسل گوشی رو جواب میده و وقتی هسل ادرس هتلی که میمونن رو میگه خواهرش میشنوه..
گنول و ایگل باهم دیگه یه قول دو قول ( پنج سنگ ) بازی میکنن که هسل اونارو از تو تاکسی میبینه و سریع پیاده میشه
.. هسل میبینه که دوباره کفشای دخترش تو پاش نیست… میره پیش ایگل بهش میگه: چرا اومدی بیرون ..ایگل هم میگه گشنم شده
ایگل مادرشو با خاله پیرزن آشنا میکنه و بعد از یه گفت و گوی کوتاه از هم جدا میشن
شب شده و غمزه و سانلی تصمیم میگیرن برن هتلی که هسل میمونه و اونو سوپرایز کنن..
هسل تو اتاق هتل میخواد در بالکن رو ببنده اما بسته نمیشه چون خرابه..در اتاق به صدا در میاد .. هسل با امید اینکه از پذیرش اومدن در روو باز میکنه که سانلی میگه: سوپرییز.. ( ایگل سریع میره پشت کمد قایم میشه ) ..سانلی بعد بغل کردن هسل میاد داخل اتاق که ایگل رو میبینه قایم شده.

در اتاق به صدا در میاد .. هسل با امید اینکه از پذیرش اومدن در رو باز میکنه که سانلی میگه: سوپرییز.. ( ایگل سریع میره پشت کمد قایم میشه ) ..سانلی بعد بغل کردن هسل میاد داخل اتاق که ایگل رو میبینه قایم شده.ایگل سریع میره پشت هسل قایم میشه.. غمزه میگه: این کیه؟..هسل: دخترم.. تو باندیرما چنگیز و شعله رفتن رستوران و که میبینن که لوکاس اونارو تعقیب کرده اومده اونجا..چنگیز به شعله میگه: فردا میری کلانتری و میگی جست و جو رو تموم کنن ..بگو میخوام واس دخترم مراسم ختم بگیرم.کنکاش بشه میان سراغ من..منم بعدش میام سراغ توو.. اونوقت خودت میدونی شعله ..میرم پیش پلیس و میگم این زن بچشو انداخت تو پلاستیک آشغال..و انداخت جلو در …یجوری میوفتی تو دردسر که نگو.. چنگیز بلند میشه و میره سر میز لوکاس و میگه: باهم حرف بزنیم؟ واسه همینم اومدی اینجا..
تو استانبول بعد از اتفاق بدون پیش بینی برای هسل ..غمزه میگه: خواهرمو ببین بدون ازدواج بچه داره..سانلی: خودتو ببین…هسل: حامله ایی تو؟..غمزه: اره اما دارم عروسی میکنم..همون عروسی که نمیخوای بیای..ابجی اگه نیای مادر مرت کلی حرف میسازه..هسل: نگران نباش نیومدن من برای خراب کردن ارامش کسی نیست.. سانلی که به هسل حق میده رو به غمزه میگه: تو به جا اینا فکر کن چجوری به اون خونواده بچه رو بگی.. هسل با تعجب نگاه میکنه و میگه: نمیدونن؟ غمزه: مرت نمیخواد بگیم.. غمزه با اشاره به ایگل میگه: باباش کیه؟..هسل: دوست قدیمیم تو محل کارم..سانلی که مهربون تر نشون داده شده نسبت به غمزه میگه: وای چشماشو ببین چقدر شبیه ابجیمه..غمزه: گرچه ابجی هم شبیه مامانمون نیس.. هسل هم میگه من خودم به مامان میگم.. و دوخواهر میرن از اونجا..
بعد از حرف زدن چنگیز با لوکاس ..لوکاس کارتشو به شعله میده و میگه: خواستید تنها حرف بزنید زنگ بزنید..
فردا صبح هسل میره برای مصاحبه کاری و از اونجایی که در بالکن بازه ملک داره سرما میخوره..

سریال هسل خلاصه داستان سریال مادر قسمت ۶

شعله میخواد بره بازار که چنگی میاد بالا سرش میگه به جای بازارگردی باید بری کلانتری اما شعله جوابشو نمیده و چنگیز رو نگاه میکنه و چنگیز میگه دیشب خبرنگاره رو اوردم پیشت باس میزدی تو گل باید میگفتی دخترم مرده یکمم گریه میکردی همه چی ختم بخیر میشد اما الان میری کلانتری هرجور خودت دوس داری ولت میکنم .

هسل میره یه دفتر برا پیدا کردن کار اما اون کاری که اون میخواد رو نمیتونه پیدا کنه و مجبور میشه کار نظافتچی رو قبول کنه .

ایگل بدجور سرما خورده و هسل بهش زنگ میزنه میگه که کار پیدا کردم ایگل خوشحال میشه و میگه کارت رو دوس داری معلم شدی هسل میگه نه اما دوسش دارم و بهش میگع نگران نباشه و تا ۹۹ شب باید سرکار باشه .

شعله میاد خونه و چنگیز بهش میگه رفتی کلانتری اونم میگه نه که چنگیز شروع به دعوا کردن باهاش میکنه و میگه باید به حرف شوهرت گوش بدی
هسل خیلی سخت کار میکنه همه جا رو تمیز میکنه و ایگل حالش بد شده و میره که نقاشی بکشه میفهمه خاله پیرزن براش مدادرنگی ابی خریده و بهش زنگ میزنه وو میگه خاله پیرزن بیا باهم بازی کنیم گنول میگه کار دارم بعدش مامانتم وقتی بفهمه عصبانی میشه ایگل از گنول به خاطر مداد رنگی تشکر میکنه و میفهمه‌که حال ایگل بده

هسل به هتل زنگ میزنه اما ایگل جواب نمیده و نگران میشه
چنگیز با دوستش حرف میزنه و وسایلاشو جمع کرده و میگه باید از اینجا برم شعله میگه برا چی باید از اینجا بری و التماسش میکنه که نره و میگه ملک رو کشتی حالاا نوبت منه و میگه ولت نمیکنم

هسل وقتی برمی گرده هتل میبینه ایگل نیست میره پایین مسئول هتل میگه یه خانمی بردش براتون یادداشت گذاشتن.بهش میده گونول نوشته ایگل حالش خوب نبوده بردمش خونه ی خودم و آدرس و نوشته‌
وقتی هسل میرسه اول تشکر میکنه بعد میره پیش ایگل که خوابیده. گونول میگه تبش کمتر شده دکترم بردم ولی چون شناسنامه همراهش نبود گفتن شاید به داروییی حساسیت داشته باشه و دارو ننوشتن. هسل که نمی دونه چی بگه سکوت میکنه . گونول میگه بچه خوابه ما هم بریم بیرون یه چایی بخوریم.چایی میریزه میاره هسل میگه از کجا فهمیدید ملک مریضه؟ خودش گفت؟
گنول:نه چیزی نگفت خودم حس کردم
هسل:راست میگید مادرا حس می کنن نمی دونم چرا من متوجه نشدم گنول:شما مادر جوونی هستید .درگیر کار شدید طبیعیه ولی چرا نمیرید پیش مادرتون؟ هسل:: نمی خوام بار اضافی باشم
گنول:مگه میشه؟
بعد زینب میگه که فرزند خونده ی اون خانواده ست و بعد شروع به درد و دل می کنه میگه نمی دونم چرا اینا رو دارم به شما میگم

شروع به درد و دل می کنه میگه نمی دونم چرا اینا رو دارم به شما میگم گنول:بعضی وقتا مهم نیست به کی میگیم مهم اینه که خودمون و خالی کنیم
زینب شروع به تعریف می کنه: مادرم وقتی پنج سالم بود ولم کرد.حتی نمی دونم کجا به دنیا اومدم یا روز تولدم کیه. یادمه روز آخری که با هم بودیم رفتیم پارک من باا خوشحالی سوار چرخ و فلک شدم بعد رفتیم رستوران من منوی بچه رو سفارش دادم ولی به جای عروسک بهم ماشین دادن چون عروسکاشون تموم شده بود منم زدم زیر گریه . مادرم هر کار کرد ساکت نشدم شاید نمی خواست اون روز اونجوری با گریه ی من خراب بشه. بعد من و برد یه قاصدک دستم داد وقتی فوت کرد من دست از گریه کردن برداشتم و با خوشحالی بهش نگاه کردم یه قاصدک دیگه خواستم مادرم بهم داد وقتی مشغول فوت کردنش بودم مادرم رفته بود .
با گریه ادامه میده: بعدها باخودم گفتم شاید اگه اون روز دست از گریه کردن بر نمی داشتم یا اگه انقدر مشغول بازی با قاصدک نمیشدم مادرم نمی رفت.
گونول که به زور جلوی گریه ش و گرفته میگه دلت میخواد مادرت و ببینی؟
هسل: همیشه میگن مادر پدرا بچه هاشون و بی چون و چرا دوست دارن ولی به نظر من دقیقا برعکسه. بچه های کوچیک بی چون و چرا پدر مادراشون و دوست دارن.. حتی اگه کتکم بخورن، مورد آزار و اذیتم قرار بگیرن از دوست داشتنشون منصرف نمیشن. فقط واسه اینکه اونا خوشحال باشن همه چیز و قبول می کنن.حتی اگه ترک هم بشن بازم به دوست داشتنشون ادامه میدن. به همین خاطر هیچ پدر مادری نباید بچه ش و ترک کنه.
من اصلا نمی خوام با کسی که به این عشقم…به این عشق یکطرفه م خیانت کرده روبرو بشم.
گونول میگه حق دارید سینی رو میبره آشپزخونه و بی صدا میزنه زیر گریه?? هسل و ایگل شب اونجا میمونن. صبح حاضر میشن برن هسل به ایگل میگه بهتری؟
ایگل: آره خوبم
هسل: ببخشید انگار نمی تونم مادر خوبی باشم
ایگل میپره بغلش و میگه تو بهترین مادر دنیایی
بعد میگه یه چیزی بگم دعوام نمی کنی؟ میشه قبل رفتن سوپ خاله رو بخورم؟ گرسنمه
گونول که پشت در حرفاشون و میشنوه با سینی سوپ و نون میاد تو میگه سوپ آماده ست ملک با ذوق شروع به خوردن میکنه. موقع رفتن گونول به هسل میگه به نظرمم بهتره برید پیش مادرتون. با این حال تنها نمونه بهتره بعد یه پاکت میده به ایگل میگه یه کادوی کوچیکه توی جعبه یه جفت کفشه گونول میگه به نظرم کفشش یکم تنگ بود. ایگل با خوشحالی کفش و میپوشه و میگه اندازه ست. هسل خجالت زده میگه: پس واسه همین کفشاش و هی درمیاورد من چطور نفهمیدم.

