خانه / عکس سریال / خلاصه قسمت آخر سریال ملکه شب + بازیگران سریال ملکه شب

خلاصه قسمت آخر سریال ملکه شب + بازیگران سریال ملکه شب

خلاصه قسمت آخر سریال ملکه شب + بازیگران سریال ملکه شب

خلاصه قسمت آخر سریال ملکه شب + بازیگران سریال ملکه شب

خلاصه قسمت آخر سریال ملکه شب + بازیگران سریال ملکه شب, بازیگر نقش اسرا سریال ملکه شب, اسرا سریال ترکی ملکه شب, خلاصه داستان ملکه شب, ملکه شب, قسمت آخر سریال ملکه شب, مریم اوزرلی سریال ملکه شب, سریال ملکه شب ,سریال ماکه شب,داستان سریال ملکه شب,سریال ترکی,ملکه شب,سینما و تلویزیون,اسامی بازیگران سریال ماکه شب,سلفی سریال ماکه شب, سریال ملکه شب, بازیگران سریال ملکه شب, داستان سریال ملکه شب, دانلود سریال ترکی ملکه شب, سریال ملکه شب, قسمت آخر سریال ملکه شب, سینما و هنر,سریال ملکه شب, مریم اوزلی سریال ملکه شب, کارتال بازیگر سریال ملکه شب, عزیز سریال ملکه شب, بازیگر نقش سلین سریال ملکه شب, قسمت آخر سریال ملکه شب,

در این مطلب خلاصه تمامی قسمت های سریال ملکه شب بروزرسانی می شود

مریم اوزرلی، ملکه شب شد

مریم اوزرلی بازیگر مطرحی است که با بازی در سریال حریم سلطان شناخته شد. او نه تنها در ترکیه بلکه در بسیاری از کشورهای عربی و دیگر کشورها با عنوان خرم سلطان نامیده می شود. مریم بعد از حضور در این پروژه درخشید و در کمپین های تبلیغاتی با کیفیت بسیاری جای گرفت. او با پیشنهاداتی که از طرف برندهای مختلف دریافت می کرد، درآمد فوق العاده ای کسب کرد و معروف تر شد. برخی از قراردادهای او در همکاری با کمپین های تبلیغاتی برندهای مختلف هنوز ادامه دارد. مریم بعد از مدتی از پروژه حریم سلطان خارج شد و به آلمان بازگشت. او بعد از تولد فرزندش در آلمان دوباره به ترکیه برگشت و در فیلم سینمایی “زخم مادرم” بازی کرد. سپس در سریال ملکه شب همبازی مورات ییلدیریم شد. او در این سریال نیز به عنوان نقش اصلی ایفای نقش کرده و با کارگردانان سریال حریم سلطان همکاری دوباره داشته است. سناریو متفاوت این مجموعه طوری طراحی شده که مریم در نقش یک دختر دورگه فرانسوی-ترک ایفای نقش کند. لهجه متفاوت او در زبان ترکی کمک شایانی به ایفای نقش بهتر او در این مجموعه کرده است. همین موقعیت در سریال حریم سلطان نیز به چشم می خورد. در مجموعه تاریخی حریم سلطان نیز شرکت پروداکشن به دنبال هنرپیشه ای با چهره جدید و ناشناخته و همچنین کسی که لهجه ترکی اش خیلی واضح نباشد، بود و یکی از دلایل انتخاب مریم نیز همین شد. او در حال حاضر در فصل جدید سریال Eşkıya… در کنار دنیز چاکر و اکتای کاینارجا ایفای نقش می کند

فوندا ارییئیت در ملکه شب حضور دارد

فوندا ارییئیت بازیگر موفق سریال کارادایی است که بعد از حضور در این مجموعه در سال ۲۰۱۶ در سریال “ملکه شب” همبازی مریم اوزرلی و مورات ییلدیریم شد. او در حال حاضر به فصل دوم سریال پویراز کارایل وارد شده و در مقابل ایلکر کاللی و بورچین ترزی اوغلو بازی می کند. وی در سریال کارادایی نیز با دو تن از مطرح ترین و موفق ترین بازیگران ترک یعنی کنان ایمیرزالی اوغلو و برگزار کورل همبازی بود. وی در طول سابقه هنری خود در مجموعه های دیگری نیز ایفای نقش کرده و موفقیت خود را به اثبات رسانده است. همبازی شدن با بازیگران موفق و معروفی مانند مریم اوزرلی، کنان ایمیرزالی اوغلو، مورات ییلدیریم، برگزار کورل، ایلکر کاللی و بورچین ترزی اوغلو نیز در سابقه هنری او نقطه قابل توجهی است که برای یک بازیگر بسیار مهم است. او در سریال ملکه شب در نقش اسرا بازی کرده و بازی هنرمندانه ای ارائه داده است

 

خلاصه داستان قسمت آخر سریال ترکی ملکه شب

عزیز تاجری مشهور و اهل کارادنیز است . پسر کوچک نزدیک ترین دوستش که به قتل رسیده رو به فرزندخواندگی قبول میکنه . عزیز همسرش رو سال ها پیش از دست داده و یک پسر و یک دختر داره .

 

کارتال پسر عزیز ، تا لحظه ای که سلین وارد زندگیش بشه دوست نداشته هیچ زنی رو وارد زندگیش بکنه.در حالیکه سلین در فرانسه (شهر Grasse) به دنبال عشق میگرده ، از لحظه ای که با کارتال آشنا میشه احساس میکنه اون چیزی که به دنبالش بوده رو پیدا کرده . سلین و کارتال حتی با اینکه میدونن عشقشون تنها در یک شب تمام خواهد شد ، باز هم دوست دارن این عشق رو تجربه کنن و عشق اونا از گراس تا ترابزون و سپس استانبول کشیده میشه …
حضور بازیگران مطرحی چون Meryem Uzerli که قبلا در سریال “حریم سلطان” و Murat Yıldırım که قبلا در سریال “عشق و جزا” نقش آفرینی کرده اند می تواند بر جذابیت این سریال اضافه کند.

سریال ماکه شب,داستان سریال ملکه شب,سریال ترکی,ملکه شب,سینما و تلویزیون,اسامی بازیگران سریال ماکه شب,سلفی سریال ماکه شب

 

قسمت آخر
اسرا از کارتال  خداحافظی میکنه و میره و امره خبره تصادف سلین رو به کارتال میده و کارتال میره سمت بیمارستان ..پلیس میاد خونه عزیز و خونه رو میگردن پیداش نمی کنن ..اسرا از کسی که گفته بود پرسید کارو تموم کردی اونم گفت تموم شد اسرا پرسید مرده؟اونم گفت به سختی جون سالم بدر ببره امره به فاطمه خانم زنگ میزنه که بیاد پیش عثمان و میگه سلین تصادف کرده و  اون باید بره بیمارستان.. اوکتای رو هم پلیس میاد میگه صبح باید بریم زندان تا زمانه محاکمه .. کارتال میرسه بیمارستان  و سلین رو میبرن تو اتاق عمل و کارتال بیرون منتظر میمونه در حالیکه خیلی ناراحت و نگرانه ..عزیز از خونه در حالیکه اسلحه دستشه فرار کرده بود و اسرا میرسه و کارمند عزیز بهش میگه عزیز رفته و نمیدونه کجاست و اسرا میگه ولش کن و بهش میگه تو باهاش بودی تا کثافتکاری هاشو بپوشونی و برو از اینجا …امره میرسه پیش کارتال و کارتال گریه میکنه و میگه چی شد امره میگه نمیدونم پیش عثمان بودم ..کارتال:عثمان .عثمان کجاست ..امره نگران نباش اونو حلش کردم و کارتال میگه من چیکار کنم و پست اتاق عمل منتظره سلین میمونه ..عزیز میره جایی که قبلا برای خودش قبر درست کرده بوده و یادش میاد که به سلین گفته با اومدنه تو دیگه نیازی به این نیست …

عکس و خلاصه داستان قسمت آخر سریال ملکه شب

کارتال و امره تو بیمارستان منتظر بودن و کارتال گریه میکنه و میگه میخواستم بچمو بردارم و بریم از اینجا فقط یه قدم مونده بود و بعدش خوشبختی  ببین چی شد ..
اوکتای از  هاکان تشکر میکنه و میگه دخترم دستت امانته مواظبش باش .. امره تو بیمارستان به کارتال میگه عثمان به همه چی اعتراف کرده و عزیز هم فرار کرده و پلیس دنبالشه مرت میره سمت بیمارستان که پیش کارتال باشه فاطمه خانم حلقه الیف رو میبینه و الیف میگه شب گذشته با مرت نامزد کرده اوکتای رو پلیسها میبرن از بیمارستان …عزیز کناره قبر نشسته و میگه وقتش که بشه باید رفت برگی از تقویم کنده بشه حتی اگه دردم داشته باشه باید ادم به راهش ادامه بده وقتش که بشه دیر یا زود باید رفت …عزیز خودشو میکشه و تو مراسمه تدفینش کارتال از دور نگاه میکرد… سلین تو بیمارستان  بوده و کارتال میرسه و دکتر بهش میگه خوبه و باید یه کم استراحت کنه کارتال میره پیش سلین و سلین حاله عثمان رو میپرسه و کارتال میگه خوبه و سلین میگه منو رها نکردی ازت ممنونم و کارتال میگه من هیچوقت رهات نکردم .کارتال میگه باید به پلیس بگی چجوری تصادف کردی اما سلین میگه هیچی یادم نمیاد و از کارتال میخواد عثمان رو بیاره پیشش امره میگه من میرم بیارمش تو اینجا باش و از کارتال میپرسه موضوع عزیز رو گفتی؟کارتال:میگم بهش الان وقتش نیست و میره عثمان رو بیاره ..اسرا تو هیالش با عزیز صحبت میکرده و میگه سلین رو کشتم اره کشتمش و میاد سر میز و  اونا متوجه میشن که اسرا تو خیالش باباشو میبینه و مرت میگه چند ساعت پیش  بابا رو به خاک سپردیم و اسرا میگه چی میگن اینا بابا اینا دیوونه شدن و تو خیالش میاد با عزیز تو خیاط و دیگه عزیز رو نمیبینه و هما بهش میگه به خودت بیا بابات مرده …کارتال عثمان رو میاره پیش سلین

 

دو ماه بعد رو نشون میده که سلین از بیمارستان مرخص شده و عثمان میاد میگه من تنها اومدم دنبالت و سلین میگه پس بابات کو عثمان میگه اون نیومد و سلین از امره میپرسه اونم میگه خبر ندارم
کارتال کناره ساحل منتظره سلین بوده
اسرا تو آسایشگاه بستری میشه …کارتال کناره ساحل منتظره سلین بوده و سلین میگه چقدر قشنگه و ممنونم من خیلی خوشحالم و کارتال بهش پیشنهاد ازدواج میده و سلین هم قبول میکنه و کارتال هم حلقه رو دست سلین میکنه .. اسرا با یه مردی اشنا شده بوده بهش میگه بریم بیرون بهمون اجازه نمیدن بیا فرار کنیم و فرار میکننهما به هاکان میگه از طلاق گرفتن پشیمون شده . .مرت وسایل عزیز رو جمع میکنه.. کارتال به سلین کنار ساحل میگه من برنامه ها دارم برای زندگیمون سلین میپرسه چیه؟کارتال میگه بچه میخوام اما اینبار باید دختر باشه…اسرا برمیگرده به آسایشگاه و به دکترش میگه من میترسم برای ادامه زندگی و در نورده مهمت که باهاش آشنا شده صحبت میکنه و میگه بهش علاقمند شده و میبینتش هیجانی میشه دکترمیگه تو عاشق شدی و گذشته رو ول کن به آینده نگاه کن مهمت با اسرا صحبت میکنه و بهش ابراز علاقه میکنه
اسرا از اسایشگاه مرخص میشه و تولد برجو بوده میگه به دوستش میخوام با خانوادم اشنا بشی و میرن تولد برجو ..روزه عروسی کارتال و سلین کارتال میاد پیش سلین و میپرسه هیجان داری و سلین میگه خیلی و میخوام همه چی از یادم بره کارتال هم میگه منم فراموش کردم همه چی رو جز تو  و سلین میگه خیلی دوست دارم و کارتالم میگه منم خیلی دوست دارم خیلی …اسرا با دوستش میاد تولد برجو و مهمت دوستش رو باهمه آشنا میکنه …
 هما به هاکان میگه از طلاق گرفتن پشیمون شده . .مرت وسایل عزیز رو جمع میکنه.. کارتال به سلین کنار ساحل میگه من برنامه ها دارم برای زندگیمون سلین میپرسه چیه؟کارتال میگه بچه میخوام اما اینبار باید دختر باشه…اسرا برمیگرده به آسایشگاه و به دکترش میگه من میترسم برای ادامه زندگی و در نورده مهمت که باهاش آشنا شده صحبت میکنه و میگه بهش علاقمند شده و میبینتش هیجانی میشه دکترمیگه تو عاشق شدی و گذشته رو ول کن به آینده نگاه کن مهمت با اسرا صحبت میکنه و بهش ابراز علاقه میکنه
اسرا از اسایشگاه مرخص میشه و تولد برجو بوده میگه به دوستش میخوام با خانوادم اشنا بشی و میرن تولد برجو ..روزه عروسی کارتال و سلین کارتال میاد پیش سلین و میپرسه هیجان داری و سلین میگه خیلی و میخوام همه چی از یادم بره کارتال هم میگه منم فراموش کردم همه چی رو جز تو  و سلین میگه خیلی دوست دارم و کارتالم میگه منم خیلی دوست دارم خیلی …اسرا با دوستش میاد تولد برجو و مهمت دوستش رو باهمه آشنا میکنه … هما به برجو میگه حامله هستش اوکتای از زندان آزاد شده و میاد محل تولد برجو اما جلو نمیره و از دور نگاه میکنه و میره …سلین و کارتال با هم ازدواج میکنن و میرن تولد برجو همه خوشحالن.
پایان قسمت اخر

سریال ملکه شب ,سریال ماکه شب,داستان سریال ملکه شب,سریال ترکی,ملکه شب,سینما و تلویزیون,اسامی بازیگران سریال ماکه شب,سلفی سریال ماکه شب, سریال ملکه شب, بازیگران سریال ملکه شب, داستان سریال ملکه شب, دانلود سریال ترکی ملکه شب, سریال ملکه شب, قسمت آخر سریال ملکه شب, سینما و هنر

سریال ترکی ملکه شب

کارتال در یک نگاه عاشق سلین می شود اما مجبور به رها کردن او در آن شهر و بازگشت به سوی زندگی اش با دختر عزیز، یعنی اسرا بود. بعد از سال ها که از زندگی هر کدام از این کاراکترها می گذرد و همه چیز وضعیتی روتین پیدا کرده، این بار راه سلین با عزیز برخورد می کند. عزیز چلبی بعد از مرگ همسرش برای اولین بار به یک زن یعنی سلین علاقه مند می شود و ماجراها از این بعد آغاز می شود.