سریال هسل خلاصه داستان سریال مادر قسمت ۷

داستان قسمت آخر سریال هسل سریال مادر و تمام قسمت هاداستان قسمت آخر سریال هسل سریال مادر و تمام قسمت هاداستان قسمت آخر سریال هسل سریال مادر و تمام قسمت ها

سریال هسل خلاصه داستان سریال مادر قسمت ۸

سریال هسل خلاصه داستان سریال مادر قسمت ۸سریال هسل خلاصه داستان سریال مادر قسمت ۸سریال هسل خلاصه داستان سریال مادر قسمت ۸

سریال هسل خلاصه داستان سریال مادر قسمت ۹

خلاصه داستان قسمت 9 سریال هسل

خلاصه داستان قسمت ۹ سریال هسل

سریال هسل خلاصه داستان سریال مادر قسمت ۱۰

خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال هسل

لوکاس برمیگردلا و میره … هسل دوان دوان میره سمتش و میبرش تو اتاق خالی… هسلی: التماستون میکنم اینکار و نکنید برای اینکه مشهور باشید اینکار و میکنید؟ لوکاس: هرچی که باشه… فردا میخوانید.. لوکاس میخواد رد شه که هسل تقلا میکنه… هسل با تموم قدرت لوکاس رو هل میده و اونو میزنه زمین و کپسول آتشنشانی رو میکیرکو بالا تا بزنہ تو سمرلوکاس… لوکاس با داد میکه: چیکار میکنی؟… بعد بچه دزدی میخوای قاتلم باشی؟ بزنی… بزنی دیگه … هسل به خودش میاد و کپسول رو میزاره زمین…  لوکاسی با گفتنی : من خبرو مینویسمر از اونجا میره… تو بیمارستان هم به کنول میگن وضعیتتون خیلی بده و یاید با یکی از اشناهاتون صحبت کنیم.. ششغله به هسل زنک میزنه و وقتی هسل جواب میدهد تلفن رو قطع میکنه… هستنلی با ناراحتی اینکه ایگل رو از دست بده فکر اشو میکنه و تصمیمر نهایی رو میگیره و به لوکاسی پیامک میده و میگه: من حاظرمر براتون کاری که گفتید رو انجام بدم… و از لوکاسی ادرسی هتلی رو میگیری و مدیره سمت هتل

لوکاس برمیکردلاو میرلا مسل دوان دوان میرکسی متشی و میبرش تو اتاق خالی… هسلی: التماستون میکنم اینکار و نکنید برای اینکه مشهور باشید اینکار و میکنید؟ لوکاس میخواد رد شه که هسل تقلا میکنه… هسل با تموم قدرت لوکاس رو هل میده و اونو میزنه زمین و کپسول آتشنشانی رو میکیرکو بالا تا بزنہ تو سرلوکاس،. لوکاس با داد میکه: چیکار میکنی؟… بعد بچه دزدی میخوای قاتلم باشی؟ بزنی… بزبان دیگه … هسل به خودش میاد و کپسول رو میزاری زمین… لوکاس با گفتنی : من خبرو مینویسم از اونجا میری. تو بیمارستان هم به گنول میگن وضعیتتون خیلی بدکو پابد با یکی از اشناهاتون صحبت کنیم .. ششغله به هسل زنگ میزنه و وقتی هسل جواب میده تلفن رو قطع میکنه… هشتمل با ناراحتی اینکه ایگل رو از دست بده فکراشو میکنه و تصمیم نهایی رو میگیره و به لوکاسی پیامک میده و میکه: من حاظرمر براتون کاری که گفتید رو انجام بدم… و از لوکاس ادرسی هتلی رو میگیری و میری سمت هتل دم در ورودی هتلی یاد حرف های لوکاسی میوفته. .(فلش بک میزنه که لوکاسی ازش میپرسه: برای ملک شما هرکاری میکنید؟ حاظرید یه شب رو با من سپری کنید؟).. هسل میرک تو اتاق هتلی که لوکاسی هست … هسل: برای حرف زدن نیومدم… اضطراب تمومر بدن هسل رو فرامیکیره… با بغضی شروع میکنه به در اوردن لباس .. میره پیراهذشو از دستاش در بیارک که لوکاس دسمیتشو میگیرک. من چیزی که میخواستمو گرفتم… شما مادر واقعی این بچه شدین … ج۔ معذرت میخوام. باید میدونستم چقدر برای ملک ارزش قایلبید… | زبان هسل یه فسیلی میزنه به لوکاس… و در اخر نیز هسل میاد خونه و شروع میکنه با ایگلی که دختر * میدونه دسرخوردن. .

سریال هسل خلاصه داستان سریال مادر قسمت ۱۱

چنگیز تصمیم میگیرہ شعله رو بہرہ استانبول و شعلہ ھم وسایل مھمرو برمیادارہ و به سمت استانبول حرکت می کنند. گنول با کمک عارف خان برای ایگل به مدرسه پیدا کردن که شاید بتونن ثبت نام کنن و برای همین با هسل میران مدرسه… برای اینکه ایگل روتو مدرسه ثبت نام کنن مجبور بودن دروغ بگن که پدر ایگل خیلی ادم بدیه و همیشه هسل رو میزنه ولی مدیر مدرسه میگه: هیچ راهی نداره…شما هیچ گزارشی از پلیس ندارین مبنی بر کتک زدن و خشونت. نمیتوانیم بدون شناسنامه ثبت نام کنیم. وقتی گنول میاد، خونه  یشت سرش لوکاس میاد داخل خونه و بدون مقدمه میگه: شما کی با هسل خانوم آشنا شدین و اینقدر صمیمی شدین که بخاطرش ادم بکشید؟ هان؟ اگه نگید میدولید که خودم میفهمم گنول هیچی نمیگه ولوکاس میرہ خودش دنبال ماجرازو بگیره .شعله و چنگیر میرن خونه یکی از دوستای چنگیز و مثلا قراره چند روز بمونن لمل تا موقع مرگ صاحبخونه اونجا میمونن. شب شده و هسل قبل خواب میره توالت یاد حرف مدیر میوفته که گفته بود هیچ اثری از زدوخورد نمیبینم. و یک وسیله فلزی میگیره و با اون چشمش و کبود میکنه… فردا صبح گول و هسل و ایگل میرن مدرسه دیگه ای. مدیر این مدرسه هم بدخلقی میکنه اما هسل برای مدرک چشم بندهش و در میاره این کبودی صورتشو به مدیر نشون میده و مدیر هم قبول میکنه و ایکل میتونه از فردا بره مدرسه……..بعد از ثبت نام باھم میرن پارک کہ ایگل میره گل های پارک رو میکنه میدہ به خاله پیرزن و وقتی گنول دست ایگل رومیگیره هسل یاد داستای مادر خودش میفته که با اون حالت دستهای خودشو میگرفته یایان

سریال هسل خلاصه داستان سریال مادر قسمت ۱۲

خلاصه قسمت دوازدهم
هسل و ایگل میرن خونه.سانلی و غمزه از هسل برای چشمش میپرسن میگه چیزی نیست میکروب رفته.سارپ(دوست پسر سانلی)ایگل را میبره باهم بازی کنن.
غمزه ب هسل میگه لباس برلی عروسی داری؟بیا بریم لباسا را بگردیم ببین کدوم را میخای بپوشی.هسل که تعجب کرده قبول میکنه.سانلی یه لباس قرمز میپوشه میگه خوبه؟بعد ب غمزه میگه اون دوست مرتم میاد؟غمزه ب شوخی میگه نکنه تو هم شوهر پولدار میخای؟
هسل میگه چرا اینجوری میگی؟من تو و مرت را دیدم چقدر عاشقم همید چرا میخای خودت را جور دیگه ای نشون بدی تو همیشه از ما حساس تر بودی بچگی هم توی خلوت خودت مادر بچهای کوچیک میشدی پس سعی نکن با خودت و دیگران خشن باشی .یدفعه غمزه  با خوشحالی دستش را میذاره روی شکمش و میگهبچه تکون خورد.
چنگیز شعله را میبره بار.رئیس اونجا ازش خوشش میاد و میگه از امشبمیتونی کارت را شروع کنی.
عارف اومده پیش گنول.گنول برلش چایی میاره و ازش تشکر میکنه.
عارف:ببخشید کجکاولی میکنم ولی خانمی مثل شما چرا افتاده زندان این عجیبه.
گنول:بگیم قربونی تقدیر…
ایگل کیفش را آماده میکنه و باهسل نقاشی میکشن
شعله زنگ میزنه ب هسل میگه میخام باهات راجب ملک حرف بزنم.هسل هم آدرس میگیره و میره.
وقتی میره پیش شعله.شعله دفتر ملک را نشون میده و میگه میدونی این چیه؟دفتر ملک چیزایی که دوس داره نوشته بگیر ببین چیز آشنایی پیدا میکنی؟
هسل میگیره ورق میزنه .شعله دفترا میگیره میگه اینجا چی نوشته ببین…نوشته معلم هسل…این تویی
تو چیکار کردی که دخترم دوست داشته؟کادو دادی؟پول دادی؟
هسل:هیچ کار
-هیچ کار نکردی و اسمت اینجاس؟
-واقعا نمیدونم
شعله داد میزنه میگه حرف نزن
-من مدت کوتاهی اونجا بودم من نمیشناسم
-نمیشناسی اما اسمت اینجاس،من مادر اونم فهمیدی؟اما اسمم اینجا نیست.تو ممکنه چیکار کرده باشی که اسمت اینجاست؟
گارسون میخاد بیرونش کنه که شعله بازم دادمیزنه هسل هم هول کرده نمیدونه چی بگه.
شعله را همونجوری ک داد میزنه بیرون میکنن.
هسل میره خونه.جاهده میگه چی شده؟
-هیچی فقط خسته ام
-اینطوری نکن اول فکر کردم بخاطر ایگله اما حالا فهمیدم مشکلت چیز دیگست.جریان چیه؟
-همه چیز قاطی شده
-من مادرتم میتونم کمکت کنم
سعی میکنم یه زندگی جدید بسازم اما نگران نباش همه چیز درست میشه.
بخش پایانی
غمزه میاد میگه فردا باید برا چکاب بچه بریمکه جاهده میگه یادم رفته بود
-معلومه هسل اومد بچه منا یادت رفت
-این چه حرفیه دوتاتون دخترای منید و این دوتا هم نوه های من
غمزه هم آروم میشه
هسل میره پیش ایگل و میگه دلت برای ملک،برای مامانت تنگ میشه؟
-من مامان دیگه ندارم .یه مادر دارم اونم تویی.
هسل خوشحال میشه
ایگل نقاشیش که خودش و هسل را کشیده نشونش میده  و میگه اینا کشیدم میخام قایمش کنم.هسل یه صندوچه پر عکس از کشو در میاره و نقاشی را میزارن اونجا.
صبح سر سفره ایگل ذوق مدرسه را داره. جاهده میگه من میبرمش اما هسل قبول نمیکنه.
گنول هم میاد مدرسه برای ایگل کش مو آورده .ایل و هسل ازش تشکر میکنن.
شعله دوباره ب هسل زنگ میزنه ولی هسل جواب نمیده.
دکتر ب غمزه و جاهده میگه جنین مشکل قلبی داره.باید سقطش کنه یا بعد از ب دنیا اومدن بفرستنش خارج برای عمل کردن.غمزه میگه سقطش میکنم.
درس ایگل ک تموم میشه بل ذوق برای هسل تعریف میکنه و نقاشیش را نشون میده.
وقتی میرسن خونه هسل گوشیش را میزاره روی میز و میره لباسش را عوض کنه.سارپ و ایگل حرف میزنن که گوشی هسل زنگ میخوره.
سارپ میگه گوشی مامانته؟
ایگل:آره
-میخای جواب بده
-جواب بدم؟
-آره بگو مامانم اومد میگم زنگ بزنه
ایگل گوشی را بر میداره میگه الو
شعله باشنیدن صدای ملک تعجب میکنه ومیگه: ملک
ملک هم میگه:مامان.
بعد از اینکه ایگل پشت گوشی میگه مامان؟
ایگل هول میشه سریع گوشی را قط میکنه.
هسل،غمزه و سانلی میان.هسل که میفهمه چی شده دست ایگل را میگیره میبره تو اتاق ازش معذرت خواهی میکنه ولی ایگل ب روی خودش نمیاره که ناراحته.هسل ازش میخاد نقاشی بکشه تا برگرده.
سانلی هم متوجه میشه هسل همون ملک اکچای گمشدست…

 

سریال هسل خلاصه داستان سریال مادر قسمت ۱۳

خلاصه قسمت سیزدهم..
جاهده بهش میگه این بچه ب کی گفته مامان؟هسل میگه اون دختر منه.اما سانلی میگه اون خبرنگاره گفته بود یه دختراز شاگردات هم سن و سال ایگل گم شده که هسل هم مجبور میشه همه چیزا بگه.
جاهده و غمزه از هسل میپرسن این بچه به کی گفته مامان؟
هسل میگه اون دختر منه اما بعد که سانلییاد خبرنگاره میفته و میگه گفته بود یکی از شاگردات هم سن و سال ایگل گم شدههسل مجبور میشه جریان را بگه.میگه ایگل چ شرایطی داشته و وجدانش اجازه نداده ولش کنه که همه متعجب میشن و سرزنشش میکنن ک کارت بچه دزدیه و تاوان سنگینی داره.هسل هم میگه من میرم که برای شما مشکلی پیش نیاد.
جاهده با عصبانیت میگه این مشکل اینجوری حل نمیشه چطور تونستی همچین کاری کنی؟
ایگل خیلی ناراحته با گریه توی اتاق داره نامه مینویسه برای هسل
توی هر صفحه چند کلمه مینویسه بعد اون برگه ها را میکنه که هسل فرداش ببینه.شبم زود خودش را میزنه ب خواب.
هسل بعد اینکه میبینه ایگل خوابه میره پیش مادرش و باهاش صحبت میکنه و جریانا میگه که چرا این کارا کرده.جاهده میگه دنیا پر از آدمای بدشانس مثل ایگله تو نمیتونی از همشون نگهداری کنی.
میگه ممکنه بچگی خودت را  دیده باشی ولی هسل میگه نه فقط بخاطر اینکه مادرش باشم اینکارا میکنم.من نمیتونم از این بچه بگذرم.
جاهده اصرار میکنه که کارش اشتباهه و فردا باید ببره تحویلش بده.هسل میگه نمیتونم.
جاهده:من مجبورم ب فکر خانوادم باشم
هسل:منا از فرزند خوندگیت برکنار کن
جاهده:فکر کردی با پاک شدن از کاغذ حل میشه؟فکر کردی به این راحتیه؟من بیست سال مثل بچه های خودم ازت مراقبت کردم.حالا اجازه نمیدم خانوادم را با این بچه عوض کنی فردا باید ببری تحویل مادرش بدی…
شعله از صبح تو فکر ملکه حالا مطمعنه دخترش پیش هسله میخواد بره دنبالش که از بار زنگ میزنن و پیشنهاد کار میدن.چنگیز شعله را راضی میکنه و میبرتش.شبم اونجا مرده از شعله خوشش میاد و میگه براشون اتاق اماده کنن که چنگیز عصبانی میشه و کتک کاری میکنن و میفتن بازداشتگاه.شب اونجا شعله فکر ملکه یه بارم دادو بیداد راه میندازه و اجازه میگیره زنگ میزنه هسل ولی گوشیش خاموشه.
صبح هسل ملک را میرسونه مدرسه و یکم پول برای تغذیه بهش میده و خداحافظی میکنه ک ملک بر میگرده هسل را بغلمیکنه و میگه:مامان خیلی دوست دارم.
هسل تعجب کرده میگه منم همینطور بعد ملک را راهی میکنه سمت مدرسه و میره.
نامزد غمزه اومده خونشون جاهده جریان بچه را میگه اونم ب غمزه میگه تصمیم درستی گرفتی که بچه را سقط کنی.غمزه انگار یکم ناراحت میشه.

بخش پایانی/هسل وقتی میاد خونه.میره اتاق ملک دفترش را میبینه نوشته دفترچه چیزهای مورد علاقه جدیدم و یه سری جاها و چیز ها را نوشته بعد نامه ای پیدا میکنه که نوشته⇩
به مادرم:خیلی دوستت دارم مامان.
باهم تو پارک خیلی خوش گذروندیم .وقت حموم کردن موقع دیدن کفا خیلی تعجب کردم مثل دیدن بستنی آب شده.دیگه میتونم خودم موهاما بشورم.میتونم خودم برم خرید.مدرسه رفتن را خیلی دوس داشتم.دیگه میتونم تنهایی بلیط اتوبوس بگیرم.
شبا میتونم تنهایی بخابم.خوابای بد نمیبینم اگه ببینم نمیترسم.موهامو مثل تو کوتاه میکنم.مثل تو لباس میپوشم.شبیه تو میشم.قوی میشم.مرسی که مامان من شدی مامان.خیلی دوست دارم مامان.جون منی .عزیزمی
ایگل گونش.
اشک از چشمای هسل سرازیر میشه و سریع میره مدرسه دنبال ملک ک میگن امروز مدرسه نیومده.خیلی میترسه هرجا ب ذهنش میرسه میگرده ولی پیداش نمیکنه.میره پیش گنول و جریان را بهش میگه.اونم که خیلی نگرانه چون نمیتونن برن پیش پلیس میگه بهتره از لوکاس کمک بگیریم.هسل هم زنگ میزنه لوکاس وقتی میفهمه که دفتر روزنامس میره اونجا.
از طرفی شعله صبح آزاد میشه ولی چنگیز چون باهمبندیش دعواش  شده آزاد نمیکنن.شعله هم سریع میره سراغ هسل.اولین جایی که ب ذهنش میرسه دفتر روزنامه لوکاسه(از روزنامه آدرسش را پیدا میکنه)اونم میره اونجا ولی خوشبختانه با هسل روبرو نمیشه.قبل از اینکه همدیگرا ببینن هسل و لوکاس از دفتر بیرون رفتن.هسل جریان را ب لوکاس میگه و ازش کمک میخاد اونم به یکی از دوستای پلیسش میسپاره که اگه خبری شد بهش بگن.
شعله از دوست لوکاس سراغش را میگیره و بعد که میفهمه نیس یکم دادو بیداد میکنه و میره.
غمزه و جاهده میرن بچه را سقط کنن ولی غمزه یدفعه عذاب وجدا میگیره و گریه میکنه که جاهده دلداریش میده.گنول و هسل همچنان دنبال پیدا کردن ملکن ولی خبری نیستت تا اینکه هسل دوباره میره سراغ دفتر ملک وقتی چیزای مورد علاقه را میخونه میفهمه همشون جاهاییه که از باندیرما تا استانبول ازش گذشتن.میفهمه ملک میخاد برگرده اونجا.اینا ب گنول میگه:ملک بخاطر ب دردسر نیفتادن من داره میگرده ومیره دنبالش ترمینال.
ملک با پولی ک هسل برای تغذیه بهش داده میخاد بلیط بگیرهاما پولش کمه و بلیط فروشه بهش شک میکنه و زنگ میزنه پلیس ک ملک میفهمه وفرار میکنه
پایان

سریال هسل خلاصه داستان سریال مادر قسمت ۱۴

شعله صبح آزاد میشه ولی چنگیز چون باهمبندیش دعواش  شده آزاد نمیکنن.شعله هم سریع میره سراغ هسل.اولین جایی که ب ذهنش میرسه دفتر روزنامه لوکاسه(از روزنامه آدرسش را پیدا میکنه)اونم میره اونجا ولی خوشبختانه با هسل روبرو نمیشه.قبل از اینکه همدیگرا ببینن هسل و لوکاس از دفتر بیرون رفتن.هسل جریان را ب لوکاس میگه و ازش کمک میخاد اونم به یکی از دوستای پلیسش میسپاره که اگه خبری شد بهش بگن.
شعله از دوست لوکاس سراغش را میگیره و بعد که میفهمه نیس یکم دادو بیداد میکنه و میره.
غمزه و جاهده میرن بچه را سقط کنن ولی غمزه یدفعه عذاب وجدان میگیره و گریه میکنه که جاهده دلداریش میده.گنول و هسل همچنان دنبال پیدا کردن ملکن ولی خبری نیست تا اینکه هسل دوباره میره سراغ دفتر ملک وقتی چیزای مورد علاقه را میخونه میفهمه همشون جاهاییه که از باندیرما تا استانبول ازش گذشتن.میفهمه ملک میخاد برگرده اونجا.اینا ب گنول میگه:ملک بخاطر ب دردسر نیفتادن من داره میگرده ومیره دنبالش ترمینال.
ملک با پولی ک هسل برای تغذیه بهش داده میخاد بلیط بگیره اما پولش کمه و بلیط فروشه بهش شک میکنه و زنگ میزنه پلیس ک ملک میفهمه وفرار میکنه.بعد یواشکی سوار اتوبوس میشه که میفهمن و سراغ خانوادش را میگیرن وقتی میفهمن تنهاس تحویل پلیس اونجا میدنش ملک هم نا امید باهاشون میره.یه دفه صدای هسل را میشنوه و برمیگرده.میگه :مامان. و میپره بغلش هر دو همدیگه رو بغل می کنن و اشک میریزن هسل میگه دیگه این کار و نکن . ملک میگه من رفتم که تو ناراحت نشی هسل میگه من وقتی ناراحت میشم که تو بری بعدم میبرتش خونه.
جاهده که فکر کرده بود ملک و تا حالا به مامانش داده بازم عصبانی میشه هسل هم میگه اینکار و نمی کنم گفتم که منو از خانواده جدا کن وقتی سانلی و غمزه اینو میشنون ناراحت میشن مخصوصا وقتی جاهده هم قبول می کنه  و میره وسایلش و جمع می کنه تا با ملک از اونجا برن. سانلی به مامانش میگه اگه خواهرم بره نمی بخشمت چطور می تونی اینکار و بکنی؟ چطوری می تونی انقدر بی وجدان باشی؟ هسل که می بینه چاره ای نیست حقیقت و بهشون میگه. میگه مامان بی وجدان نیست من خودم خواستم برم. هم اینکه من خواهر واقعیتون نیستم و …
سانلی و غمزه تعجب می کنن هسل ازشون عذرخواهی می کنه و میگه قصد ناراحت کردنتونا نداشتم و دست ملک راکه گریه می کنه میگیره و از اونجا میرن.
هسل گوشیش و چند لحظه روشن می کنه اول زنگ میزنه به گنول و میگه که ملک و پیدا کرده بعد به لوکاس ، لوکاس میگه شعله اومده بوده سراغش هسلم میگه اشکال نداره  دیگه میخوام خطم و عوض کنم -پس من چطوری پیداتون کنم؟
هسل آدرس هتلی که میخوان برن و میده و میگه خط جدیدم را که گرفتم شمارشو بهتون میدم و قطع می کنه و گوشیش را خاموش می کنه. همون لحظه شعله دوباره میاد دفتر روزنامه پیش لوکاس ازش راجع ب ملک و هسل میپرسه لوکاس اظهار بی اطلاعی می کنه وقتی برای کاری میره بیرون شعله از توی دفترش آدرس هتل و برمیداره(اون کاغذو می کنه) و میره لوکاس که بر می گرده میفهمه اون کاغذ نیست با عجله زنگ میزنه به هسل ولی گوشیش خاموشه زنگ میزنه به گنول و جریان و میگه که اگه باهاش تماس داشتن بهشون اطلاع بده  بعدم راه میفته بره بلکه زودتر از شعله بهشون برسه.
هسل و ملک تو هتلن که یکی در میزنه …