بازیگران سریال ملکه شب

حضور بازیگران مطرحی چون Meryem Uzerli که قبلا در سریال “حریم سلطان” و Murat Yıldırım که قبلا در سریال “عشق و جزا” نقش آفرینی کرده اند می تواند بر جذابیت این <strong><em>سریال ملکه شب</em></strong> اضافه کند.

 

خلاصه قسمت اول سریال ملکه شب

خلاصه قسمت اول سریال ملکه شب
۳۰ سال قبل
پدر کارتال (کارتال : مورات ییلدیریم) تو خونه
نشسته و کارتال خوابیده که صدایی میشنوه و اسلحه رو بر میداره اما یکی اسلحه رو بر میداره میزاره رو سرش که عزیز خان رییسش از بیرون میاد و بهش میگه وقت تسفیه حساب رسیده صالح (پدر کارتال ) میگه : فک کردم مردی عزیز
عزیز : تو کی دیدی من به کسی نارو زدم صالح : وقتی یه نفرو جلو بچش میکشی نارو نیست که عزیز میبرتش بیرون
عزیز میخواد صالح رو بکشه که صااح میگه کارتال یتیمه اونو تنها نزار کارتال با صدای شلیک از خواب بلند میشه و میره تا ببینه چی شده که عزیز و ادمش میان و عزیز : این بچه گناه داره من بزرگش میکنم باید ببینیم مثل من میشه یا پدرش اگه مثل من شد اگه کار بدی در حقش کردم میتونه منو بکشه اما‌اگه مثل باباش باشه خودم میکشمش

۳۰ سال بعد
گرس جنوب فرانسه

دختری از موتور پیاده میشه که اسمش سلین و یه مغازه عطر فروشی داره که میره داخل مغازش و اقای والین یکی از دوستاش میاد داخل میگه برا زیباترین دختر اینجا قهوه اوردم و سلین ازش تشکر میکنه والین میگه چه عطری میخوای درس کنی سلین میگه عطر تنهایی والین : عطری برا این که زنا عاشقم بشن درس میکنی سلین : اگا خانوم والین اجازه بدن ?

کارتال و امره دادن میرن که کاتال میگه کارا رو کنترل کردی امره : تو اومدی جا به این قشنگی بازم از کار میگی واقعا که کارتال : تو فک کردی برا تفریح اومدیم ما کلی کار داریم امره : علاوه بر کار باید تفریحم بکنی زناشونو بشناسی و با فرهنگشون اشنا بشی .کارتال و انره میرن قهوه بخورن
استانبول

عزیز تو اتاقشه و داره به عکس زنش نگاه میکنه که الیف خدمتکارشون میادو میگه بیاید برا صبحونه و عزیز میره و حلقشو میکنه تو دستش
امره به کارتال میگه چی میشد سرمو رو پاش میزاشتم و مخشو میزدم کارتال میگه پس حق بیمه کاری رو میدم به اون ?? امره میگه اذیتم نکن رییس عزیز به کارتال زنگ میزنه میگه اگه قرار دادو امضا کنی موفق میشیم دیگه هیچ کی نمیتونه جلومونو بگیره که کارتال میگه فرانسویم بلد نیستیم امره میره با دختره حرف میزنه و سعی میکنه مخشو بزنه که سلین دوست والری همون دختره در میاد که امره فک میکنه اینا ترکی بلد نیستن و میگه کاش این دختره رو میگرفتم این خیلی خوشگلتره که سلین میفهمه (خانوم ترکی بلده ?) میگه من فهمیدم چی گفتی امره هول میشه میگه به والری چیزی نگو کارتال تا سلین و میبینه عاشقش میشه کارتال میره پیش امره و میگه دختره کیه

کارتال قرار دادی که با فرانسوی ها داشت رو یبول نمیکنه و امره بهش میگه چرا این کارو کردی اون ۱۰ میلیون یورو که برا ما چیزی نیس کارتال میگه باید تو کارمون جدی باشیم کارتال یهو دختری رو میبینه فک میکنه سلین اما وقتی از نزدیک میبینه میفهمه اشتباهی بوده و از دختره معذرت خواهی میکنه
عزیز میگه کارتال رفته برا جلسه حتما امضا میشه قرار داد اما هاکان (شوهر خواهر عزیز خان ) میگه کارتال تو کارش خیلی حرفه ای هست اما انعطاف پذیر نیست بهتر بود مرت رو میفرستادی (هما و هاکان قصد تحریک مرت نسبت به کارتال رو دارن) مرت عصبانی میشه میگه بابا نور چشمیشو فرستاد دیگه نیازی به من نیست اسرا میگه باز خواب کارتالو دیدی اینطوری میکنی مرت قاطی میکنه میگه بابا چطوری به اون اعتماد میکنی منو نمفرستی همه اختیاراتو دادی به اون اما من چی اون میتونه یه روزه کل زندگیتو لزت بگیره که عزیز یقه مرتو میگیره میگه به خاطر سال روز مرگ مادرت نمیزنم تو دهنت پسر اعصاب منو خورد نکن عزیز و اسرا میرن که هما سعی میکنه مرت رو تحریک کنه دوباره و هاکان : یکم سیاست داشته باش پسر تو اگه از کارتال پیش بابات بد بگی اون بهش نزدیک تر میشه

کارتال و امره دارن با ماشین دور میزنن که کارتال دوباره اون سلین و میبینه میزا داخل مغازه و با زنی که اونجاس باهاش انگلیسی حرف میزنه اما اون متوجه نمیشه که امره میاد میگه تو اینم با دختره اشتباه گرفتی و ما رو اوردی محل تجمع میکروبا که زنه چون مادر سلین بوده ترکی متوجه میشه و سلین میاد میگه این چه وضع حرف زدن با مادرمه که کارتال ازش معذرت خواهی میکنه و میزنه شیشه عطر رو میشکونه که سلین بهش میگه هیچ وقت جلو رام سبز نشو و برو اما‌کارتال میگه جبران میکنم برات ❤️? عزیز و اسرا و مرت میرن سر قبر مادرشون

کارتال میره دم خونه سلین و مادرش در رو باز میکنه میگه اومدم معدرت خواهی کنم و براتون سوپ اوردم و میگه سوپ مخصوصیه و خودم درست کردم و مادر سلین قبول میکنه و کارتال میره خونشون و سوپ رو گرم میکنه که سلین میاد و کارتالو میبینه و میگه چرا اومدی اینجا مادر سلین میگه : اقا کارتال خیلی پسر خوبیه برام سوپ اورد کارتال به سلین میگه من گفتم تا جبران کنم دست از سرت بر نمیدارم و سلین ازش میخواد که توضبح بده و کارتال میگه نا خیلی وقته مسافرت نرفتیم و امره پسر خوبیه اما بازیگوشه مادر سلین دوباره از کارتال بابات سوپ تشکر میکنه سلین سوپ رو میبره تو اشپزخونه که مادر سلین میگه شوهرم اهل کارا دنیز بود بعد مرگش نرفتیم . مادر سلین میگه شهر ما خوب بود ؟

مادر سلین میگه شهر ما خوب بود ؟ کارتال : نه کسی نبود منو زاهنمایی کنه بگردونه مادر سلین : اگه حال من خوب بود میگردوندمت کارتال : فک کنم سلین خانوم قبول کنه سلین مجبور میشه بگه اره و باهم سوار موتور میشن و کل شهرو میگردن
سلین از شهرش از کارتال میپرسه کارتال میگه خوبه خیلی قشنگه اما فک نمیکردم اینجا زندگی کنی خیلی کوچیکه اینجا فقط دوران پیری رو میگزرونن سلین : من اینجا بهترین شغل رو دارم که هیچ جایی ندارمش

سر میز شام سلین از کارش برا کارتال میگه و میگه که من دوس دارم برا کسایی که میان مغازم عطر درس کنم از خیلی شرکتا درخواست برا کار داشتم اما با عشق و علاقه ای که تو مغازم دارم هیچ جا ندارم کارتال میگه اگه من جای تو بودم دوس داشتم همه کارامو ببین

شام رو میارن که شام کارتال حلزون هستش ??و کارتال نمیتونه بخوره

کارتال به سلین میگه من کم عصبانی میشم اما انه عصبانی بشم هیچی جلودارم نیس و قاطی میکنم سلین : اگه من عصبانیت کنم چی کارتال : من تا حالا همچین چیزی رو حس نکردم و قرار‌نگرفتم تو شرایط با تو من زندگی رو حس کردم و.. سلین و کارتال میرن باهم میرقصن و….. پایان قسمت اول

عکس و خلاصه داستان قسمت آخر سریال ملکه شب

خلاصه قسمت دوم سریال ملکه شب

خلاصه قسمت دوم سریال ملکه شب

سلین و کارتال دارن باهم میرقصن که سلین میگه : کارتال باهام بیا میخوام یه چیز خاص بهت نشون بدم
کارتال میگه اینجا کجاست سلین: ملکه شب کارتال : فکر میکردم با خودشم
سلین کارتالو میبره یه گلخونه و میبره پیش یه گل میگه اسمش ملکه ی شبه عمرش به قدری کوتاهه که فقط از دور میتونی به این گل نگاه کنی هیچ کسی نمیتونه صاحبش بشه یکی از نادرترین گلهای دنیاس تو یه شب باز میشه صبحش پژمرده نمیتونی هر لحظه صاحبش باشی دوست داشتن این گل مثل عشق ناممکن میمونه سلین : تا حالا عاشق نشدی کارتال. کارتال : تا قبل تو عشقو باور نداشتم سلین : برا همینه که همیشه منتظرت بودم

سلین و کارتال شروع به بوسیدن هم میکنه ( طبق ارمان های امام این صحنه توسط جم سانسور میشه اما ما کم نمیلریم میزاریم تو پیج )

لب ساحل
کارتال : چرا تا اخر شب نموندیم ملکه شب رو ببینیم سلین : دوس نداشتم پژمرده شدنشو ببینم اولین باره که دریا تو چشای تو زیبا دیده میشه مثل اینکه امشب برا ماس سلین : اگه خورشید طلوع کنه عشق ما پژمرده میشه ؟ کارتال : از این به بعد تا موقعی که با تو هستم خورشید طلوع میکنه .بوی خوشبختی مثل بوی یاسمنه بوی جدایی بوی نرگس بوی انتطار بوی نسترن کارتال : بوی عشق چی سلین :تا حالا همچین حسی رو نچشیده بودم و دوباره همو بوس میکنن ( خیلیم طولانی بعد میرن تو دریا همو بوس میکنن فک کنم کل فیلم سانسور بشه )

هما میاد پیش عزیز میگه چی شده عزیز میگه از دیروز با کارتال حرف نزدم نگران شدم هما : داداش در مورد مرتم نتونستیم حرف بزنیم اصن نگران اون نیستی عزیز هممون میدونیم کجاس الان مدیر نازنامه زنگ میزنه میفهمیم کجاس
هما : شاید ما مقصریم اگه اینقدر از کارتال تعریف نمیکردی اون اینطوری نمیشد الان فکر میکنه گزینه دومه عزیز: من از جواب دادن به تو خسته شدم بس کن
عزیز به امره زنگ میزنه که کارتال میاد میکه کجایی و کلی سرزنشش میکنه و به کارتال میگه چرا سر و وضعت اینجوریه کارتال میگه عاشق شدم امره مسخرش میکنه میگه تو کارتال : چیه مگه به من نمیاد عاشق شم امره : معلومیا میخوام یه چیز خاص بهت نشون بدم
کارتال میگه اینجا کجاست سلین: ملکه شب کارتال : فکر میکردم با خودشم
سلین کارتالو میبره یه گلخونه و میبره پیش یه گل میگه اسمش ملکه ی شبه عمرش به قدری کوتاهه که فقط از دور میتونی به این گل نگاه کنی هیچ کسی نمیتونه صاحبش بشه یکی از نادرترین گلهای دنیاس تو یه شب باز میشه صبحش پژمرده نمیتونی هر لحظه صاحبش باشی دوست داشتن این گل مثل عشق ناممکن میمونه سلین : تا حالا عاشق نشدی کارتال. کارتال : تا قبل تو عشقو باور نداشتم سلین : برا همینه که همیشه منتظرت بودم