 

سریال هسل خلاصه داستان سریال مادر قسمت ۱۵

هسل گوشیش و چند لحظه روشن می کنه اول زنگ میزنه به گنول و میگه که ملک و پیدا کرده بعد به لوکاس ، لوکاس میگه شعله اومده بوده سراغش هسلم میگه اشکال نداره  دیگه میخوام خطم و عوض کنم -پس من چطوری پیداتون کنم؟
هسل آدرس هتلی که میخوان برن و میده و میگه خط جدیدم را که گرفتم شمارشو بهتون میدم و قطع می کنه و گوشیش را خاموش می کنه.
همون لحظه شعله دوباره میاد دفتر روزنامه پیش لوکاس ازش راجع ب ملک و هسل میپرسه لوکاس اظهار بی اطلاعی می کنه وقتی برای کاری میره بیرون شعله از توی دفترش آدرس هتل و برمیداره(اون کاغذو  می کنه) و میره لوکاس که بر می گرده میفهمه اون کاغذ نیست با عجله زنگ میزنه به هسل ولی گوشیش خاموشه زنگ میزنه به گنول و جریان و میگه که اگه باهاش تماس داشتن بهشون اطلاع بده  بعدم راه میفته بره بلکه زودتر از شعله بهشون برسه

هسل و ملک تو هتلن که یکی در میزنه.ملک از ترس پشت کمد قایم میشه هسل در و باز می کنه.از طرف هتل اومدن تلفن اتاقشونا درست کنن. مرده میگه چندبار زنگ زدن بهتون قطع بوده بعد درستش می کنه و تلفنا میده دست هسل میگه کار مهمی باهاتون دارن.لوکاسه به هسل میگه که شعله آدرس اونجا رو برداشته و زودتر از اونجا برن میگه گنول خانمم داشت میومد به شما خبر بده هسل میگه کسی نیومد بعد از اینکه تلفن و قطع می کنه به ملک که نگرانه میگه که مامانت اومده استانبول ملکم با ترس میگه درا قفل کردی؟میره درا چندبار قفل می کنه بعد پرده ها رو میوشه هسل بغلش می کنه میگه نترس من پیشتم مراقبتم.

لوکاس ک توی ترافیک گیر کرده از ماشین پیاده میشه ببینه چه خبره که میبینه گنول تصادف کرده دارن میبرنش بیمارستان شعله میره هتل سراغ هسل را میگیره.قبلش هسل زنگ میزنه که اطلاعاتشون و به کسی ندن و نگن‌اونا اونجان وقتی مرده میگه اینجا نیستن شعله میگه خودم در همه اتاقا رو میزنم میفهمم.مرده دنبالش میره باهاش دعوا می کنه میگه دیوونه اید؟
بعد اتاق هسل را نشون میده و میگه هسل خانم اینجاست ولی مشکلتون و بیرون حل کنید نه توی هتل وقتی شعله در و باز می کنه میبینه اتاق خالیه

هسل و ملک از پشت بوم فرار می کنن. شعله رو هم از هتل میندازن بیرون.هسل و ملک میرن دم مغازه ی گونول ولی هرچی زنگ میزنن کسی در و باز نمی کنه
هسل زنگ میزنه گنول ولی لوکاس جواب میده میگه گنول تصادف کرده و دارن میبرنش بیمارستان.

غمزه با مامانش دعوا می کنه چرا زودتر نگفتی اون خواهر ما نیست؟ جاهیده هم میگه چون نمی خواستم باهاش احساس غریبی کنید نمی تونستم اینکار و باهاش بکنم تو همیشه طرف اون و گرفتی به خاطر کسی که حتی خواهرم نبود همش من و کوچیک کردی دورو هم با غمزه دعوا می کنه که اون خواهر ماست و بهونه تراشی نکن و بعدم رو به مامانش میگه دیدی چیکار کردی؟ نتونستی به خواهرم بگی نرو بمون اینه وضعمون به نظرت ما الان خانواده ایم.
لوکاس میره پیش گنول میگه ک باهسل حرف زده و دارن میان اینجا خیال اونم راحت میشه۰لوکاس میگه شما رو میفهمم اینکه چرا انقدر به هسل خانم توجه می کنید چون تو شرایط سختی هستن شما هم کمکشون می کنید دستتون درد نکنه یه آدم فقط واسه بچه ی خودش این فداکاری ها رو می کنه.
می دونم مادر هسل هستید گنول تعجب می کنه لوکاس ادامه میده هدفم ناراحت کردن شما یاهسل خانم نیست فقط کنجکاوم بدونم دلیل این همه توجه چیه باشه فهمیدی حالا فراموش کن هسل نباید بفهمه
ولی هنوز یه چیزی فکرم و مشغول کرده چرا از هسل خانم واقعیت و مخفی می کنید؟
-چون از مادرش متنفره به خاطر خودم نگران نیستم نگران اونم
-چرا؟
-چون اون زندگیو خانواده خودشو داره نمی تونم اینکارو باهاش کنم به خاطر همین حرفامون بین خودمون بمونه

 

 

سریال هسل خلاصه داستان سریال مادر قسمت ۱۶

لوکاس شعله رو میبره خونش شعله میگه رفتم هتل نبودن یا فرار کرده بودن.کدوم هتل؟ همون هتلی ک تو دفترچت بود.
می دونم هسل خانم اونجا میموند پس چرا وقتی دخترمو بهت گفتم همینجوری نگاهم کردی؟ اون موقع نمی دونستم رفتم برگشتم دیدم شما نیستید چیکار می کردم؟ گیریم که دخترتون پیش هسله حتما یه دلیلی باید داشته باشه وگرنه دختر ب اون کوچیکی چرا بایداز مادرش فرار کنه؟ شعله داد میزنه اون دخترما فراری داده میشنوی؟ دخترم فرار نکرده اون فراریش داده.
گنول بیمارستانه شب ملک وهسل میرن خونه گنول بخوابن شب موقع خواب ملک پرده ها رو میکشه میگه کسی نبینتمون هسلم میگه پرده ها رو کشیدیم کسی نمیبینه درم قفله دیگه نترس با هم میخوابن وهسل برای ملک قصه تعریف میکنه.
شعله به لوکاس میگه معلومه با کادو و این جور چیزا دخترما گول زده و دزدیدتش چرا اینکارو بکنه؟ نمیدونم معلومه دیونست تو فقط اون زنا برام پیدا کن.
من‌خبرنگارم پلیس نیستم چرا نمیری پیش پلیس شکایت کنی؟ اونا زودتر از من ملکا پیدا می کنن البته اگه خودش نگه فرار کردم چون اگه اینجوری بگه همه چی برعکس نتیجه میده‌ من قبلا از درا همسایه و مدرسه ملک پرسوجو کردم اکثرا میگفتن ملک توی خونه وضع خوبی نداره حتی بعضیا میگفتن کتکم میخوره ب بقیه چه ربطی داره خونه من؟ همچین چیزی نیست بیاید بریم پیش پلیس من با کمیسر حرف میزنم شعله که میبینه.لوکای مصممه میگه من جایی نمیام خوابم میاد.
لوکاس هم اتاقی که باید بخوابه رو نشونش میده صبح هسل و ملک صبحونه میخورن هسل میبینه ملک هیچی نمی خوره بهش یه تیکه نون و مربا میده میکه حداقل این و بخور دیرت میشه دلم درد می کنه کجای دلت؟ خیلی؟ میشه امروز مدرسه نرم.هسل ک میفهمه دل دردشا الکی گفته میخنده ومیگه باشه من با معلمت حرف میزنم عصبانی نشدی؟ نه بعضی وقتا اینجوری میشه ملک میره بغل هسل.
سانلی زنگ میزنه به هسل میگه فکرم پیش شماست کجا میمونید؟ پیش یکی از آشناها.سانلی ک میفهمه منظورش کجاست میگه باشه بهتون سر میزنم و قطع می کنه غمزه که حرفاش و شنیده میگه کجا میری؟ سانلی الکی میگه پیش سارپ.
غمزه هم دادمیزنه دروغ نگو میدونم میری پیش هسل.
سانلی:آره میرم پیش خواهرم.
هنوز ب زنی ک مارافروختو رفت میگه خواهر.
بچگیتم همینجور بودی طرف اونامیگرفتی ولی من هرکاری میکردم بد بود.بخاطرشمابچگی من نابودشد.
بیخودی نگوهیچکس ب تو بدنکردتو خودت حسودی میکردی.
من حسودی میکردم؟ اون حسود بودبا اینکه میدونست خواهرمون نیست میخاست رابطمونا بهم بزنه.
اون منادوست داشت توراهم بااین اخلاق گندت دوست داشت.جاهده میگه چ خبرتونه؟ غمزه میگه سانلی میخاد بره دیدن هسل منم داشتم واقعیتارابهش یادآوری میکردم.سانلی میگه آره دارم میرم پیش خواهرمومیره.
غمزه ب مامانش میگه میبینی؟ باورم نمیشه هنوز ب اون میگه خواهر.اونابفکر تونیستن فقط من فکرتوام اماکی بفکر منه.
این چه حرفیه؟حاملم بچم مریضه.
کی گفته بفکرت نیستم صبح زوداز متخصص برات وقت گرفتم. مرت چی؟ اگه بفهمه بچه را سقط نکردم از ازدواج‌ منصرف نمیشه؟ نگران‌نباش باهاش حرف میزنیم.صبح لوکاس ب شعله میگه قهوتونوبخورید بریم.
-کجا؟
-کلانتری دیشب خسته بودید الان بریم ک زودتر ملکا پیداکنن شعله ساکت میشه لوکاس میگه نمیتونید برید مگه نه؟چون پلیس خیلی وقته از چنگیز در این رابطه بازجویی کرده.راستی دوست پسرتون کجاست؟
بازداشتگاهه ربطی ب من نداره با هم نیستیم.که اینطور هرچند ب نظر من ب این راحتی ولتون نمیکنه.شمابرای ملک نیومدید استانبول.واسه فرار از پلیس اومدید.راستی اگه برای نجات خودش کارای شمارا ب پلیس بگه من کاری نکردم؟در برابرکارای چنگیز با بچه هم صداتون درنیومد.شعله عصبانی میشه لیوان قهوه رو پرت میکنه ومیگه هیچی نمیدونی.ممکنه ولی پرونده های زیادی مثل شمادیدم.مادرایی ک درگیر مشکلات خودشونن یادشون نمیفته درحق بچه هاشون کوتاهی میکنن.الانم اگه می بینید ملک پیش هسل خوشبخته بهتر نیست بزاریدبا اون باشه؟بنظرم بهش فکر کنید.شعله میگه توچی میگی واسه خودت.
چنگیزا میان میبرن فکر میکنه آزاده ک بهش میگن بایدبری زندان.
سانلی وسارپ رفتن پیش هسل اینا.
هسل ب سانلی میگه نمیخام بخاطرمن مشکلی برات پیش بیاد.اونم میگه هرچی ک بشه من کنارت میمونم بعدم میگه که غمزه از سقط کردن بچه منصرف شده،هسل خوشحال میشه ومیگه مطمئنم مادرخوبی میشه.هسل ب ملک میگه پیش خاله بمون تا من ب گنول خانم سر بزنم.
گنول حاضرشده بره ک دکترمیادمیگه نمیتونی بری چون آزمایشات خوب نیست.هسل میاد و گنول جلوش وانمود میکنه مشکلی نیست.

سریال هسل خلاصه داستان سریال مادر قسمت ۱۷

هسل و ایگلبا کیک ، بادکنک ، گل و کادوهاشون میرن ملاقات گونول و سورپرایزش می کنن. گونولم خیلی خوشحال میشه و تشکر می کنه..ایگل گردنبندی که درست کرده رو گردن گونول می کنه اونم خیلی خوشش میاد .بعد هسل کادوش و میده گونول که احساساتی شده به زور جلوی گریه ش و میگیره و کادو رو باز می کنه یه گل سره تشکر می کنه و ایگل میزنه به موهای گونول.
جاهده که میبینه سانلی نیومده بهش پیام میده غمزه خوب نیست سریع بیا خونه. سانلی به سارپ میگه من باید برم ولی نمی تونیم این و تنها بذاریم . نمی خوام با این تنها باشی تو ماشین منتظرش باش . سارپم قبول می کنه.
وقتی دکتر میاد ایگل میگه میشه خاله پیرزن امروز بیاد خونه؟ دلش تنگ شده اونم دلش میسوزه و میگه باشه ولی تا آخر هفته ی بعد باید برگردید.
شعله میبینه کسی خونه نیست میره تو اتاق لوکاس و پرونده هاش و میریزه بهم عکسای ملک و هسل و کنار هم پیدا می کنه با عصبانیت پاره شون می کنه و میگه : بی ادب اون دختر منه. دختر منه .
پلیس بچه از انکارا اومده ملاقات چنگیز میگه چرا جایی که گفتم نموندی مجبور شدم من بیام دیدنت
-رئیس کار واجب پیش اومد واسه همین اومدم اینجا
-دیدم پرونده ت و فهمیدم چرا مجبور شدی بیای .اما خوب شد . کار من و راحت کردی !! سانلی میاد پیش غمزه حالش و میپرسه و باهم آشتی می کنن.
جاهیده با دورو حرف میزنه و وضعیتش و میگه دورو میگه دیگه ناراحتش نمی کنه بعد جاهیده از هسل و ایگل میپرسه سانلی هم میگه خوبن .

لوکاس میره پیش زهرا (آشنای شعله) ازش راجب شعله میپرسه اونم عکس شعله و ملک و میاره و میگه شعله زن خیلی خوبیه تو سن کم مادر شد ولی خوب از پسش براومد. بهترین مادریه که تا حالا دیدم‌. سارپ تو ماشین خوابش رفته شعله هم آدرس مغازه ی گونول و پیدا کرده و رفته اونجا.سانلی به سارپ زنگ میزنه وقتی میفهمه خواب رفته میگه برو تو خونه سارپم میره میبینه خبری از شعله نیست .عکسای ملک و هسلم پاره کرده ریخته زمین دورو سریع به زینب زنگ میزنه میگه ممکنه شعله بیاد اونجا. هسل با عجله میره سمت مغازه‌. ملک و گونول مشغول جمع کردن کامواهان که ملک میره تو خونه تا سوتلاچ بخوره . شعله میرسه به گردنبند گونول اشاره می کنه میگه این و کی درست کرده؟
-یه بچه که خیلی دوسش دارم.چند سال پیش درست کرده -اسم اون بچه چیه؟ الان کجاست؟
-بله؟
-ملک کجاست؟ من مادرشم
گونول که هول شده میگه من کسی رو به این اسم نمیشناسم شعله هم میره سمت خونه و ملک و صدا میزنه داد میزنه ملک مامانت اومده . داره از پله ها میره بالا و ملک و صدا میزنه. ملک میشنوه، میترسه.
هسلم میرسه و دست شعله رو میگیره و مانعش میشه.
شعله میره بالا هسل که دستپاچه شده میگه شعله خانم بریم پایین حرف بزنیم. شعله می بینه در کمد تکون خورد( ملک تو کمد قایم میشه) میشینه کنار کمد و میگه اینجایی دخترم؟من اومدم.به خاطر تو اومدم. بیا مامانت اومده اما ملک بیرون نمیاد. توی این مدت زمان زندگی شعله رو نشون میده.

بهار سال ۲۰۰۹
باندیرما

شعله ملک و که نوزاده بغل کرده شوهرشم داره تابلو میرنه به دیوار اخبار از زنی میگه که بچه ی سه ساله ش و کشته شعله میگه خاموشش کن اعصابم خرد میشه شوهرش میگه آدم نرمال اینکار و میکنه؟
شعله: نرمال نیستن که اینا. آدم نیستن اصلا(رو به ملک) مگه نه دخترم ؟ من خیلی خوب ازت نگهداری می کنم. هیچ وقت دستت و ول نمی کنم.تا آخر عمرم
شوهرشم کنارش میشینه و میگه من ازتون خوب مراقبت می کنم. بیشتر کار می کنم. هیچ کم و کسری براتون نمیذارم
-اما خیلی خسته میشی
-ما به جز هم کسی رو نداریم
-شنیدی دخترم؟ بابامون کار می کنه پول میاره خونه منم واسه تو غذاهای خوشمزه درست می کنم. با هم شیر می خوریم بستنی می نوشیم.
-بستنی نوشیدنی نیست که( به شوخی)
-وقتی آب میشه نوشیدنی میشه .هم من اونجوری دوست دارم.
بعد نشون میده شعله ملک و برده بیرون بهش زنگ میزنن و خبر مرگ شوهرش و میدن
پایان

سریال هسل خلاصه داستان سریال مادر قسمت ۱۸

زمان هنوز گذشتست شعله بعد از اینکه از سرکار برمی گرده میره ملک و از خونه ی همسایه میاره.پول میده به زنه و میگه خدا ازت راضی باشه زنه میگه یکی دیگه رو براش پیدا کن دیگه نمی تونم نگهش دارم این جمعه آخرین روزه عروسی داریم.
شعله و ملک رفتن مهمونی ملک میزنه یه لیوان و میریزه همسایه ها تیکه میندازن که چه بچه ی شریه . صاحبخونه میگه اشکال نداره ی بچه بدون بابا داره بزرگ میشه البته تو هم یه کم بد بارش آوردی .
-نه بهش می گم نکن -با نکن گفتن که حالیشون نمیشه بچه های من از این کارا بکنن یه دونه میزنم به پیشونیشون حالشون جا بیاد .

شب شعله به ملک میگه چرا اسباب بازیهات و جمع نکردی مگه نگفتم جمع کن؟
-به من چه خودت جمع کن
شعله عصبانی میشه میشینه روبروی ملک و با انگشت یدونه میزنه به پیشونیش بعد پشیمون میشه بغلش می کنه .

بهار ۲۰۱۴
شعله ملک و از یه همسایه ی دیگه شون میگیره و بهش پول میده.
ملک مشق می نویسه میگه مامان شنا کردن قشنگه؟
-خیلی، تو وقتی تازه به دنیا اومده بودی با بابات میرفتیم دریا. من دیگه نتونستم ببرمت اما شاید تابستون رفتیم
-هورا
-الان نمی تونیم بریم دریا ولی اگه بخوایم می تونیم دریا رو بیایم اینجا
-چطوی؟
شعله یه گوش ماهی بزرگ که از دریا آوردن و میگیره دم گوش ملک و میگه ببین صدای دریا رو میده .
ملکم کلی ذوق میکنه میگه وای مامان انگار رفتیم دریا.

زمان حال
شعله هنوز اصرار میکنه که ملک بیا بیرون .تو رو خدا
هسل: یکم ناراحته
شعله داد میزنه: تو کی هستی که دخالت می کنی؟ از کجا ما رو میشناسی که دخالت می کنی؟ این چیزه( از رو میز ظرف شیربرنج رو برمیداره پرت می کنه) فکر کردی ملک این و میخوره؟ نه اون نون تخم مرغی دوست داره .مگه نه ملک؟ من الان براش نون تخم مرغی درست می کنم.
میره تو آشپزخونه که ملک از کمد میاد بیرون.شعله گریه ش میگیره و ملک و بغل می کنه.
زهرا به لوکاس عکسای ملک و نشون میده میگه همیشه برام عوی میفرسته
لوکاس: تا حالا شعله خانم ازتون کمک خواسته؟
-کی ؟ شعله؟ اصلا شعله خودش رو پای خودش وایساده از هیچ کسم کمک‌ قبول نمی کنه.

زمان گذشته
ملک شام میخوره و از خاطرات مدرسه ش تعریف می کنه شعله با موبایل ور میره و داد میزنه انقدر حرف زن کار دارم .اذیتم کنی میذارم میرم.
-خب برو
شعله یه دونه محکم به پیشونی ملک میزنه. ملکم میره یه گوشه ناراحت میشینه شعله زنگ میزنه به دوستاش میگه نمیام ملک و نمی تونم جایی بذارم. بعد یکم فکر می کنه دوباره زنگ‌ میزنه میگه میام ولی یکم دیر.
شعله داره آرایش می کنه و حاضر میشه ملک میگه مامان تو خیلی خوشگلی هم چشمات هم موهات خیلی…
شعله هم میگه واقعا؟ …باشه بخواب ملک میاد پیشش و میگه دلم درد می کنه شعله هم به دوستاش پیام میده که نمی تونم بیام.
ظرفا رو داره جمع می کنه ملک دستش و میگیره میگه ناراحت نشو مامان شعله هم با عصبانیت پرتش می کنه رو زمین بعد ناراحت میشه و میگه درد گرفت؟
-نه
بغلش می کنه و عذرخواهی می کنه.بعدم میخوابونتش و میره بار.اونجا با چنگیز آشنا میشه.