سلین و کارتال شروع به بوسیدن هم میکنه ( طبق ارمان های امام این صحنه توسط جم سانسور میشه اما ما کم نمیلریم میزاریم تو پیج )

لب ساحل
کارتال : چرا تا اخر شب نموندیم ملکه شب رو ببینیم سلین : دوس نداشتم پژمرده شدنشو ببینم اولین باره که دریا تو چشای تو زیبا دیده میشه مثل اینکه امشب برا ماس سلین : اگه خورشید طلوع کنه عشق ما پژمرده میشه ؟ کارتال : از این به بعد تا موقعی که با تو هستم خورشید طلوع میکنه .بوی خوشبختی مثل بوی یاسمنه بوی جدایی بوی نرگس بوی انتطار بوی نسترن کارتال : بوی عشق چی سلین :تا حالا همچین حسی رو نچشیده بودم و دوباره همو بوس میکنن ( خیلیم طولانی بعد میرن تو دریا همو بوس میکنن فک کنم کل فیلم سانسور بشه )

هما میاد پیش عزیز میگه چی شده عزیز میگه از دیروز با کارتال حرف نزدم نگران شدم هما : داداش در مورد مرتم نتونستیم حرف بزنیم اصن نگران اون نیستی عزیز هممون میدونیم کجاس الان مدیر نازنامه زنگ میزنه میفهمیم کجاس
هما : شاید ما مقصریم اگه اینقدر از کارتال تعریف نمیکردی اون اینطوری نمیشد الان فکر میکنه گزینه دومه عزیز: من از جواب دادن به تو خسته شدم بس کن
عزیز به امره زنگ میزنه که کارتال میاد میکه کجایی و کلی سرزنشش میکنه و به کارتال میگه چرا سر و وضعت اینجوریه کارتال میگه عاشق شدم امره مسخرش میکنه میگه تو کارتال : چیه مگه به من نمیاد عاشق شم امره : معلومه که نمیاد تو فقط عاشق کار هستی کارتال: انگار رو ابرام واقعا عاشق شدم امره : این کیه که تو رو تو اب برده نکنه دختره عطر فروشه کارتال : اره من سریع برم لباسمو عوض کنم میبینمت
سلین با عجله میره عطر درست کنه ببره به کارتال بده قبل رفتنش

کارتال داره با اسرا حرف میزنه که اسرا ازش میخواد چی برا شام درست کنه عزیز به اسرا میگه اگه کارتاله گوشی رو بدش به من . عزیز به کارتال میگه کارا رو چیکار کردی تونستی انجام بدی کارتال : اره بابا همش رو امره انجام داد جونور خوبیه ??شوخی کردم بابا اون کاری از دستش بر نمیاد اگه من نبودم قرار داد به فنا رفته بود بعدش امره میفهمه کارتال الکی داشته با عزیز حرف میزده

سلین عطرو حاضر کرده و میبرتش فرودگاه تا به کارتال بده . کارتال منتظره سلینه که بیاد اما میبینه که دیر کرده میره پاسپورتو میده که سلین سریع خودشو میرسونه و همدیگرو تو اغدش میگیرن و میبوسم و مردم هم براشون دست میزنن سلین : خیلی ترسیدم بهت نرسم
کارتال : سریع کارامو تو استانبول انجام‌میدم میام پیشت سلین : من بدون تو چیکار کنم کارتال : سریع میام پیشت این اولین و اخرین جداییمونه دیگه از هم جدا نمیشیم
سلین عطر رو به کارتال میده و میگه بوی عشقه کارتال: تا حالا همچین بویی به مشامم نخورده بود حتما اینو برا شرکت بفرس سلین : اینو فقط برا تو درست کردم کارتال : من میخوام اسن بو همه جا پخش شه با بقیه هم قسمت بشه دوس نداری همه جا بوی عشق ما باشه سلین : تا حالا به اینش فکر نکردم ولی باید این قانون باشه که فقط به ادمای عاشق این عطر و بو رو بدن و باز بوققققققققق و بوسه های عاشقانه (یا امامزاده بیژن چقدر بوسه اخه فک کنم‌نصف فیلم بره ولی گفتم ما کم نمیاریم میزاریم ) و کارتال میره
هما و هاکان وارد یه هتل میشن و میرن داخل اتاقی و میبینن که مرت دوباره با دختری خوش گزرونی کرده و هما دختره رو میزنه و میندازه بیرون بعدش مرت رو میندازه حموم و یه سیلی بهش میزنه و بهش میگه من بزرگت کردم که به این حال و روز بیفتی چطوری میتونی روی منو سیاه کنی مرت : بگو عمه غر زدن بابام کافی نبود تو هم اضافه شو هما : بابات اگه تو رو اینجوری ببینه غر نمیزنه لاشه به اشغالت میندازه مرت : هر خانواده ای یه روی سیاه داره روی سیاه این خانواده منم باید قبول کنی هما : هر چیزی رو میتونم قبول کنم الا این که کسی رو که بزرگ کردم اینطوری شکست بخوره رگای بابات تو خونته باید به دوست و دشمن نشون بدی تنها پسر عزیز تویی نباید بزاری کارتال همه اموال باباتو بخوره

کارتال میاد خونه که اسرا بدو بدو میره سمتش و بغلش میکنه کارتال به اسرا میگه عزیز کجاست اونم میگا اتلیه منتظرته و کارتال و اسرا میرن هاکان میگه مرت چطوری با این سر کنه این پسر بدون این که صورتشو بشوره میره پیش عزیز

عزیز با دیدن کارتال خوشحال میشه و میگه بیا در مورد یه کاری میخوام باهات حرف بزنم که اسرا میگه همش کار کار حداقل میزاشتی روی شوهرمو یکم میدیدم(??????? طرف زن داشته)
کارتال از حموم میاد که اسرا میاد لباسو تنش میکنه و الیف و میندازه بیرون میگه داری به چی نگاه میکنی که کارتال از اسرا ناراحت میشه و اسرا میگه خب حسودیم میشه
اسرا عطر رو میبینه و میگه برا منه کارتال میگه به من هدیه دادن و اسرا میگه خیلی ابن بود به تنت میاد و سعی میکنه بهش نزدیک بشه اما کارتال اونو دور میکنه اسرا میگه : من زنتم چرا متوجه نیستی امروز این جایگاه و مقامی که داری به خاطر منه وگرنه هیچی نبودی کارتال : فکر میکنی اگه به خاطر بابات نبود این گستاخی هاتو تحمل میکردم فک کردی من بهت گفتمازدواج کن اگا التماس نمیکردی دست به خود کشی نمیزدی برا این که بابا عزیز غم اولاد نبینه باهات ازدواج کردم .

کارتال به اسرا میگه میخوام شب ببرمت بیرون اماده شو دوتایی بریم بیرون اسرا ذوق زده میشه و سریع لباسشو اماده میکنه و به ارایشگر زنگ میزنه .

شب شده و کارتال و اسرا میرن یه رستوران اسرا میگه منظور منم همینه تو خونه بمونیم دعوامون میشه کارتال : مشکل یه چیز دیگس اسرا : اگه مشکل عمه و مرت و شوهر عمس اونو حل میکنم یا اسباب کشی میکنیم میریم یه خونه دیگه میدونی حالتو چی خوب میکنه کارتال بچه حالمونو خوب میکه کارتال : چی میگی اسرا کدوم بچه اسرا : تنها چیزی که تو زندگیمون کنه بچس کارتال: تو درمورد کدوم زندگی حرف میزنی ما تا امروز به نظرت یه زوج بودیم ؟ اسرا : منم همینو میگم با بچه همه چی حل میشه کارتال: من میخوام جدا بشم من عاشق شدم اسرا : من بهت همچین اجازه ای نمیدم کارتال : من بهت قضیه رو گفتم نیازی به اجازه تو نیس من عاشق شدم اسرا : چرا این حرفو میزنی اگه به خاطر امروزه که ارت معذرت میخوام کارتال : برا امروز نیس ما باید خیلی وقت پیش جدا میشدیم برا تو هم ناحقی که با کسی که دوستت نداره زندگی کنی اسرا : بهت التماس میکنم ترکم نکن با هر کی که میخوای باش فقط ترکم نکن کارتال : من عاشق شدم اسرا : نمیتونی باشی

اسرا همه جا رو به هم میریزه و به کارتال التماس میکنه که ولش نکنه و میره دنبال کارتال و باهم سوار ماشین میشن
داخل ماشین اسرا به کارتال میگه دختره کیه کدوم عوصی عقلتو گرفته کارتال : بی ادبی نکن اسرا : رابطت با اونا بی ادبی نیس حرف من بی ادبیه نمیزارم تو برا یکی دیگه بشی
اسرا ماشینو میوبونه به یه تابلو

 

خلاصه قسمت سوم سریال ملکه شب

خلاصه قسمت سوم سریال ملکه شب
عزیز میره پیش امره و امره ترسیده میگه من کاری کردم عزیزخان ؟ عزیز : نترس اومدم یکم باهات حرف بزنم کارتال مثل پسرمه تو هم دوستشی اگه اون اشتباهی کنه ما وطیفمونه کمکش کنیم یه زن عقل کارتالو گرفته ازش داره بازیش میده تو باید بهم بگی اون کیه این جور زنا جایگاهشونو نمیدونن دختره دیده کارتال پولداره خواسته بندازتش تو قفس امره : من چیزی نمیدونم کارتال در مورد این چیزا سرده باهام عزیز : میدونم اما عشق دهن ادم رو باز میکنه امره : من چیزی نمیدونم من و کارتال فقط از کار حرف میزنم عزیز : اگه بفهمم چیزی میدونی زبونتو میبرم میندازم گردنت
عزیز میره پیش اسرا
و میگه حالت چطوره و مارو ترسوندی اسرا شروع میکنه به گفتن این که کارتال چطوره حالش خوبه یانه عزیز: دخترم حال کارتال خوبه
اسرا : بابا معذرت میخوام نارحتت کردم کارتال میخواد منو ول کنه اون منو دوس نداره عزیز : تو فقط خوب شو کارتال و بابات رو هم ناراحت نکن کارتال میاد پیشت خوشبخت میشید قول میدم

کارتال میره پیش عزیز ، عزیز ازش میپرسه اون زن کیه کارتال : چه اهمیتی داره عزیز : تو زندگی تو یه زن هست و تا زمانی که زندس همینم میمونه کارتال : جونمو ازم بگیر ولی اینو نخواه ازم عزیز: جونتو میخوام فک کن مردی این کارو تموم کن برگرد پیش زنت کارتال: من عاشق شدم‌
عزیز: تا حالا ازت چیزی نخواستم اما الان میخوام نه برا خودم برا عزیز ترین کسم پیش اسرا زندگی کن کارتال: نمیتونم من اگه عمرمو برا اسرا بزارم جواب اون دختر معصوم رو چی بدم عزیز : به تقدیرت راضی باش نزار زندگی اون دختر جهنم بشه .