زمان حال
شعله دفتر ملک و نشون میده و میگه ببین دفترت و آوردم.
ببین نوشته: باریدن بارون تو تابستون، صدای خش خش راه رفتن روی برف: مادر توی تبلیغ شامپو، بستنی آب شده
به صفحه ی معلم هسل که میرسه نمی خونتش و دفتر و میبنده.
اینا چیزاییه که تو دوست داری چیزایی که من دوست دارم. چون من مادرتم .دوتامون یه سری چیزا رو دوست داریم.
ملک: مامان میری؟

زهرا یه عکس نشون لوکاس میده میگه اینم وقتی با ملک رفتن دریا فرستاده برام
لوکاس: اما تو این عکس نه ملک هست نه شعله
بعد نوشته ی پشت عکس و میخونه: آبجی زهرا جون من ملک رفتیم تعطیلات. تابستان ۲۰۱۵
(قول داده بود ملک و ببره اما خودش و چنگیز فقط رفتن?) تابستان ۲۰۱۵
شعله روزنامه رو میخونه میگه: یک هفته تعطیلات مجانی
چنگیز میگه تو چی فکر کردی راجب عمو چنگیزت؟ دوستم زنگ زد گفت شما نیاید نمیشه. شعله میگه پول ملک و من میدم چنگیز میگه مگه اونم میاد؟ ملک و شعله ناراحت میشن ولی چیزی نمیگن.
شعله واسه ملک یه خرگوش خریده میگه ما که میریم مسافرت تو از این خرگوش نگهداری کن .ملکم میگه باشه.
بعد نشون میده شعله و چنگیز رفتن بدروم تو هتلن ملک و شعله حرف میزنن
ملک: خوبی مامان؟
-خوبم تو چطوری؟
-منم خوبم، سیکیزم خوبه
-سیکیز کیه؟
-اسم خرگوشمه.قشنگه؟
-آهان آره
-مامان.دریا قشنگه؟ -خیلی …مثل شیشه ست وقتی شنا می کنی ماهی ها رو می بینی -واقعا؟
-واقعا
-مرواریدم داره؟
-داره
-پری دریایی و دیدی ؟ واقعا پری دریایی وجود داره؟ برگردی همه چیز و واسم تعریف کن -باشه
-مامان…خوش میگذره؟ (دوتاشون گریه شون گرفته)
-آره خوش میگذرونم…خب تعریف کن ببینم تو امروز چیکار کردی؟
-با سیکیز تعریف کردیم بعد انقدر خورد که لپاش داشت میترکید -که اینطور…
-بعد کاری که تو می کنی و کردم .صدای دریا رو گوش دادم.انگار کنار توام.انگار کنار دریام.صدای موجا رو گوش دادم.(گریه می کنن)

سریال هسل خلاصه داستان سریال مادر قسمت ۱۹

هسل میره دنبال شعله.شعله میگه اگه بخام الان میتونم برم پیش پلیس ازت شکایت کنم میتونید بریدمن راضیم جزای کارماببینم،ازکاری ک کردم ی لحظه پشیمون نشدم.
چقدربه خودت مطمئنی.نمیدونم این بچه چه چیزایی کشیده چرازجر کشیده شایدواسه خودتون دلایل قانع کننده داشته باشید شاید هیچ کدومواز قصدانجام ندادید.شما بچتونابا مرگ تنهاگذاشتید هرچی میخاد بشه امانمیفهمم اون شبایادتون بیادتوی باندیرماهوا انقدر سردبود که شماملکامثل آشغال انداختید توکیسه زباله گذاشتید دم در اگه من تصادفاندیده بودم ممکن بودبمیره بچه ای که مادرش حواسش بهش نباشه میتونه زندگی کنه؟ اگه توجه مادرنباشه بچه میمیره.
تومادرنیستی باسه روزمادری کردن ادای مادرا رودرنیار،شعله میخاد بره هسل میگه یعنی ملکا ول میکنید میرید؟-چی شد؟ خسته شدی؟به اندازه ای ک فکرمیکردی مادری کردن راحت نبود؟+من دوسش دارم.-پس دردت چیه؟+چون شمابدنیا آوردیش واولین کلمه هارایادش دادید،اگه هنوزبراش ارزش قائلیدمیتونید دوسش داشته باشیدتنها خاسته من خوشبختی ملکه.-خیلی دیره ملک منانمیخاد. +اگه بخایدمن باهاش حرف میرنم میشه راهی پیدا کردکم کم رابطتون خوب بشه.-مگه توکی هستی؟ ملک منانمیخاد،دوسم نداره دیگه واسه من مرد ملک مرد،ومیره.هسل میگه نه نمرده اون دیگه دخترمنه مادرش منم.لوکاس به هسل زنگ میزنه میگه دارم از پیش زهراخانم برمیگردم چیزایی خیلی خوبی راجب شعله گفت.اون موضوع تموم شد شعله رفت از زندگیمون..بیرون رفت چطور؟مگه اونجا بود؟آره خاست ملکا ببره اما نتونست پشیمون شد،گفت ملک واسم مرده ورفت.
هسل میادخونه پیش ملک.ملک به هسل میگه دیگه جدانمیشیم؟ هسل میگه همیشه باهم میمونیم تاوقتی دختر جوونی بشی،اما قبلش کلی موفقیت بایدبدست بیاری راهنمایی،دبیرستان دانشگاه بعدشایدعاشق یکی بشی.یعنی عروس میشم؟ شایدمادرم بشی چه هیجان انگیز.هسل میخنده میگه آره.شعله شب میره خونه لوکاس ومیگه پول لازم دارم.لوکاس به شعله میگه کجامیخای بری؟بدروم.مگه قرارنبودپیش زهرابری؟ پشیمون شدم میخام گذشته رافراموش کنم.حتی ملکا؟ملک دیگه مرد.بعدمیگه پول لازم دارم لوکاس میره از بانک پول میگیره میده بهش اونم تشکر می کنه ومیگه قرضه بهت پس میدم ومیره.لوکاس به هسل زنگ میزنه وخبررفتن شعله رامیده.هسل میگه بهترین تصمیم رو گرفته


لوکاس میگه چراصداتون ناراحته؟هسل جریان کارامیگه.لوکاس میگه من براتون یه کار سراغ دارم و قرار میشه از فرداش کارشاشروع کنه کارش تحقیق وعکاسی ازپرنده های مهاجره.چنگیز آزادمیشه میره خونه دوستش سراغ شعله رامیگیره اونم میگه اصلااینجا نیومده.چنگیزم عصبانی میشه.شعله به دوست چنگیززنگ میزنه که میخام بیام وسیله هاموببرم،چنگیزم میگه بهش بگوبیاد.شعله میره اونجاچنگیزگیرش میندازه که کجا بودی؟پیش کی میموندی؟میگه پیش خبرنگاره بودم چنگیزقاطی میکنه میگه پس اول اونامیکشم بعد تورو و میره.نامزد غمزه میاددیدنش،وقتی میفهمه بچه روننداخته عصبانی میشه،غمزه ازناراحتی رگشامیزنه اماچیزی نمیشه.چنگیز میره سراغ لوکاس میزنتش که چرابا زن من بودی؟لوکاس میگه براجریان پرونده ملک بوداونم میگه ملک که مرده چه پرونده ای کلی واسش خطونشون میکشه ومیره.هسل وگنول یه خونه نزدیک مدرسه بااثاث پیدامیکننومیخان ملکاسورپرایزکنن.به هسل خبرمیدن غمزه حالش بده،میره اونجابه غمزه میگه یادته مدرسه که میرفتی یه باردستت زخمی شدتاچند وقت دستورمیدادی آبجی کیفمابیار،آبجی آب بیار،دوتاشون میخندن.غمزه میگه خیلی دلتاشکستم نه؟خواهراهیچوقت ازدست آبجی کوچیکاشون ناراحت نمیشن وبغلش میکنه غمزه میگه منم الان مثل تو یه مادرتنهام فقط نمیدونم میتونم اندازه توقوی باشم یا نه.هسل میگه مطمئنم مادرخوبی میشی وقتی هسل میره جاهده وسانلی ازش تشکر میکنن وبدرقش میکنن.چنگیزبرمیگرده پیش شعله دادوبیداد میکنه میگه میکشمت شعله هم دادمیزنه بکش فکرکردی برام مهمه زنده باشم یا بمیرم ملک دوستم نداره.چه ملکی اون رفت مرد تموم شد.شعله میگه ملک نمرده زندست.هسل میره پیش ملکو میگه وقت سورپرایزه اونم خوشحال میشه.گنول دستبندبرای ملک بافته دستش میکنه وموقع دست کردن دستبند،چشم هسل به دستای گنول میفته ویادبچگی خودش و دستای مادرش میفته واحساس میکنه دستای گنول دستای مادرشه.

سریال هسل خلاصه داستان سریال مادر قسمت ۲۰

بعد از اینکه هسل میفهمه گونول مادرشه دست ملک و میگیره و سریع از مغازه ش میرن بیرون ملک میگه مامان یکم آرومتر برو هسل میگه معذرت می خوام
-کجا میریم؟
هسل یکم فکر می کنه و میگه: امروز یه سورپرایز برات دارم . یه خونه گرفتم واسه خودمون -واسه دوتامون؟
-آره خودمون دو تا -زنده باد -میریم خونمون
بعدم دستبندی که گونول دست ملک کرده بود و به بهونه ی این که تو مدرسه ایراد میگیرن از دستش درمیاره و میگه بعدا بهت میدم.
چنگیز به شعله میگه من سر در نیاوردم اگه ملک زنده ست جریان غرق شدن چی بود؟ دروغ بود؟ -آره معلمش هسل فراریش داده -بعد به تو گفت بیا بچه ت پیش منه؟
-میگم دزدیده میاد این و بگه؟ من اسمش و توی دفتر ملک دیدم شک کردم رفتم سراغ خبرنگاره دیدم اونم دروغ میگه خودم افتادم دنبالش و پیداش کردم
-اگه پیداش کردی پس کجاست؟
-من و نمی خواد .منم گفتم حالا که مادرش و انتخاب کرده بمونه همونجا
-ول کردی؟
-منم نمی خوامش -تو؟
-چیه تعجب کردی؟ واسه تو که خوب شد همش میگفتی این بچه به پامون میپیچه حالا رفت . به یکی دیگه میگه مامان.
هسل ملک و میبره خونه شون و نشون میده اونم کلی خوشحال میشه فقط وقتی اتاقش و می بینه و میفهمه شبا تنها باید بخوابه میگه نمیشه پیش تو بخوابم هسل میگه چرا ولی مطمئنم اتاقت درست که بشه دوست داری اینجا بخوابی . بعد ملک ازش تشکر می کنه هسلم میگه من از تو ممنونم که دختر من شدی . -چه خوب که مامانم شدی
بعد همدیگه رو بغل می کنن.
بعد هسل زنگ‌ میزنه به سانلی و ازش میخواد جعبه ای وه توش نقاشی ملک و گذاشته بود و چیزای بچگیش توش بود بود و براش ببره دورو میگه خونه ی گونول خانمید؟ -نه خونه گرفتیم
-عالیه پس آدرس و بفرست الان میام
موقع رفتن جاهیده میگه کجا میری؟
-پیش خواهرم
-وقتی غمزه حالش اینجوریه؟
-غمزه خوابه تو هم که خونه ای ولی خواهرم و دخترش تنهان من میرم پیششون
-چرا چیزی شده؟
-دیگه چی بشه؟ وقتی لازمه همه با هم اینجا باشیم خواهرم خونه کرایه کرده
-پیش گونول خانم بودن که
-نخواسته سربار باشه هرچی باشه یه غریبه ست هرچند بیشتر از ما کنار خواهرم بود -تو چی میخوای به من بگی؟
-پس بذار رک بگم . یه زن غریبه بیشتر از ما پشت خواهرمه و من از این وضع خجالت میکشم
-خواهرت کار اشتباهی کرد من خواستن ازش محافظت…
-اونی که باید ازش محافظت کنه ماییم. هر چی که بشه باید پشتش باشیم. البته شاید چون دختر واقعیت نیست انقدر راحت ازش میگذری نمی دونم
-من کی بین شما فرق گذاشتم که این حرف و میزنی؟
-الان…دخترای خودت زیر بال و پرتن اما هسل تک و تنهاست