سلین اومده استانبول و به امره زنگ میزنه امره شوکه میشه و سریع براش یه هتل جا رزرو میکنه

کارتال میره پیش اسرا میگه مارو ناراحت کردی اسرا میگه من تحمل هر دردی رو دارم کارتال : پدرت و بابات برات مهم نیستن اسرا : مگه میشه مهم نباشن اما دست خودم نیس چیکار کنم کارتال : تنها چیزی که من میخوان اینه که حالت خوب شه
شب شده کارتال تو اتاقشه و عطر سلین رو بو میگنه یاد صحنه های عاشقانش با سلین میفته الیف میاد پیش کارتال میگه اقا امره تو ماشین منتطرتونه کارتال میره پیش امره امره بهش میگه : سلین اومده استانبول اون الان اینجاست عزیز منو به خاطر اون بازجویی کرد اما من چیزی نگفتم ببین کارتال از این عشق دست بکش دلت به حال سلین نمیسوزه کارتال : نمیتونم یعنی من حق عاشق شدن ندارم دیگه اسرا از این به بعد خودکشی کنه مربوط نیس امره : باید مشکلو حل کنی

کارتال : دیروز سعی کردم اما نشد اگه تاری از سر سلین کم بشه بابا عزیزو میکشم امره : از اون دختر دست بکش نزار داغ سلینو به دلت بندازه زندگی دختره رو تباه میکنه اگه عزیز داغ دختر ببینه تو بری پیش سلین و اسرا خودکشی کنه عزیز زندت نمیزاره کارتال : تو میگی که خودمو زنده به گور کنم امره : تو از موقعی که با اسرا عروسی کردی زنده به گور شدی حداقل نزار دختر مورد علاقت زنده به گور بشه بزار زندگی کنه

کارتال میره پیش سلین بهش میگه چرا اینجا اومدی چون باهات یه شب رابطه داشتم باید تا ابد باهات باشم سلین: این چه حرفیه میزنی کارتال: من متاهلم و اینجا یه زندگی دارم نمیخوام با اومدنت زندگی منو خراب کنی با زنمم خیلی خوشبختم سلین: تو متاهلی پس چرا منو وارد این رویا کردی کارتال: اسمش روشه دیگه رویا فک کردم بعد چن روز بیدار میشی باید از اینجا بری نمیخوام با موندنت زندگی مشترکمو خراب کنی الانم هر چی دارم به خاطر زنمه اونقدر احمق نیستم زندگیمو از هم بپاشم و همه چی رو از دست بدم یکمم برات پول میزارم بری گردش و تفریح و به کارات برسی تو راه خودتو برو منم راه خودمو

۴ سال بعد
سلین برا پسرش تولد گرفته یه نامه برا سلین میاد و مادر سلین میگه نباید اونو باز کنی چیزی مهمی نیست که سلین میگه فامیلیش هم فامیلیه منه و مادر سلین مجبور میشه حقیقتو بگه که اون صادق (همونی که نامه داده) برادرشه ( مادر سلین وقتی میره پیش پدر سلین میفهمه ازدواج کرده و یه بچه ازش داره ) مادر سلین : تو خیلی چیزا در مورد پدرت نمیدونی
عزیز داره از همه خداحافظی میکنه که بره فرانسه و به کارتال میگه دیگه به خودت بیا شرکت و دادم دست این دست و پا چلفتیا وگرنه الان بزرگترین شرکت بودیم خودتو با کار مشغول کن میدونم ارامش نداری تو این خونه کارتال : بزرگ هستی دیگه نیاز نیست بیشتر از این بزرگ بشی
عزیز میره
سلین نامه رو میخونه و دعوت برادرش به کارادنیزو قبول میکنه اما مادرش میگه نمیزارم تو اونجا کسی رو نمیشناسی نباید بری بعدشم اگه اونو ببینی چی دوباره نارحتت کنه چی میشه سلین : من به استانبول نمیرم میرم کارادنیز پیش برادرم بعدشم اون موضوع خیلی وقته تموم شده
سلین میرسه کارا دنیز و صادق و امینه و یشیل اونو میبرن به روستاشون که عزیزم برا کار اومده همون روستا
صادق داستان فراری شدن پدرش از زندان و پناه اوردن به عزیز رو میگه (اینجا دیگه خودتون قضیه رو بگیرید یعنی بابای سلین همونیه که بابا کارتالو کشته و تو شب بارونی کشتنش)

سر میز شام اسرا به مرت میگه نکنه برا بابام اتفاقی افتاده که سر جاش میشینی مرت : باید خودتونو اماده کنید اسرا : اینقدر جو نگیرتت بابام اومد میری سر جات هما : وقتی بابات نیست مسعول خانواده مشخص نیست جز مرت کی میتونه باشه اسرا : کارتال مرت : شوهرت حتی خونه نمیاد بعد بیاد بشینه اینجا
اسرا نارحت میشه و میره

سلین برا صادق و یشیم و امینه هدیه خریده و هدیه هاشونو میده

عکس و خلاصه داستان قسمت آخر سریال ملکه شب

خلاصه قسمت چهارم سریال ملکه شب

در خونه صادق و میزنن و بهش میگن که دیروز اقا عزیز برا تفتیش اومده و بهم گفت که بهت بگم بعد این که کارش تموم شد بهش سر بزنی
سلین حرفاشونو میشنوه و از صادق میخواد که باهم برن پیش عزیز
عزیز کنار رودخونه وایستاده که میوفته و صادق و سلین میرن سمتش سلین بهش میگه حالتون خوبه عزیز با نگاه اول عاشق‌معصومیتش میشه و عزیز فک میکنه که سعادت زنش رو دیده و بهش میگه منو تنها نزار

عزیز رو میبرن خونه و سلین از خدمتکار می خواد که یخ بیاره و میگه : خدا سلامتی بده
صادق : ایشون خواهر منه از خارج اومدن
عزیز : شنیدم صادق عثمان یه دخترم تو خارج داشته ما خبر نداشتیم
سلین بهش میگه یخ بزاره رو سرش و بره بیمارستان اما عزیز قبول نمیکنه و سلین ازش پیخواد که به انگشتاش نگاه کنه (عزیز دیوونه وار عاشقش شده)

کارتال میره پیش هاکان و میگه مرت داره نابودمون میکنه خواهشا برگرد اما کارتال میگه از امرا کمک بخواید حرفشو گوش کنید هاکان مه امره از این شرکت رفته کارتال : اون به شما کلی پروژه معرفی کرد اما شما براتوم مهم نبود هاکان : خواهشا امره رو برگردون

عزیز از سلین تشکر میکنه و میگه دستت شفا بخشه و سلین ازش میخواد که درباره پدرش حرف بزنه و همه چی رو بهش بگه عزیز : منو پدرت با هم بزرگ شدیم پدرت ادم خشنی بود و یه نفرو زد و برای فرار از دست ژاندارمری رفت فرانسه حالا من ازت سوال میپرسم بعد این همه سال فهمیدی برادر داری چه حسی داری ؟ سلین : احساس قشنگیه من فک کردم به جز مادرم و پسرم کسی رو ندارم عزیز: چرا از شوهرت اسم نبردی از هم جدا شدین سلین : پدرش مرده عزیز : پس از این به بعد کسی اسم خانوادتو خواست اسم منم ببر سلین : من دیگه برم پسرم بیتابی میکنه عزیز میگه نه این خونه هیلی وقته صدای بچه توش نبوده و به ادمش دستور میده عثمان رو بیاره (عثمان پسر سلین و کارتال ) تا باهم غذا بخورن .

کارتال میره پیش امره و ازش میخواد که تنهاش نزاره و نزه امره میگه دلم برات میسوزه کارتال این چجور عشقیه من فک میکردم با گذر زمان فراموشش میکنی اما بدتر شدی مثل روح شدی کاش به حرفم گوش نمیدادی با سلین فرار میکردی کارتال : سعی کردم اما نمیشه فراموش کنم امره : بیا الان بریم پیشش همه چی رو بهش بگو کارتال : اگه تو زندگیش کس دیگه ای باشه چی نمیتونم اونو با کس دیگه ای ببینم

سر میز شام
عزیز از اب و هوای کارا دنیز حرف میزنه و سلین ازش میپرسه که سعادت کیه اونم میگه همسرمه سلین : چرا ایشونو نیووردید با خودتون عزیز: ایشون ۲۳ سال پیش مردن سلین : ناراحت شدم

عزیز از اب و هوای کارا دنیز حرف میزنه و سلین ازش میپرسه که سعادت کیه اونم میگه همسرمه سلین : چرا ایشونو نیووردید با خودتون عزیز: ایشون ۲۳ سال پیش مردن سلین : ناراحت شدم
بعدش عزیز میره برا عثمان سگ میاره و. باهاش بازی میکنه
هانیفه خدمتکار خونه به خدمتکار خونه استانبول زنگ میزنه میگه این زن عقل عزیزو برده خدمتکار استانبولم میگه هر کی عزیزو یکم بشناسه میفمه کسی جز سعادت جاشو نمیتونه بگیره هما حرفاشونو میشنوه و میگه دختره کیه و شماره هانیفه رو میگیره

عزیز برا سلین قهوه درست میکنه و سلین ازش تشکر میکنه
عزیز سلین رو میرسونه و موقعی که سلین میره لبخند میزنه (اقا عاشق شده )

صبح شده و عزیز به سلین زنگ میزنه و سلین بهش میگه یاراماز گم شده ( همون سگه ) و عثمان داره گریه میکنه . عزیز سریع خودشو میرسونه اونجا و عثمانو بغل میکنه و دستور میده همه روستا سگ رو پیدا کنن

هما به همه میگه تا حالا عزیز کسی رو تو خونه راه نداده عاشق شده مرت میگه مگر از جنازه من رد بشم که یه زن دیگه میاد و اسرا میاد و میگه چی میشه و هما میگه بابات عاشق شده که اسرا خوشحال میشه میگه چه عالی و میخواد زنگ بزنه که هاکان نمیزاره میگه اگه بفهمه قبل گفتنش فهمیدیم مارو میکشه مرت میگه اگه اون زن بیاد کل ثروتمون از دست میره حالا ببینید .

کل روستا رو میگردن و سگ رو پیدا میکنن و سلین میگه تا حالا عثمانو این شکلی ندیده بودم نه عثمان بلکه منم تغییر کردم .سلین : نمیدونم وقتی بریم فرانسه چقدر ناراحت میشه عزیز: خب بمونید نرید سلین : اقا عزیز جز پسرم کسی تو زندگیم نمیتدنه باشه عزیز: بهم فرصت بدید منو بیشتر بشناسید خانوادمو ببینید پسرتونم به یه پدر نیاز داره که دوسش داشته باشه و محبت کنه .من حاصرم براش پدری کنم
عزیز برمیگرده استانبول و همه میان استقبالش و میگن چقدر خوشتیپ شدی و عزیز میگه امشب ساعت ۸ مهمون دارید سنگ تموم بزارید
و اسرا ازش میپرسه که اهل کجاست و بهش میگه که از عاشق شدن نترسیدی عزیز : سنم مگه چشه این دختر اینقدر خوشگله که اگه ببینیش بهم حق میدی اینقدر گرم و صمیمیه که یخ بودنمو اب کرد و کارتال میاد میگه هیچ وقت برا کسی دست از عشق بر ندار و عزیز ازش میخواد که ساعت۸ خونه باشه .

شب شده سلین میاد و همه میبیننش و صحنه ای که نباید اتفاق بیفته اتفاق میفته و کارتال و سلین همو میبینن و ……. پایان

خلاصه قسمت پنجم سریال ملکه شب

خلاصه قسمت ۵ سریال ملکه شب

الیف میره اشپز خونه و از سلین پیش فاطما کلی تعریف میکنه و میگه این سریع خانوم خونه میشه . فاطما از کنجکاوی به بهوته غذا سرو کردن میره تو سالن
دختر هما از عزیز میپرسه که چطکری با هم اشنا شدین عزیز شروع به تعریف داستان اشناییشون میکنه
فاطما میاد و محو زیبایی سلین میشه و سوپ رو میریزه رو لباسش و کلی شرمنده عزیز میشه و هما میره که سرزنشش کنه اما کارتال نمیزاره میگه با خاطر مهمونمونم نباید سرزنش شه
سلین داره لباسشو خشک میکنه که کارتال میاد و میگه : چرا اینجا اومدی سلین : برد این که لکه لباسم خشک بشه باید اینقدر پاک شه تا مثل روز اولش بشه کارتال : اگه برا چیزی که فک میکنم اومدی برو سلین : من نمیدونم به چی فک میکنی اما من اتفاقی یا عزیز اشنا شدم وگرنه اگه تو قضیه تو رو میدونستم عمرا پامو میزاشتم تو ۴ سال پیش تو اون اتاق هتل برام مردی

امینه به فاطیما زنگ میزنه و فاطیما همه چی رو بهش میگه و میگه یه عروسی مفصل میگیرن
هاکان از سلین میپرسه کی برمیگردین فرانسه عزیز: من و سلین یه قرار داریم اون قراره من و خانوادمو بیشتر بشناسه و تو ایتانبول موندگار بشه کارتال نمیتونه تحمل کنه و به بهونه امره میره کلاب

تو کلاب هتل کارتال عثمان پسرشو میبینه (اما چیزی نمیدونه که پسرشه ) و باهاش یکم حرف میزنه. سلین به پرستارش زنگ میزنه و بهش میگه باید زود بخوابه .

سلین میره و با همه خداحافظی میکنه و به عزیز میگه خانواده ی دوسداشتنی داری
تو ماشین عزیز: چطور بود خانوادم سلین : خانواده ی خوبی داری برا بار اول خوب بود عزیز: چه چیزی توجهتو جلب کرد سلین : کارتال مرد عجیبی بود فقط اون ناراحت بود عزیز: پس تو هم متوجه شدی سلین : برا چی اینجوریه عزیز : کشش نده
امره میاد خونه عزیز و به اسرا میگه کارتال کجاست ؟ اسرا : مگه پیش تو نبود به من گفت اومده پیش تو امره : ما از صبح میخوایم همو ببینیم به نظرت کجا میتونه باشه اسرا : هردومون خوب میدونیم کجا میتونه باشه امره میگه پس من میرم دنبالش میادمش خونه اسرا میگه نمیخواد خودم یکاریش میکنم
سلین میرسه هتل و کارتال اونو میبینه .

کارتال میره سمت اتاقی که سلینو رها کرد و میبینه که سلین اون اتاق رو رزرو کرده بوده و کارتال میره تو اتاق به سلین میگه : تو بهم گفتی که من تو این اتاق مردم ولی من بازم تو این اتاق میبینمت سلین : برا من اومدنم مثل اومدن سر خاکته گفتم بیام یه فاتحه برات بخونم کارتال : ولی شنیدم موندگار شدی سلین : چی میخوای کارتال : میخوام حرف بزنم باهات سلین :گوش میدم کارتال : امشب وقتی منو دیدی درونم چی دیدی سلین : یه ادم ترسو بدبخت ادمی‌که فکر میکنه نفس کشیدن یعنی زندگی کارتال : پس این ادم ترسو ارزش انتقام گرفتنو نداره این ادم ارزش هیچی نداره ارزش نداره زندگیتو خراب کنی نکن سلین نکن برو سلین : تموم شد خوب به من گوش کن از اون روز که تو منو ول کردی هیچی عذابم نداده و نخواهد داد از اون روز من از هیچی نمیترسم و من خودم تصمیم میگیرم که بمونم یا برم .

سلین میره داخل و درو میبنده و کارتال میره خونه و تو حیاط وایمیسته که اسرا میاد پیش کارتال و میگه : معلومه کجایی کارتال : اینجام دیگه اسرا : اینجا نیستی تو ۴ ساله نیستی کارتال : واقعا ۴ سال شد اسرا : اره شده ۴ سال من هر روزشو شمردم اگه امره بهم نمیگفت نمیفهمیدم کجایی کارتال : رفتم هتل اسرا : چرا همش میری هتل اون هتل چه ویژگی داره که میری اونجا کارتال: اره یه ویژگی داره مثل قبر میمونه داخلش ارامش دارم اسرا : باید بهم قول بدی باید قول بدی عوض بشی کارتال : بهش فکر میکنم اسرا : قول دادن مثل گل دادن نیست بهش فک کن کارتال: من ۷ سال پیش بهت قول دادم سر میز عقد نمیخواد قول دادن رو بهم یاد بدی رو سنگ قبر منم بنویسید به خاطر وفا داری مرد .

کارتال میره داخل خونه عزیز میگه : منتظرت بودم کارتال : ولی من نگفته بودم که میام عزیز: زبون و ظاهر تندت باطن مظلومتو پنهون نمیکنه نطرت راجع به سلین چی بود ؟ من به حسای تو اعتماد دارم کارتال : اگه بهت بگم بفرستش بره تو اینکارو میکنی ( هما حرفاشونو گوش میده ) عزیز : نمیتونم با یک نگاه عاشقش شدم حتی اگه بشه روبه رو خانوادمم وایمیستم چون عشق یه چیز دیگست تو هم عشقو درک میکنی کارتال : اره میدونم عزیز: ای کاش ۴ سال پیش میزاشتم بری ای کاش نمیزاشتم حرفمو گوش کنی کارتال: تو منو ول کن از خودت بگو تا کی میخوای این کارو ادامه بدی عزیز: تا اخرش من تا اخر این کارو ادامه‌ میدم ?

صبح شده عزیز به سلین زنگ میزنه میگه زود باش اماده شو میخوام داستان زندگی عزیز الکان رو برات بگم.

خلاصه قسمت ششم سریال ملکه شب

خلاصه قسمت ۶ سریال ملکه شب

مرت میاد سر میز صبحانه میگه : بابام کجاست هاکان : وقتی من بیدار شدم اون از من زودتر رفت مرت : پس من دیرم شد .
مرت و هاکان میخوان برن که هما میگه همین الان باید در مورد یه موضوع مهم باهاتون حرف بزنم مرت : در مورد چی هما : سلین البته موضوع داداش عزیزمه به غیر لز اون دختر کس دیگه ای رو نمیبینه داداشم همچین ادمی نبوده اسرا : خب این چیش بده دارید بزرگش میکنید هما : خب با اینش کاری نداریم ولی این سلین کیه مرت : به نظر من پول پرسته از هر حالش معلومه هما : من میگم گذشتشو بررسی کنیم شاید چیزی باشه که ما نمیدونیم نطرتون چیه ؟ مرت : خوبه ( اسرا مخالفه )
عزیز سلین رو میاره به کارخانه داروسازیش و به سلین میگه اوردمت جایی که عزیز رو عزیز خان کرد و اونو تو کارخانه میگردونه
هما : ما باید از گذشتش سر در بیاریم مرت : من موافقم میتونی از همین الان شروع کنی هاکان : منم همینو میگم هما : اسرا نظرتوچیه اسرا: من مخالفم زندگی بقیه به من مربوط نیس همه جایزالخطا هستن کدوممون گذشته پاکی داریم مرت : چرا حرفو به اینجا میکشونی اسرا : من تیکه ننداختم فقط گفتم گذشته دیگران برام مهم نیست من به اینده اهمیت میدم .

اسرا میره و مرت به هما میگه تو اسرا رو ول کن کارتو انجام بده هما : همینکارو میکنم
عزیز و سلین سوار کشتی شدن و سلین میگه تا به حال جایی به قشنگی استانبول ندیدم و تعریف میکنه ازش عزیز: اینجا هر چی پیرتر میشه قشنگ تر میشه.
عزیز به کاپیتان دستور میده که اونا رو به ادرس اصلی ببرن
کارتال تو ماشین خواب بود که اسرا با خوشحالی میاد پیشش و میگه برات صبحانه اوردم کارتال نمیخوره و میگه چقدر عوض شدی تا الان باید داد و هوار راه مینداختی اسرا : من عوض شدم چشمم باز شده کارتال : چطوری اسرا: سلین کارتال : چه ربطی داره اسرا : بابام این همه سال به پای مادرم نشست حالا خدا بهش سلین رو داده منم نتیجه گرفتم که ثمره صبرمو خدا بهم میده خدا سلینو به بابام داد و تو هم به من میده یه روز .
عزیز داره داستانشو برا سلین تعریف میکنه و از زمین خوردناش و زمین زدناش میگه

اسرا : من تا حالا بابامو اینطور خوشحال ندیدم حتی وقتی که مامانم زنده بود بابام سعادت رو تو سلین پیدا کرد اما هی که این احمقا نمیزارن
کارتال : منظورت چیه ؟ اسرا : عمه و مرت و هاکان میخوان درباره گذشته کارتال تحقیق کنن بفهمن پول پرسته یا نه (قیافه کارتال???) کارتال هول میشه و به اسرا میگه که باید برم

عزیز سلین رو میاره به جایی که عزیز قبر خودش رو کنده و میگه: اینجا اخر راهه سلین : تو برای خودت قبر درست کردی عزیز: این که چیزی نیست من زنده تو این قبر خوابیدم از روزی که سعادت مرد من همیشه تو این قبر زندگی کردم سال ها زندانی بودم تا روزی که تو پیدات شد و الان به این قبر دیگه نیاز ندارم چون تورو دارم . عزیز قبر رو میشکونه و به سلین میگه : خواهش میکنم نرو منو تنها نزار نرو

کارتال میره پیش امره میگه سلین اومده استانبول اونم دست تو دست عزیز همش نقشس سلین میخواد ازم انتقام بگیره
امره : سلین این قضیه انتقام رو تا کجا میخواد ادامه بده کارتال : نمیدونم ولی نمیشه این لقمه رو قورت داد تازه هما اینا میخوان گذشته سلین رو تحقیق کنن امره : اگه کسی از رابطتون خبر دار بشه ؟ کارتال : کسی برام مهم نیست فقط سلین مهمه اگه عزی بفهمه با اون دختره رابطه دارم ساینو اذیت میکنه اسرا هم برای اذیت کردن من به اون گیر میده امره : خب برو اینا بهش بگو کارتال : فک میکنی نگفتم گفتم برو خطرناکه اما گوش نکرد باید کاری کنم این بازی خراب شه تا بهش اسیبی نرسه

قرار بود عزیز بیاد شرکت تا یه قرار داد میلیون دلاری رو امضا کنه اما عزیز با سلین بود و مرت هرچی بهش زنگ میزنه جواب نمیده و قاطی میکنه و به هاکان میگه به کارتال زنگ بزن
هاکان به کارتال زنگ میزنه و به کارتال میگه: نمیدونی عزیز کجاست قرار بود قرار داد امضا کنه کارتال: حتما با سلینه به اون زنگ بزنید منم‌خودمو به شرکت میرسونم تا به شرکت مقابل حرف بزنم
عزیز با سلین میاد شرکت کارتال میگه همه دنبال توئن کجا بودی عزیز: میدونم الان حتما مرت داره از عصبانیت مبلا رو چنگ میزنه من و سلین فرار کردیم تا استانبولو بگردیم کارتال : من رازدارم اما زمین گوش داره ممکنه رازات برملا بشه
هاکان میره پیش مرت و میگه بابات اومده برو پیشش
مرت میره پیش عزیز میگه چون تو نبودی قرار داد رو امضا نکردیم و نمیدونم چی رو به قرارداد میلیون دلاری ترجیح دادی و نیومدی (سلینو بد نگاه میکنه و عزیز رو ضایع میکنه ) عزیز از کارتال میخواد که سلین رو بگردونه و عزیز مرت رو میبره تو اتاقش .

سلین یه تابلو رو میبینه و کارتال بهش میگه این تابلو به خاطر پیام دادن به ادمایی که میان اینجا و اویزون میشن نصب میشه یعنی بعد از مدتی تکه تکه میشی سلین : عین عزیز کارتال : میدونی عزیز الان تو اتاق داره چیکار میکنه

این تابلو رو روی اون پیاده میکنه داره خام میخورتش سعی نکن دلت برا مرت بسوزه چون اگه اونم فرصت داشته باشه همچین کاری با باباش میکنه تو این کار تنها کسی که ضرر میبینه تویی سلین : کافیه خستم کردی اینقدر گفتی اگه نخوام بفهمم چی کارتال : برات بلیط میگیرم برو از اینجا اگه به یه تار موت اسیب برسه من چیکار میکنم ؟ نمیتونم تحمل کنم (سعی میکنن به هم نزدیک شن که عزیز میاد )عزیز میاد و میگه شب یه کلوب میریم اعتراضی هم نباشه و سلینم قبول میکنه و به چنگیز دستور میده که اون ادمایی که قرار داد رو امضا نکردن بیاره و به کارتال میگه اگه تو اطرافم نباشی من ارامش ندارم کارتال : میخوام یه چیز بهت بگم من وجدان تو هستم عزیز: چطوری ؟ کارتال : چون من قبل زن و بچه ها و پولت بودم همونطور که تو منو بزرگ کردی منم عزیز الکان رو بزرگ کردم و به عزیز میگه برا شب میام و دیر نمیکنم .

هما میره پیش فواد و بهش همه مدارک لازم برا تحقیق رو میده و بهش میگه همین الان شروع کنید به تحقیق
همه میرن کلاب و …‌… پایان قسمت ۶

خلاصه قسمت هفتم سریال ملکه شب

عکس و خلاصه داستان قسمت آخر سریال ملکه شب

خلاصه قسمت ۷ سریال ملکه شب

عزیز با آقایون حرف میزنه و میگه قرار داد سنگین با عزیز آلکانه و متوجه هستید اونا میگن بله ولی خب شما یه بچه رو فرستاده بودین تازه شنیدیم مواد مخدر استفاده میکنه و عزیز هم عصبانی میشه… سلین از دستشویی بیرون میاد که به مرت میخوره و ازش معذرت خواهی میکنه مرت میگه تو فقط لباسمو نه امروز همه چیو خراب کردی سلین:ببخشید؟ مرت:بهت که نگاه میکنم ساعتی ۱۵دلاری ولی امروز قرار داد ۵۰۰۰دلاری رو خراب کردی وسلین میگه چه طرزه حرف زدنه و مرت دستشو میگیره و میگه چجوری دوست داری باهات حرف بزنم خوشگلم و کارتال میاد و میزنتش و میره و سلین میگه چیکار میکنی و کارتال:حق نداره باتو اینجوری رفتار کنه و سلین میگه اره فقط تو حق داری و کارتال سلینو میبره تا چهره واقعیه عزیزو ببینه
عزیز با اونا دست به یقه شده و دعوا میکنه که سلین میاد جلو و عزیز میبینتش و دنبالش میره … و بهش میگه من اینطور نیستم ، و مرت میگه ولش کن بابا و عزیز میگه تو ساکت شو و همه چی تقصیر توئه و مرت میزاره میره و هاکان میره دنبالش و سلین به عزیز میگه ولم کن و میره. اسرا و هما از عزیز میپرسن چی شده و میگه همه چیو خراب کردم و تنهام بزارین
امره میره پیش کارتال و کارتال میگه رابطشونو خراب کردم امره:خوب شد کارتال:ولی اون خیلی ناراحت شد امره:تو واقعا فکر میکنی اون بخاطر انتقام از تو اومده ، اون هنوز تو رو دوست داره و بهش بگو چرا ترکش کردی .. کارتال:اینکارو باید قبلا میکردم الان فقط یه جا مونده که بریم ..بریم خونه تو و انقدر بخوریم تا از حال بریم .
مرت میره خونه دوستشو ازش مواد میخواد و دوستش میگه تو که ترک کرده بودی و مرت میگه به تو ربطی نداره وبه دوستش پول میده …هاکان سر میرسه و جلو مرت رو میگیره و میگه یادت نیست چقدر سختی کشیدیم تا ترک کنی و بیا ازین آشغال دونی بریم … سلین صبح تو پارکه و امره میاد پیشش میگه اومدم تا خوشحال باشین سلین:اون داستان ۴سال پیش تموم شد امره:اون بخاطر اینکه آسیب بهت نرسه این و بخاطر علاقش به تو سلین:پس اگه دوستم ندلشت چی کار میکرد؟ امره:دیشب نشون داد چقدر عزیز خطرناکه و هنوز دوستت داره … و سلین ازش می خواد که ببرتش پیش کارتال
فواد دنبال سلینه و از امره و سلین چند تا عکس گرفته ولی وقتی که میخواد دنبالشون بره ماشینش روشن نمیشه و جا میمونه