اگه شما هم بودید همین کار و می کردم
جاهیده:فقط هسل نیست من مجبورم به فکرتون باشم.
-به فکرمون نباش. حالا که به فکر خواهرم نیستی به فکر منم نباش من میرم چند روزیم اونجا میمونم
در و میبنده و میره.
چنگیز و دوستش شام میخورن و چنگیز از بلاهایی که سرشون اومده میگه که میبینه شعله چمدون به دست داره میره میگه کجا؟
-میخوام برم بدروم
-برو
دوستش میگه چرا گفتی بره؟ پس کی کار کنه برات؟ -وقتی برگرده التماسم کنه چنگیز بدون تو نمی تونم لذتش بیشتره .
شعله میره بلیط اتوبوس بگیره میگن تموم شده و اتوبوس بعدی هم صبح حرکت می کنه شعله داد و ببداد می کنه که صبح نمیشه الان باید برم و باهاشون دعواش میشه چنگیزم میرسه و از اونجا میبرتش .
دورو میره خونه ی هسل اینا جعبه رو میده به هسل هسل میگه شما برید توی حال منم الان میام میره تو اتاق جعبه رو باز می کنه و دستبندی که بچگیش مامانش دستش کرده بود میاره بیرون دستبندی که گونول واسه ملکم دوخته بود و میذاره پیشش میبینه مثل همن. یاد رفتار و حرفای گونول از اوایل آشناییشون میفته و مطمئن میشه گونول مادرشه و گریه میکنه. گونولم سفره رو برای سه نفر چیده و سر میز خالی نشسته.هسل میاد پیش سانلی و ملک
و به ملک میگه من باید جایی برم پیش خاله ت می مونی تا من بیام؟
ملکم میگه آره ولی زود بیا
سانلی میگه :شب میشه اینجا بمونم
هسل میگه چرا که نه و میره.
هسل میره خونه ی جاهیده و بهش میگه با زنی که ترکم کرده بود روبرو شدم جاهیده که جا میخوره میگه امکان نداره اون زن سالها پیش مرده و بحث و عوض می کنه.
صبح هسل ملک و داره میبره مدرسه ملک میگه میشه واسه منم کلید بسازی؟ قول میدم بندازم گردنم گمش نکنم. هسلم میگه لازم نیست من هر روز میام دنبالت.
مرت میره دیدن غمزه خوشحاله و فکر می کنه پشیمون شده اما از حرفاش متوجه میشه که اومده بگه اگه بچه رو میخوای نگه داری من نیستم و یه جورایی خداحافظی می کنه. گریه ش میگیره . جاهیده با مرت حرف میزنه اونم میگه نمی خوام پدر یه بچه ی مریض باشم جاهیده هم میگه اگه بذاری بری و ولشون کنی هم این واقعیت که پدر این بچه تویی تغییری نمی کنه.

 

سریال هسل خلاصه داستان سریال مادر قسمت ۲۱

فردا صبح
گونول واسه ملک کلوچه درست کرده موقع زنگ تفریح میره پیش ملک و با خوشحالی همدیگه رو بغل می کنن.ملک میگه بیا خونمون من برات غذا درست کنم گونول میگه عزیزم تو می خوای واسه من غذا درست کنی؟ ولی نه تو تو مدرسه خسته میشه مامانت سر کار من از این به بعد برات غذا درست می کنم میارم .
چنگیز چند تا جا واسه کار شعله میره اما جور نمیشه.
گونول به هسل که سرکار جدیدش رفته زنگ میزنه اما جواب نمیده غذا میپزه و میبره خونه ی هسل اینا میده به سانلی و میره.وقتی هسل و ملک میرسن ملک با دیدن غذاها خوشحال میشه و شروع می کنه به خوردن هسل به سانلی میگه نمی دونستم انقدر آشپزی بلدی سانلی هم میگه گونول خانم آورده تا اینو میگه هسل به ملک میگه برو دستات و بشور از بیرون اومدی . بعدم سریع غذاها رو جمع می کنه و با عصبانیت میره .
جاهیده به سانلی زنگ میزنه میگه نمیای ؟ اینجوری که نمیشه
-نمی تونم بیام هسل رفت بیرون ایگل تنهاست
-چرا؟
جریان غذاها و عصبانیت هسل و میگه جاهیده هم بعد قطع کدن میگه وقتش رسیده که با هم حرف بزنیم گونول آصلان.

هسل میره خونه ی گونول با کلید در و باز می کنه میره تو خونه میبینه خوابه(قبلش حالش بد میشه و آقا عارف کمکش می کنه ) هسل آروم میگه چرا ترکم کردی؟ گونول بیدار میشه میگه ببخشید خوابم برده بود .(حرف زینب و نمیشنوه)
-نه غذاتون و میخوایم نه کمکتون و .ما رو راحت بذارید
میاد بره که گونول پشت سرش میره و میگه وایسا هسل
-کلیدم میذارم اینجا
-کاش پیشت میموند -لازم نیست ما دیگه اینجا نمیایم
بعد نگاهش میفته به گلای توی گلدون و میگه: اینا گلاییه که واسه تولدتون آوردم؟
-آره خشک شدن ولی دلم نیومد بندازمشون دور -من هیچ وقت نتونستم تولد خودم و جشن بگیرم.برای چی بهتون میگم مگه نه؟ شما همه چی رو می دونید. من همه چیزم و به شما گفتم. دردهایی که وقتی بچه ای کوچیک بودم و ترکم کردید و براتون تعریف کردم .که چطور دلتنگ مادرم شدم. که چطور منتظر بودم یه روز برگرده.تنهایی ام و که رفته رفته بزرگ تر شد.تولدم و که تاریخش و نمی دونم . من همه چیزم و به شما گفتم قلبم و باز کردم.اعتماد کردم .
گونول با گریه میگه: من خیلی متاسفم
-نه نیستید چون خودخواهید. از قصد وارد زندگی ما شدید سعی کردید کمکمون کنید.از ایگل جدا نشدید. فقط به خاطر اینکه به فکر خودتونید. ایگل به شما عادت کرده. حق نداشتید اینجوری وارد زندگی ما بشید و ما رو بازی بدید.
-چطور می تونی این فکر و بکنی؟
جاهیده میاد و بدون هیچ حرفی محکم ‌میزنه تو گوش گونول و میگه از دخترم دور باش.

هسل که تعجب کرده و ناراحته جاهیده رو بغل می کنه و میگه مامان اون یه غریبه ست بیا بریم و با هم میرن.گونولم میزنه زیر گریه?
هسل و جاهیده میرن رستوران .
جاهیده میگه مدت زیادیه که می دونم با ایگل پیش این زن میموندید اما مهم نیست چون منم ازت مخفی کردم که اون مادر واقعیته.از روزی که فرزندخوندگیت و قبول کردم همش ترسیدم.از اینکه یه روز بیاد و بگه من مادرتم.سالها گذشت تو دختر بزرگی شدی.دختر من بودی .خیالم راحت بود که …اومد .گفتم این از کجا اومد؟ وقتی تو باندیرما بودی. گفتم دیگه اینجا زندگی نمی کنه ازش خواستم بره.شاید نباید این و میگفتم.گفتم هسل خوشبخته. با خواهراش خوبه.ما خانواده ی خوبی هستیم .عکست و خواست. آخرین عکست و بهش دادم.تنها عکسیه که توش لبخند زدی. به خاطر ادب و نزاکت نه به خاطر اینکه بگم هسل با ما خوشبخته.می دونی هسل؟ به جز اون عکس تو هیچ عکسی نخندیدی.روزی که اومدم یتیم خونه گفتن تو تو خودتی. به چشمای هیچ کس نگاه نمی کنی.ازم خواستن یه بچه ی شادتر و به فرزندی قبول کنم.حتی بابات باهام مخالف بود.
-حق داشتن
-اما من خیلی وقت پیش تصمیمم و گرفته بودم.می خواستم مادر تو بشم
-چرا؟
-دلیلی نداره چون نه مادرا بچه هاشون و انتخاب می کنن نه بچه ها مادر پدراشون و .تقدیر اونا رو روبروی هم قرار میده. اگه بگم اصلا پشیمون نشدم دروغه . تا آوردیمت شروع به فرار کردی وقتی فرار کردی یادت میاد کجا رفتی؟
-نه یادم نمیاد
جاهیده: یه بار برده بودمت گالاتا بعدها هی فرار می کردی و میرفتی اونجا با دوربین از اون بالا به شهر نگاه کردی و دنبال مادرت می گشتی.همه ی پول تو جیبی هایی که بهت می دادم برای پیدا کردن مادرت خرج می کردی بعدا تصمیم گرفتم یه جور دیگه رفتار کنم گفتم حالا که این و می خواد دیگه مانعش نشم.بردمت اونجا پشت دوربین داد زدی اونجاست . بعد کل کوچه ها رو دنبالت دویدم.(نشون میده که دنبال هسل میدوه و میفته زمین زانوهاش زخمی میشه )هسلی که پشت دوربین فکر کرده بود مادرش و دیده برای اولین بار اونجا به من نگاه کرد. انگار از اون لحظه قلبش و به روم باز کرد(نشون میده که بهش پول میده) گفتم ناراحت نباش بازم میایم بازم دنبال مامانت می گردیم . یکدفعه رفتی من ترسیدم که این بچه کجا رفت اومدی و برام چسب زخم خریده بودی.(هر دوشون گریه می کنن) اون روز برای اولین بار بهم گفتی من اومدم.اون روز انگار احساس کردم برای اولین بار مادر شدم .در صورتیکه تو دنبال مادر واقعیت بودی. دلتنگش میشدی. با اینکه این و می دونستم‌حس می کردم مادرت منم.
-من فقط یه مادر دارم اونم‌تویی
جاهیده دست هسل و میگیره و میگه ممنونم
پایان