اسرا میاد پیش عزیز و بهش میگه برو با یلین صحبت کن و عزیز میگه چرا با اتفاق دیشب باید منو انتخاب کنه اسرا:فقط بگو میتونی محیطی با عشق بهش بدی؟ عزیز: معلومه رو چشام میزارمش اسرا :خب بهش بگو و یه زن دوست داره اینارو بشنوه و عزیز هم قبول میکنه و خوشحال میشه
سلین میاد پیش کارتال و بهش میگه منو ببخش و کارتال مبگه تو ببخش سلین:اگه امره نمیگفت من نمی فهمیدم کاش همون موقع بهم میگفتی کارتال:من نمی تونستم این ریسک رو بکنم نمی تونستم ممکن بود بهت آسیب بزنن نمی تونستم، نتونستم
سلین میاد جلو و کارتالو بغل میکنه و بهش میگه منو رها نکن دیگه خواهش میکنم کارتال:میاد دنبالمون سلین:میریم یه جای خیلی دور کارتال:پیدامون میکنه سلین:حالا بگیریم که پیدامون کرد… در بدترین حالت چی میشه؟ کارتال:برای تو اتفاقی نمیوفته سلین:این عشق ارزش مردن رو نداره؟ و همدیگه رو میبوسن (ولی توی جم سانسور شد) و کارتال:باید بریم سلین:بریم کارتال:من میرم خونه و پاسپورتمو بر میدارم وچند ساعت دیگه تو هتل منتظرم باش …
کارتال میاد خونه و به اسرا میگه :اگه من نبودم چیکار میکردی؟ اسرا:تو از اول نبودی و من همینجوری دوستت دارم کارتال:کاش هیچوقت اینحوری نمی شد اسرا:اگه تو بخوای بازم نمیشه اگه تو یک قدم به سمتم بیای من دوان دوان میام پیشت کارتال پیشونی اسرا رو میبوسه اسرا:حالا خیلی خوب شد، هرچی دوست داری ازم بخواه و کارتال میگه فقط آب پرتقال برام بیار تا من دوش بگیریم و اسرا زود میره…
عزیز میره هتل و میبینه سلین داره میره و بهش میگه من اون آدمی که دیشب دیدی نیستم و مرت هم مینجور و درست میشه و اکه تو بخوای از همه چی میگذرم و فقط بمون و نرو قول میدم .. سلین:تو کارادنیز چی گفتی؟ بیشتر آشنا بشیم و هرچی من گفتم قبوله؟ عزیز ناراحت میشه و میگه قبول و میره…
کارتال میاد و سلین میپرسه کجا میریم؟ کارتال:آمستردام ،آماده ای؟ سلین:فقط یه چیز مونده … سلین پولهایی که ۴
سال پیش کارتال بهش دادو روی میز میزاره :اینارو یادته؟ پولهایی که ۴سال پیش بهم دادی.واسه امروز نگه داشتم ،چقدر ازت متنفرم با اون کارهایی که با من کردی فکر میکنی جایی باهات میام؟! و ملباساشو میپوشه و میگه محض اطلاعت من میمونم و جایی نمیرم و میره و کارتال میمونه …
یه مردی به سلین زنگ میزنه و میگه کار درستو کردی تو این راهی که هستی احساس جایی نداره و باید دنیا رو برای کسایی که بهت ظلم کردن تیر و تار کنی

سلین به عزیز پیام میده که پشیمون شده و عزیز بر میگرده و سلین بهش میکه اگه برنگردم به تموم قولایی که بالا دادی عمل میکنی؟ عزیز:معلومه سلین:این چشما زیاد اشک ریختن عزیز:دیگه نمیزارم اشک بریزن سلین:من بی پدر بزرگ شدم و بدبختیای زیادی کشیدم برای همین من و پسرم عزیز:تو و‌پسرت تاج سر من هستید و نرو پیشم بمون و سلین قبول میکنه و بغلش میکنه و کارتال هم داره نگاهشون میکنه …
پایان

خلاصه قسمت ۸ سریال ملکه شب

عکس و خلاصه داستان قسمت آخر سریال ملکه شب

اسرا همه جای خونه رو دنبال کارتال میگرده ولی پیداش نمیکنه ،کارتال هم گوشیشو جواب نمیده..اسرا میاد او اتاق و نامه ای که کارتال براش گذاشته بود رو میبینه کارتال:اسرا یه روزی باید این اتفاق میوفتاد ،هر دوتامونم می دونیم …اون روز امروزه… خداحافظ اسرا با خوندن نامه قاطی میکنه و میره دنبال کارتال
عزیز سلینو میاره خونش و هاکان داره از پشت پنجره نگاه میکنه و به مرت و هما هم خبر میده ، مرت خیلی ناراحت میشه میگه با ماجرای دیشب چطور برگشته؟ هاکان :این یعنی جاذبه توصیف نشدنی عزیز آلکان ،به وسایلشون نگاه کن برای مدت طولانی میمونه و هما میگه بریم استقبال هاکان:مجبورا و به مرت میگه نمیخوای استقبال مامان نازت بیای؟ مرت:من اعصاب این شوخیا رو ندارم …. عزیز به سلین میگه خوش اومدی…صفا آوردی ، برجو از همه زودتر میاد استقبال و عثمانو میبره تا بازی کنن و همه به سلین خوش آمد میگن و عزیز هم به فاطما و الیف میگه مهمون داریم اتاقو آماده کنین … عزیز:سلین اونده پیشمون بمونه سلین:البته عزیز یادش رفت فقط برای یه مدت ،زیاد نمی مونم ..عزیز:سلین جان این خونه یه ویژگیه داره که هر میاد دوست داره بمونه ..مگه نه مرت؟ مرت:بله درسته بابا چه یه روز ، یه مدت ، یه عمر عزیز سراغ اسرا رو میگیره و هما میگه منم دنبالش بودم و الان پیداش میشه
اسرا میره خونه امره دنبال کارتال میگرده و امره میگه چی شده من خبر ندارم کجاست … اسرا:تو میدونی ، اون بدون اطلاع تو کاری نمیکنه به من دروغ میگی… چرا به من دروغ میگی.. و چاقو رو بر میداره میگه بگو کارتال کجاست و امره میگه ولش کن به خودت آسیب میزنی و کارتالو پیداش میکنم و بیا بشین ..اسرا:دست به من نزن، اگه بفهمم میدونستی و نگفتی پدرتو‌درمیارم
هما همچنان دنبال اسرا میگرده
امره به عکس کارتال نگاه میکنه و میگه پسر بهترین کارو کردی ..همون لحظه کارتال میاد و میگه انقدر به انجام کارای بد عادت کردم انگار به کارای خوب آلرژی گرفتم امره:نرفتین؟ کارتال: دختر زرنگیه،پولهای چهار سال پیش رو کبوند به صورتم امره:چرا با کسی که دوسش داری نمیری و اون چرا این کارو کرد کارتال:چه دوست داشتنی اون انقدر ازم متنفره امره:باورم نمیشه کارتال:همش نقشه بود باید میدیدی جلوی من چجوری عزیزو بغل کرد امره:اسرا اینجا بود،تازه رفت کارتال:چطور بود؟ امره :چطور میخواستی باشه، چاقو گرفته بود و اینا …حالا چی میشه؟

کارتال:نه میدونم چی میشه نه میدپنم چیکار باید بکنم
عزیز به سلین میگه امشب بریم خونه ییلاقی وسلین هم میگه خیلی خوبه ، ولی بقیه چیزی نمیگن و سلین میگه: ببخشید وسط حرفتون پریدم و مرت میگه اشکالی نداره منظور بابا دوتایی بود و سلین میگه واقعا ولی من عثمانو تنها نمیزارم هاکان:ما خچحواسمون بهش هست ولی سلین میگه هرجا که عثمان باشه باید منم باشم
اسرا میاد خونه و به عزیز میگه بابا کارتال رفت و عزیز میگه کی؟اسرا:صبح عزیز:چرا به من نگفتی!؟ سلین:یعنی دیگه بر نمیگرده؟ عزیز:من از امره میپرسم اسرا:من پرسیدم نمی دونست، عزیز:منم باز میپرسم پیداش میکنم اسرا:سرم گیج میره،قرص مبخورم و می خوابم
سلین میاد پیش عزیز و بهش میگه کجا ممکنه رفته باشه عزیز:تقصیر خودمه گفتم برو پیش عشقت و نمی دونستم این کارو میکنه سلین:چرا همچین چیزب گفتی؟ عزیز:چون تو منو نرم کردی تو حواست نیست عزیز آلکانو داغون کردی سلین:اسرا خیلی ناراحت شد معلومه خیلی دوسش داره عزیز:اسرا مثل خودمه اگه عاشق بشه ول نمیکنه … باید پیداش کنم سبین:تو حتی نمیدونی کجاست آروم باش همه بهت نیاز دارن عزیز:اسرا دختر حساسیه سلین:نگران نباش ما اینجاییم …بعدش که کارتالو پیدا کردی ،زیاد اذیتش نکن اروم باش عزیز:بزار اول پیداش کنم …
عزیز میره خونه امره ولی امره نیست و تو خونش منتظرش میمونه
کارتال و‌امره رفتن بیرون و باهم حرف میزنن.. امره:ما بزرک ترین درد ها رو‌تجربه کردیم نه پدر داشتیم نه مادر، یتیم بودیم کارتال:درد عشقو تحمل کردی؟ امره:به اونجا نرسیدم هنوز کارتال:سراغت میاد، تا خرابت نکنه رهات نمیکنه امره:چیکار میکنی؟ کارتال:ن میتونم برم ، نه اینکه بمونم همش سلین و عزیز جلوی چشمامن طاقت ندارم امره:به عنوان برادرت میگم برو این کارهایی که سلین باو کرد، ارزشش رو‌نداره کارتال:یا برم و با این درد بسازم یا بمونم و همه چیو به عزیز بگم، هر چی میخواد بشه …
هما میاد پیش الیف و میگه اسرا بیرون نیومده و میگه نه و سلین خانم دستور دادن که غذا آماده کنم هما:سلین خانم دستور داده؟ الیف :بله سلین میاد و غذا رو میبره برای اسرا و بهش میگه یه چیزی بخور اینطور نمیشه، یکم بخند خوب نیست وقتی که بیاد تو رو اینطور ببینه. اسرا میگه شمارو هم ناراحت کردم داشتین حرف از خونه ییلاقی میزدین سلین:نه عزیز خیلی به تو وابسطه ست نمیشد بریم، یخورده چیزی بخور و‌میره
عزیز میاد و سلین میگه چی شد؟ عزیز:امره نبود ،غیب شده

بود ..سلین:حالا چی میشه عزیز:اون زنو پیدا میکنم و خفه اش میکنم سلین:تو استانبوله؟ عزیز:نه تو فرانسه ست سلین:آدرسی ازش داری؟اسمش چیه عزیز:نه اسمشو میدونم نه آدرسی دارم ازش ولی پیدا می کنم … اسرا چطوره؟ سلین:الان براش غذا بردم عزیز:خیلی خوبه که اینجایی
اسرا یکی از لباس های کارتالو میپوشه و چند تا قرص بر میداره
هما میاد پیش عزیز میگه اگه خبری شد بهم بگو و عزیز میره ‌پیش اسرا و میگه حالت چطوره و اسرا میگه من خوبم و میخوام بخونم ،کارتال راست میگفت یه روز این اتفاق باید میوفتاد و شاید فردا بریم خونه ییلاقی من،تو،سلین عثمانو هم می بریم و عزیز خوشحال میشه و میره
امره بر میگرده و نوشات تو خونه منتظرش و ازش میپرسه کارتال کجاست اونم میگه رفت پیش اون دختره و تو هم له عزیز بگو
اسرا میخواد خودکشی کنه که کارتال میاد و جلوشو میگیره و میگه خواهش میکنم این کارو نکن اسرا:ازت متنفرم برو برو کارتال گریه میکنه و میگه نکن اسرا نکن اسرا میگه عشقم تو بخاطر من برگشتی بگو میخوام بشنوم کارتال:عشقم نتوتستم از عشقت بگذرم و اسرا بقلش میکنه میگه ببین من وقتی میخوام بمیرم هم با تو می میرم و کارتال میگه دیگه اینکارو نمیکنی بگو اسرا:دیگه ترکم نمیکنی، اینکارو نمی کنم چون تو دیگه این کارو نمی کنی
عزیز صبح میره دنبال اسرا و میبینه اسرا تو بغل کارتال خوابیده میاد بیرون و به سلین میگه کارتال برکشته و تو بغل هم خوابیدن و اسرا میاد میاد میگه کارتال بخاطر من برگشته و سلین میگه دیدی گفتم و عزیز میگه نگفت کجا بوده و نمیشه هر وقت خواست بره و اسرا میگه نگفت و منم نپرسیدمو مهم اینکه اومده و ولش کن و سلین میگه منم با اسرا موافقم و اسرا پیشنهاد میده که برن خونه ییلاقی سلین میگه کارتال بیدار شد با هم بریم اسرا میگه نه خودتون دوتایی برین و من به الیف میگم کارا رو بکنه و سلین میگه من برم آماده شم.
پایان

عکس و خلاصه داستان قسمت آخر سریال ملکه شب

خلاصه قسمت ۹ سریال ملکه شب

عزیز صبح میره دنبال اسرا و میبینه اسرا تو بغل کارتال خوابیده میاد بیرون و به سلین میگه کارتال برکشته و تو بغل هم خوابیدن و اسرا میاد میاد میگه کارتال بخاطر من برگشته و سلین میگه دیدی گفتم و عزیز میگه نگفت کجا بوده و نمیشه هر وقت خواست بره و اسرا میگه نگفت و منم نپرسیدمو مهم اینکه اومده و ولش کن و سلین میگه منم با اسرا موافقم و اسرا پیشنهاد میده که برن خونه ییلاقی سلین میگه کارتال بیدار شد با هم بریم اسرا میگه نه خودتون دوتایی برین و من به الیف میگم کارا رو بکنه و سلین میگه من برم آماده شم.

مرت از هاکان میپرسه عمه کجاست و هاکان میگه رفته پیش کسی که سلینو تعقیب میکنه، بهش زنگ زده بود که می خواد ببینتش
اسرا میاد و هاکان میگه حالت خوبه چه خبره؟ اسرا:کارتال برگشته و پایین خوابه مرت: پس برگشته..حساب پس داد؟ کجا بوده؟ اسرا:اگه چیزی هم باشه به تو ربطی نداره
کارتال با صدای عثمان که میگه مامان بیدار میشه ، سلین عثمانو میبره تو اتاق و میگه سر و صدا نکن بیدار میشن، کارتال میاد بیرون ولی نمی بینتشون
فواد میاد پیش هما و بهش عکسای سلین و امره رو نشون میده و هما تعحب میکنه که امره از کجا اونو می شناسه و از فواد میخواد دربارشون تخقیق کنه
کارتال از اتاق میاد بیرون و از اسرا میپرسه تو اتاق مهمان کیه؟ اسرا:سلین ،قراره یه مدت پیشمون بمونه کارتال:الان کجاست؟ اسرا:با بابام رفته خونه ییلاقی ما رو هم دعوت کردن کارتال:خب میتونیم بریم اسرا: نه بزار تنها باشن و ما هم فیلم می بینیم دوتایی
عزیز و سلین تو خونه ییلاقین و عزیز مه زیاد اینجا می اومدیم و مرت و اسرا اینجا بزرگ شدن و میره که هیزم جمع کنه … سلین به اسرا زنگ میزنه و میگه اینجا خیلی خوشگله و تو و کارتال هم بیلین و اسرا و کارتال قبول میکنن.
عزیز تو جنگله و گوشیش آنتن نمیده اسرا میره دنبالش و سلین به کارتال میگه من سالاد درست میکنم و تو هم میز رو بچین ، میرن داخل آشپزخانه و کارتال میگه: این طعمه تو تله نمیوفته از ما گفتن سلین:قراره دوباره شروع کنیم؟ کارتال:این دفعه دیگه تموم میکنیم
سطل گوجه ها از دست سلین میوفته و دوتایی میان که گوجه ها رو جم کنن کارتال:تنها کاری کنه بلدی خرابکاریه سلین:از انداختن و شکستن بهتره و گوجه ها رو جمع میکنه و دنبال چاقو میگرده که کارتال کشو رو باز میکنه میگه چاقو نمی خواستی؟ سلین گوجه ها رو حلقه میکنه و کارتال میگه نه و دستشو میگیره و میگه اینطوری بهتر میبره سلین: پس تو بریدن و دور انداختن هم استادی …بفرما ادامه بده

سلین میخواد یه بطری رو از تو کابینت برداره ولی بطری گیر کرده و سلین میوفته عقب و کارتال میگیرتش و بهش میگه حواست هست از وقتی اومدی من دارم خرابکاریاتو جمع می کنم ؟ سلین:خب اینم یه بخشی از کارته …کارتال سلینو میچسبونه به دیوار سلین: چی کار می کنی؟ کارتال:این بازیو به روش تو ادامه می دم سلین:چجوری؟ کارتال :خشن سلین:به نظر من تو مردی ولی متوجه نیستی کارتال:چون ۴سال با عشق تو زندگی کردم نمردم سلین: تو آخرین نفری هستی که از عشق حرف میزنه کارتال:من تنها کسی هستم که میتونه از عشق حرف بزنه سلین:آره راست میگی کارتال:من چهار سال سوختم و عشق رو یاد گرفتم ….سلین:ولم من کارتال:هنوز تموم نشده سلین:نمی خوام به اراجیفت گوش کنم کارتال :خب پس یکی دیگه رو پیدا می کنیم سلین:خوبه پیدا کن و بهش بگو کارتال:الان عزیز میاد همه چیزو بهش میگم سلین:نه تو این مارو نمیکنی کارتال: راه دیگه ای برام نزاشتی ، چرا نمی فهمی من نمیتونم تو رو با کس دیگه ای بببینم … سلین:تو که میگفتی اگه عزیز بفهمه بد میشه، چی نظرتو عوض کرد؟ کارتال:دروغ هات،بازی هات و از همه مهمتر نمی تونم اینا رو تحمل کنم سلین:راستش… عزیز میاد و کارتال میگه باید باهم حرف بزنیم و درباره ماست و شاید از چیزایی که میشنوی خوشحال نشی عزیز:خیلی کنجکاو شدم کارتال می خواد بگه که عثمان میاد و میره بغل سلین کارتال:نمی دونستم سلین خانم پسر دارن سلین:موقعی که اومدیم نبودین وگرنه آشنا می شدیم کارتال عثمانو از بغل سلین میگیره اسرا:شما همو می شناسین؟ کارتال:آره با عثمان سیب زمینی خوردیم عثمان:آره خیلی خوشمزه بود ..سلین کاملا تعجب کرده ، عزیز میگه بشینیم غذا بخوریم
هما عکس هارو به مرت و هاکان نشون میده و مرت میگه باید بفهمیم از کجا همدیگه رو می شناسن و فردا با امره قرار میزاریم و باهاش حرف می زنیم
موقع شام کارتال از سلین میپرسه عثمان چند سالشه؟ سلین:سه و نیم ، کارتال :باباش کجاست؟ سلین:زنده نیست کارتال بلند میشه و میره تو اتاق عثمان «نکنه تو پسر من باشی» عثمان آب می خواد و بهش آب میده ، سلین میاد و میگه اینجا چیکار داری کارتال:آب می خواست و با هم حرف زدیم سلین:چی گفتین؟ کارتال:اینکه باباشو یادش میاد سلین :از پسرم فاصله بگیر کارتال:پس باباش زنده نیست؟ سلین: برو بیرون
عزیز به کارتال میگه بریم صحبت کنیم و عزیز بهش میگه منو متعجب کردی با کار دیشبت…کارتال:مال من زشته، بای تو اسمش عشق میشه؟ عزیز:اگه من با تو ملایم حرف میزنم چون سرخوسم وگرنه خودت می دونی یه طور دیگه حرف می زدیم… ادامه

کار دیشبتو نادیده میگیرم ولی دیگه تکرارش نمیکنی، سلین از اسرا میپرسه که کجا رفتن و اسرا مبگه رفتن بیرون حرف بزنن سلین:ماهم بریم … سلین میاد میگه درباره چی حرف می زنین؟ عزیز: تو سلین:چرا؟ عزیز: چون چیز با ارزش تر از تو این اطراف نیست….
صبح هاکان به مرت زنگ میزنه و میگه باید قرار بزاریم درباره کاره و امره هم قبول میکنه. امره به کارتال زنگ میزنه ولی گوشیش در دسترس نیست
کارتال اطراف خونه قدم می زنه که سلین و عثمانو میبینه …سلین با عثمان بازی میکنه ، کارتال :باباسو اصلا ندیده سلین:خیلی بچه بود برای همین یادش نیست کارتال: بازم داری دروغ میگی… فهمیدم تا مستقیم نپرسم نمیگی بابای عثمان کیه؟ سلین:تویی …واقعا می خواستی اینو بگم ، اما نیستی من بعد تو عشق زندگیمو پیدا کردم و خواستم ازش بچه داشته باشم چون انقدر منو خوشحال کرد که حتی اگه جونمو می خواست بهش می دادم
سلین سرشو بر میگردونه و میبینه عثمان نیست و میگه پسرم نیست عزیز و اسرا می رسن و میپرسه عثمانو ندیدین؟ کجاست ؟ نیست ؟ عزیز میگه پیداش میکنیم و نگران نباش و میرن دنبالش امره میره پیش هاکان و مرت و اونا میگن می خوایم دوباره با ما کار کنی و عزیز خان عاشق شده و سر کار نیستش و ما به تو احتیاج داریم امره هم میگه باید فکر کنم و میره
عزیز و سلین پیداش نمی کنن و سلین خیلی ناراحته و از هم جدا میشن تا اطرافو بگردن … سلین کارتالو میبینه و اونم هنوز پیداش نکرده ولی کارتال صدای عثمانو میشنوه و با سلین نیرن دنبالش … سلین توراه میخوره زمین و پاش ضربه می خوره و نمی تونه خوب راه بره … کارتال عثمانو پیدا میکنه و به سلین نیگه همش تقصیر من بود و سلین هم تشکر میکنه مه عثمانو پیدا کرده
کارتال عثمانو بغل میکنه و سلین هم به کارتال تکیه میده چون نمیتونه راه بره … عزیز و اسرا با هم دارن میان و اون سه نفرو باهم میبینن … پایان

عکس و خلاصه داستان قسمت آخر سریال ملکه شب

خلاصه قسمت ۱۰ سریال ملکه شب

عزیز سلینو میبره پیش دکتر و کارتال و اسرا میمونن تا خونه رو مرتب بکنن … اسرا:می دونی وقتی سه تاییتونو با هم دیدم، وی دیدم؟ یه خانواده… کاش ماهم پسر داشتیم ، می خوای امتحان کنیم؟ کارتال:الان هوا تاریک میشه باید زودتر برگردیم و میره
عزیز و سلین و عثمان میان خونه و مرت کمک میکنه و بالشت پشت سلین میزاره و ازش میپرسه راحتی یا نه ، عزیز از رفتار مرت خوشحال میشه و مرت و هما میگن ایشالا بهتر میشی و میرن
اسرا میرسه و حال سلینو میپرسه
کارتال میره پیش دکتر و می خواد آزمایش ژتیک بده و باید مو یا ناخن عثمانو بیاره … امینه به سلین زنگ میزنه و میگه صادق صبح حرکت کرد و اومد استانبول چون به نفر زنگ زد و گفت باباتون امکان داره زنده باشه …سلین خیلی خوشحال میشه، عزیز میگه چقدر خوب ولی یکم تو هم میره و به اسرا میگه ما بریم تا سلین استراحت کنه. کارتال شب میاد و با عزیز روبرو میشه و حال سلینو میپرسه و عزیز بخاطر اینکه کارتال کنار سلین بوده ازش تشکر میکنه ،کارتال میره تو اتاق سلین و میبینه که سلین و عثمان خوابن و تماشاشون میکنه و میره ولی سلین هنوز بیداره و متوجه اومدن کارتال میشه
شب سعادت به خواب عزیز میاد و بهش میگه، اون دختر اینجا چیکار داره ….سلین دختر عثمان و کارتال پسر مصطفی …اگه بفهمن تو باعث شدی عثمان مصطفی رو بکشه… عزیز:نه نمی فهمن سعادت:تو می خوای همه بفهمن عزیز:نههه
عزیز میاد تو حیات و کارتال هم میاد و میگه تو الان باید خوشحال باشی چرا نخوابیدی ؟ عزیز:فکر کن از خوشحالیه تو چرا نخوابیدی؟ کارتال: من از زمان بچگی دیگه خوابه راحت نداشتم ،اون موقع که پدرم بود عزیز:من همه کار برات کردم و بعضی وقتا بیشتر از بقیه بهت توجه کرد ولی تو خواب راحت نداری … باشه
صبح کارتال عثمانو میبینه و میگه صبر کن و میره کادوشو بیاره که اسرا بیدار شده و میپرسه اون چیه و میگه کادو کوچیک برای عثمان ومی خوایم بازی کنیم، تو هم بیا ولی اسرا میگه خیلی خستم و میخوام بخوآبم … سلین دنبال عثمان میگرده که بورجو میگه تو حیات با داداش کارتال بازی میکنه …سلین میاد تو حیات و می بینتشون
کارتال به عثمان میگه باباتم اینجوری بازی میکردی و باباتو یادته؟