سریال هسل خلاصه داستان سریال مادر قسمت ۲۲

هسل میاد میبینه سانلی و سارپ دارن فیلم می بینن . میگه ایگل کجاست؟
سانلی: خوابه
-مشقاش و تموم کرد؟
-آره
-مرسی
-تو تا حالا پیش گونول خانم بودی؟
-نه با مامانم شام خوردیم. درد و دل کردیم
سانلی خوشحال میشه
هسل میگه من خسته م برم بخوابم. سارپم میگه دیر شده منم برم و میره.
هسل میره تو اتاق موهای ملک و ناز می کنه که بیدار میشه میگه بیدارت کردم ببخشید
ملک بلند میشه میگه: چی شده؟ اتفاق بدی افتاده؟
-نه همه چی رو به راهه. یه چیزایی بود که همیشه می خواستم فراموششون کنم ولی فکر می کردم خیلی سخته. حالا به لطف تو و مادربزرگت دارم فراموششون می کنم.میفهمی چی میگم نه؟
-میفهمم
-واقعا میفهمی؟
-منم فراموش می کنم…به لطف تو
این و که میگه دوتاشون گریه می کنن و همدیگه رو بغل می کنن.
صبح هسل و ملک صبحونه میخورن قد ملک و اندازه می زنن و … گونول تو خونه زل زده به گل سری که زینب بهش داده بود عارف میبینه مغازه ش بسته ست میاد بهش سر میزنه . میگه حالتون خوب نیست چرا دکتر نمی رید؟ به خاطر خودتونم نشده به خاطر هسل و ایگل که انقدر دوستتون دارن برید
گونول: دکتر نمیرم بیمارستان نمیرم آقا عارف
-باشه پس منم به هسل همه چی رو میگم
-نه …لطفا
-این لجبازی برای چیه شاید اون بتونه قانعتون کنه
گونول میزنه زیر گریه: هسل از من متنفره حتی نمی خواد دیگه من و ببینه
-چرا از شما متنفر باشه؟
-اون دختر منه
-یعنی چی؟
-هسل دخترمه و به خاطر اینکه سالها پیش ترکش کردم ازم متنفره
-اما شما زندون بودید این و نمی دونه؟
-نمی دونه نمی خوامم بدونه…میشه خواهش کنم تنهام بذارید
عارف میکه معلومه شما باید استراحت کنید من برم دیگه…
شعله میره پارک و به مادر و بچه ها نگاه می کنه.(شبم مست کرده بود که چنگیز با عصبانیت گذاشتش رو تخت و گفت من برم دنبال کار واسه تو تو مست کن بخواب)
وقتی شعله برمی گرده می بینه زهرا داره زنگ میزنه برمیداره چنگیزم از توی حموم به حرفاشون گوش میده. زهرا میگه دیروز دوست خبرنگارت اومده بود راجب روزای گذشته تو و ملک حرف زدیم . دلم تنگ شده کی میاید؟
-کارم زیاده
-می دونم سخته ولی باندیرما راهی نیست به اینجا یکی دو روز بیاید ببینمتون.
-ما باندیرما نیستیم با ملک اومدیم استانبول
-کی؟
-چند وقتی میشه
-آفرین به تو دخترم. تک و تنها بدون مردی بالا سرت چطور داری از خودت و این بچه مراقبت می کنی. مادر که میگن یعنی همین.مطمئنم ملکم مثل تو میشه. خدا از هم جداتون نکنه
شعله میگه باشه خواهر جون فعلا… قطع می کنه بعد سریع کیفش و برمیداره و میره بیرون.
هسل برای ملک از ماه و ستاره هایی که توی شب نور میده میخره. شعله میره دم مغازه ی گونول چند بار در میزنه گونول خوابه و باز نمی کنه شعله از یکی میپرسه کجان؟ اونم آدرس مدرسه ی ملک و میده
شعله میره مدرسه هسل ستاره ها رو نشون ملک میده و میگه بعد اینکه اتاقت و آبی روشن کردیم( رنگی که ملک دوست داره) اینا رو آویزون میکنیم. الانم میریم خونه با خاله سانلی ناهار درست می کنیم. با خوشحالی راه میفتن که شعله رو می بینن ملک پشت هسل قایم میشه
شعله: ملک یالا دخترم داریم میریم.
هسل: اماینجوی نمیشه شعله خانم ما حرف زده بودیم یادتونه که چی گفتید
-اون موقع اونجوری گفتم الان اینجوری میگم
ملک: مامان…
هسل: ایـــــگــل…
شعله: اون ایگل نیست ملکه مادرشم منم. با من میاد یالا ملک
دستش و میکشه و میبره یه دستکش ملک توی دست هسل جا میمونه هسل دنبالشون میدوه که یه ماشین میاد شعله اول با دیدن چنگیز جا میخوره و نمی دونه چیکار کنه اما بعد سریع ملک و سوار می کنه و میرن. ملک جیغ میزنه و گریه می کنه و مامانش و صدا می کنه هسلم با گریه دنبال ماشین می دوه و وقتی می بینه نمیرسه میشنه رو زمین و دستکش ملک و نگاه می کنه و با گریه میگه: ایگل…
ملکم همینجوری گریه می کنه و پشت سرش و نگاه می کنه که شعله برش می گردونه چنگیز از آینه به ملک نگاه می کنه میگه چه خبر دختر؟ کجا بودی؟
ملک با دیدن چنگیز میترسه

 

سریال هسل خلاصه داستان سریال مادر قسمت ۲۳

هسل با گریه به سانلی و سارپ میگه تقصیر من شد من گفتم اگه میخوای ببرش. سانلی هم دلداریش میده که اون زنه دیوونه ست تقصیر تو نیست .لوکاس هم میاد. سانلی در و باز می کنه دم در یکم حرف میزنن سانلی میگه نمی دونم چیکار کنم خواهرم خیلی ناراحته لوکاس دستش و میذاره رو شونه ش و میگه باید قوی باشیم که به کسایی که دوستشون داریم کمک کنیم .سارپ می بینتشون و با یه حالتی میگه خوش اومدی بیا تو داداش لوکاس.

هسل با گریه به لوکاس میگه امروز تمرین ریاضی داشت کاش دفترشم تو کیفش بود
-از کجا می دونستید اینجوری میشه؟
هسل میگه من موفق نشدم.من مادر خوبی نبودم
-دارید به خودتون ناحقی می کنید شما مادر خیلی خوبی میشدید.
هسل از لوکاس میخواد اگه میشه یه کاری کنه که شعله رو ببینه و ازش حال ملک و بپرسه لوکاس هم میگه سعی خودم و می کنم.هسل تشکر می کنه.
رفات به چنگیز میگه پیش پلیس نرو با بچه حرف میزنن یه موقع یه چیزی میگه به دردسر میفتی چنگیزم میکه حق با توئه.
شعله واسه ملک نون تخم مرغی درست کرده هرچی باهاش حرف میزنه جوابش و نمیده. غذاشم نمیخوره.
هسل میگه: الان کجاست؟ چیکار می کنه؟ غذاش و خورده؟ اگه مثل قبل باهاش بد رفتار کنن؟
لوکاس هم میگه فکر نکنم شعله باهاش بد رفتار کنه چون میخواد دوباره دخترش و به دست بیاره.
جاهیده به هسل زنگ میزنه هسل به سانلی میگه تو جواب بده جاهیده میگه تو چرا جواب دادی؟ سانلی هم جریان و میگه جاهیده میگه می دونستم اینجوری میشه الان میام اونجا. داره میره که غمزه خوشحال میاد پایین میگه مرت میخواد بیام دنبالم گفت میخوام سورپرایزت کنم.
-چه خوب
-تو کجا؟
-پیش آبجی زینبت مادر ایگل اومده بردتش.
-چرا؟ اون که گفته بود نمی خوادش
-مادرشه دیروز نخواسته امروز خواسته و برده .
-پس منم باهات میام
-نه تو با مرت برو حتما میخواد یخای بینتون و آب کنه. جریان بچه این وسطه و مهمه من و سانلی اونجاییم نگران نباش.
جاهیده میره پیش هسل .هسل لوکاس رو به مادرش معرفی می کنه بعدش لوکاس میره. گونولم به هسل زنگ میزنه و هسل جواب نمیده.
مرت میره دنبال غمزه براش ماشین خریده اونم تشکر می کنه و بغلش می کنه بعدم میرن غذا بخورن.
هسل به جاهیده میگه چیکار کنیم؟
جاهیده هم میگه کاری نمیشه اون زن مادر اون بچه ست. شاید اینجوری بهترم باشه
-اینجوری نگو
-اما واقعیت اینه.مگه من می خوام تو ناراحت بشی؟ شاید رفتنش قبل از اینکه خیلی وابسته بشید بهتر باشه. می تونستی همیشه با ترس از دست دادنش زندگی کنی؟ زندگیت با فرار از اون زن می خواست بگذره؟
-من برای همه چیز آماده بودم به جز اینجوری رفتنش.
لوکاس میره پیش گونول میگه پیش هسل خانم بودم گفتم به شما هم سر بزنم. بعدم جریان ایگل رو بهش میگه.گونول هول میشه و میگه من باید پیش هسل باشم علی میگه تنها نیست سانلی و مادرش پیششن .خبری هم بشه من خبرتون می کنم.
چنگیز و رفات شام میخورن . شعله و ملکم تلویزیون می بینن. تلویزیون مستندی راجب پرنده ها نشون میده. شعله میگه ببین ملک چه کوچیکن مادرشون چطوری غذاشون میدن ملکم یاد هسل میفته. شعله میگه شاید ایندفعه به جای خرگوش برات پرنده بگیرم.
چنگیز به ملک میگه پاشو پنیر بیار. شعله میگه من میارم چنگیز داد میزنه وقتی میگم ملک بیاره یعنی ملک باید بیاره تو بشین سر جات. شعله هم داد میزنه ملک هیچی نمیاره. چنگیز با عصبانیت ظرف و میندازه زمین میشکونه رفات میگه بسه و شعله دست ملک و که ترسیده مبگیره میبره تو اتاق و در و قفل می کنه.

غمزه و مرت شام میخورن غمزه میگه چه خبره؟
مرت: میخوام به روزای خوب گذشته برگردیم
-منم همینطور
-من فقط ازت یه چیز میخوام. که بهم اعتماد کنی
-من بهت خیلی اعتماد دارم
بعد مرت میگه یه دکتر آشنا دارم کورتاژ می کنه فردا وقت گرفتم…
لامپ اتاق سوخته شعله به ملک که پشتش بهشه میگه از تاریکی نمی ترسی؟ من وقتی بچه بودم خیلی می ترسیدم ، از تاریکی، از صدای آسمون، از حشره ها اما تو خیلی شجاعی. من وقتی سن تو بودم از خونه بیرون نمی رفتم اما تو بدون اینکه بترسی تا استانبول اومدی. هم با زنی که درست حسابی نمیشناسیش. ملک برمیگرده و بد نگاش می کنه.
-می دونم از دستم عصبانی ای.حق داری. اما من مادرتم نمی تونی ازم فرار کنی.تو رو من نه ماه توی شکمم حمل کردم. شیر دادم.خونم و جونم و بهت دادم.وقتی تب کردی، وقتی اولین دندونت دراومد، وقتی اولین قدمت و برداشتی …کی پیشت بود؟ من… حتی اون زنم گفت .گفت من تو رو ملک کردم.به خاطر من تو انقدر خوش قلب شدی. تو نمی تونی با من قهر کنی. هم آدم نمی تونی یکدفعه مادرش و پاک کنه و بندازه دور. ملک اون و دوست نداری مگه نه مامان جون؟ من و دوست داری؟ همه مادراشون و دوست دارن.ملک یاد حرفای هسل میفته که گفته بود چون مادرش ترکش کرده ازش متنفره و گریه ش میگیره.
هسل: خواستم مادر ایگل بشم. مثل تو که خواستی مادر من بشی
جاهیده: آره اما یه جیزی رو فراموش کردی من این و از راه های قانونی طی کردم
بعد میگه پاشو بریم خونه ی ما هسل میگه میخوام تنها باشم از سانلی هم میخواد که بره .سانلی هم بهش میگه به خاطر ایگل باید قوی باشی که وقتی برمی گرده ناراحت نشه.

 

سریال هسل خلاصه داستان سریال مادر قسمت ۲۴

 

سریال هسل خلاصه داستان سریال مادر قسمت ۳۰

 

خلاصه داستان سریال هسل (مادر) +معرفی بازیگران و عکس

سریال هسل یا مادر +خلاصه داستان معرفی بازیگران و عکس سریال هسل یا مادر +خلاصه داستان معرفی بازیگران و عکس داستان قسمت آخر سریال هسل سریال مادر و تمام قسمت ها سریال مادر ملک دختری کوچک هست که در خانواده هیچکس به او توجه نمی کند او در خانه ای که ناپدری به او ظلم میکند بزرگ شده است و مادرش از روی فقر رو به کار در میخانه های ترکیه میکند ملک دختری تنهاست که فقط تنها همدم او یاد پدرش و خرگوشی هست که با او بازی میکند. اسامی و بیوگرافی سریال هسل روزی بین اون و ناپدری…

بررسی کلی

امتیاز کاربر: 3.49 ( 6 رای)

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*