عثمان میگه:نه و سلین عثمانو صدا میکنه و میگه برو تو هوا سرده
سلین:مگه نگفتم از عثمان فاصله بگیر، تو دیروز گفتی همه چیو به عزیز میگم، چی شد نگفتی کارتال:عثمان ، بخاطر عثمان نگفتم … تو چه طور مادری هستی که وارد این بازی خطرناک شدی… (عزیز و مرت و اسرا هم دارن نگاهشون میکنن)سلین:تو نمی خواد به مادری من کار داشته باشی کارتال:آره من به من ربطی نداره، فقط خواستم چشمتو باز کنم و قضیه عثمان هنوز تموم نشده. عزیز میاد و میگه درباره چی حرف میزنین؟ سلین:کارتال خان داشت نصیحتم میکرد و میره داخل و کارتال هم میره پیش دکتر
صادق میاد و عزیز و یلین میرن پیشش و صادق میگه گفته فردا تو یه هتل قرار میزاریم و ممکنه باباتون زنده باشه
عزیز شماره طرفو از صادق میگیره و سلین میگه الان زنگ بزنیم و عزیز هم زنگ میزنه ولی کسی بر نمیداره …عزیز میگه یه اتاق برای صادق آماده کنن و به سلین میگه من کاردارم باید برم و زود بر میگردم سلین:میخوای منو تنها بزاری؟ عزیز:فقط یکی دو ساعت ، بیشتر از اونم نمیتونم از تو دور باشم
کارتال مو عثمانو به دکتر میده و دکتر از کارتال هم آزمایش میگیره و امره به کارتال زنگ میزنه میگه می خوام ببینمت
کارتال میره پیش امره و میگه می خواستم همه چیو به عزیز بگم ک عثمان اومد امره:عثمان کیه کارتال:پسر سلین امره:پسر توئه؟ کارتال:نمی دونم امره:به من زنگ زدن و گفتن عزیز درگیر یه دختر شده و به تو نیاز داریم کارتال:اونا سلینو تعقیب می کنن، نکنه تو رو دیده باشن و امره میگه حتما همینطوره
کارتال میاد خونه و وقتی که هما نیست میره تو اتاقش و عکس های امره و سلین رو پیدا میکنه
عزیز میره پیش کسی که قرار بود عثمانو(پدر سلین) بکشه و میگه تو که گفتی عثمان مرده، طرف هم میگه اون مرده واقعا و عزیز برای اینکه مطمئن بشه که اون به صادق زنگ نزنه اون شماره رو میگیره ولی گوشیه همون مرده زنگ میخوره و تفنگو به سمتش میگیره و میگه به کجات بزنم؟! سلین پیش صادقه و کارتال بهش میگه بیا تو‌پارکینگ ، سلین میاد :باز چی شده؟ کارتال عکس خودش و امره رو بهش نشون میده و میگه دان تعقیبت میکنن سلین:حالا چیکار کنم کارتال:امره رو از کجا میشناسی؟ سلین:یه جوابی میدم دیگه کارتال:تو با اینکارات همه رو به خطر میندازی مخصوصا عثمانو سلین:به تو چه … کارتال:هرکاری کنی عثمان پسر منه،الان دکتر زنگ میزنه و میزارم رو آیفون تا بشنوی سلین:تو چیکار کردی … تو نمیفهمی، پسر تو نیست دکتر زنگ میزنه و میگه عثمان پسر شما نیست، کارتال جا میخوره

سلین:نه بابای عثمانی نه عشقی که من نتونستم فراموشش کنم، دیگه راحتمون بزار … کارتال خیلی ناراحت
میشه و میره …یکی به سلین زنگ میزنه و میگه از الان تمام چیزاهایی که بهش باور دارن دروغ های توست تا تک تک درد هایی که تو کشیدی رو‌تجربه کنن سلین میشینه رو زمین و میگه من چجور مادری هستم، به عشقم خیانت کردم.
پایان

خلاصه قسمت ۱۱ سریال ملکه شب

کارتال میاد بالا و اسرا و عثمانو میبینه که باهم بازی میکنن و میره پیششونً.اسرا میگه چرا ناراحتی؟ تو بچه می خوای، شاید دختر شد سلین میاد و‌اونا رو میبینه ، کارتال میگه عثمان بیا بریم ولی سلین میگه نه موقع خوابشه و عثمان میره تو اتاق. اسرا:سلین فردا روز بزرگیه پدرتو‌میبینی، سلین:البته فقط یه احتماله اسرا:خیلی خوبه نه کارتال؟ کارتال:احتمالشم قشنگه ولی درباره من و عثمان حتی اونم نیست و می خواد بره سلین:ببخشید ، فکر کردم بین شما قرار گرفتم ولی خب از وقت خوابش گذشته بود کارتال:مهم نیست سلین:هر وقت بخوای میتونی باهاش بازی کنی البته اگه بخوای کارتال:می خوام، ممنون و‌میره ..اسرا میگه تو چقدر مهربونی و خیلی خوب شد اومدی تو زندگیمون
عزیز از اون فرد(وورال) می خواد که ببرتش جایی که عثمانو کشته و براش توضیح بده، اورال همه چیو میگه و یه نفرم داره نگاهشون میکنه …عزیز بعد از اینکه وورال تعریف میکنه که چجوری عثمانو کشته، وورالو میکشه …
صبح سلین و عزیز و صادق میرن همون هتل تا باباشونو ببین ولی نمیاد و عزیز میگه صزر کنین شاید اومد و خیلی منتظر میشن، صادق میره ولی سلین خیلی ناراحت میشه و عزیز دلداریش میده و سلینم میگه چقدر خوبه تو اینجایی و بعدش می خواد تنها باشه و میره
کارتال و امره باهم حرف میزنن و کارتال میگه که عثمان پسرش نیست و نمیدونم سلین بخاطر چی اومده، شاید بخاطر عزیزه…و فواد حرفاشونو گوش میکنه و چند تا چیز یادداشت میکنه هما بهش زنگ میزنه و فواد میگه خبرای خوبی دارم و وقتی اطلاعاتم کامل شدمیگم و از هما اسم شهری که سلین تو فرانیه زندگی میکرده رو میپرسه
اسرا میره بیمارستان برای چکاب که ببینه مادر میشه یا نه و سلین هم داره میاد بیمارستان که نتیجه آزمایش عثمان و کارتالو بگیره
اسرا تو بیمارستان با یه خانومه دعواش میشه و اونا زنگ می زنن به کارتال که بیاد اسرا رو ببره ..سلین تو اتاق دکتره و کارتال دنبال اسرا میگرده و در اتاقی که سلین توش هست رو باز میکنه ولی سلین رو نمیبینه و فقط سلین میفهمه که کارتال بوده ،همون لحظه اسرا صداش میکنه و بر میگرده کارتال:تو اینجا چیکار میکنی؟ اسرا:اومده بودم برای چکاب و با یه زنه دعوام شد (سلین هم نگاهشون میکنه) دکتر میاد و میگه شما میتونی مادر بشی و اسرا خوشحال میشه ولی کارتال خوشحال نمیشه ، اسرا داد‌ و بیداد میکنه که چرا منو دوست نداری و من بچه می خوام الان چند ساله ازدواج کردیم ولی بچه نداریم و کارتال سعی میکنه آرومشکنه و بغلش میکنه ولی میگه من زنتم به من ترحم نکن و میره .. ادامه در پست بعد

کارتال هم بعد اون میره و سلین از اتاق میاد بیرون
مرت پیش زرین(وکیل خانوادگی) هستش و زرین درباره سلین میپرسه ومرت میگه به نظرم واسه خوشگذرونی خوبه ولی به نظر بابام باید باهاش زندگی کنی و خیلی خطرناکه ، عزیز به اسرا زنگ میزنه و میگه همگی جمع شین می خوام یه خبر بهتون بدم
مرت و هما و هاکان و اسرا منتظرن که عزیز خبرشو بگه، عزیز:تصمیم گرفتم با سلین ازدواج کنم و فقط اسرا خوشحال میشه ولی همه تبریک میگن و اسرا و عزیز میرن تا کارای حلقه رو بکنن
الیف معلم کلاس شیرینی پزیه امرست و امره ازش خواهش میکنه که کاپ کیک بهش یاد بده و اونم به عنوان درس اول کاپ کیک یاد میده
مرت میگه خیلی بد شد یعنی نصف مالمون مال اون میشه وباید به زرین خبر بدیم تا جلوی اینکارو بگیره و زنگ میزنه به زرین میگه برنامه امشبتو (تولدش با دوستاش) رو کنسل کن من کار دارم خیلی مهمه و از هما میخواد که یه کیک برای زرین بگیره و شب بفرسته براش.

عکس و خلاصه داستان قسمت آخر سریال ملکه شب

خلاصه قسمت ۱۲ سریال ملکه شب

خلاصه قسمت ۱۲ سریال ملکه شب

کارتال تو راه برگشت از بیمارستانه و تو فکره
یکی که همیشه به سلین زنگ میزنه، بازم باهاش تماس میگیره:دوستمونو تو بیمارستان دیدی(همون فردی که تو آزمایش دست برده بود) سلین:آره، کار غیر ممکن رو برام انجام دادن
و اون فرد بهش میگه عزیز داره یه کارایی انجام میده و سلین میگه هر قدمی که برداره به قبرش نزدیکتر میشه
هما به شیرینی فروشی که الیف اونجا کار میکنه زنگ میزنه و اشپز اصلیه با هما حرف میزنه و به الیف میگه یه کیک تولد برای امشب میخوایم و فقط کار خودته
امینه به صادق زنگ میزنه و میگه باباتو دیدی ؟ صادق میگه نه و سرکارمون گذاشتن… کارتال میاد و به صادق میگه بیا بریم استانبولو نشون بدم بهت
عزیز و اسرا برای سلین حلقه انتخاب میکنن و اسرا میگه من بچه می خوام ولی کارتال مایل نیست،عزیز:تو خونه عزیز آلکان تو رگ هاته و هر چی که میخ.ای رو باید بدست بیاری ،عزیز برای اسرا هم یه انگشتر میگیره و میگه اینم هدیه من به تو
کارتال و صادق میرن تو یه کافه و کارتال میگه تو و سلین برادر خواهرین ولی تو دو دنیای متفاوتین صادق:بابام فرار میکنه میره فرانسه و با مامان سلین آشنا میشه کارتال:تا حالا از بابات خبر نداشتی صادق:فکر میکردم مرده، فرقی هم نداره فقط یه قبر باشه کارتال:با عزیز چطور آشنا شدی؟ صادق:بابام و عزیز آقا و عمو مصطفی با هم دوست صمیمی بودن کارتال:عمو مصطفی؟ صادق:بابای تو کارتال:من نمیدونستم صادق عکس سه نفره باباهاشونو نشون میده و میگه خدا از عزیز اقا راضی باشه خیلب بهمون کمک کرد ..اول به بابای تو شلیک شده و بعد بابای من گم شده کارتال:پس فقط عزیز مونده…
امره از الیف میپرسه چرا اینجا میای(شیرینی پزی) الیف:من نصف روز تو خونه کار میکنم و بعدش میام اینجا،امره میگه اگه کارتال بفهمه حمایت میکنه ولی الیف میگه نمی خوام کسی بفهمه
فواد میره پیش یکی از دوستاش و میخواد بفهمه که کارتال۴سال پیش به فرانسه رفته یانه
شب سلین عثمانو آورده تو حیات که غذاشو بخوره ولی عثمان غذا نمیخوره ،صادق و کارتال میان و صادق عثمانو میبره تا بهش غذا بده… کارتال به سلین میگه پدرامون دوست بودن و سلین میگه چه جالب و من میدونستم کارتال میگه خیلی جالبه چه تصادفی سلین:شاید تصادف نباشه کارتال:یعنی چی؟ سلین :این تصادفی نیست من نمیخوام فرض کنم این تصادفیه ، بعد از مدت ها من و تو زیر سقف عزیز همدیگه رو دیدیم این مربوط به گذشته ماست و سرنوشت ماست …عزیز میاد و به سلین میگه برات سورپرایز دارم و با سلین میره و از کارتال خداحافظی میکنن

مرت پیشه زرینه و بهش میگه نمیشه این میخواد ازدواج کنه زرین:اگه ازدواج کنه نصف ثروت مال اون میشه مرت:نه باید راهی داشته باشه زرین:قرار داد ازدواج طرح میکنیم و هر وقت که امضا کنه از ثروت هیچی بهش نمیرسه
عزیز سلینو میاره شرکت و به سلین میگه چشماتو ببند و میارتش تو اتاق و میگه چشماتو باز کن. عزیز تمام وسایل عطر ساختن سلینو براش مهیا کرده و سلین خیلی خوشحال میشه و میگه کاملا شبیه آتلیه ام تو فرانسست و عزیز رو بغل میکنه و بهش میگه کاش تو هم انقدر خوشحال باشی و عزیز میگه به جواب تو بستگی داره و حلقه رو درمیاره و سلین شوکه میشه ، عزیز حالا که نمیری با من ازدواج من… سلین مونده چی بگه و میگه من باید ب مامانم بگم و عزیز میگه فردا مامانت و زن و دختر صادق میان استانبول سلین که راه فرار دیگه ای نداره میگه خب پس اونا بیان بعد جواب بدم و عزیز میگه هر چی تو بگی
اسرا میاد تو اتاق و کارتال میگه معذرت می خوام و اسرا میگه چرا ، اصلا امروز چی شد؟ بگو و کارتال میگه ادامه نده اسرا میگه من امروز رویا ساختم و رفتم بیمارستان ولی تو اون رویا رو نمی خوای، من هرچی به این آدم بدم کمه، دیگه چی کم نیست؟ چرا تو بچه نمیخوای؟ کارتال:من خیرم به خودم نمیرسه اسرا:تو خودتو یکم جمع و جور میکنی … کارتال:خسته شدم،از بابات از عمه ات از شوهر عمه ات از داداش بی مصرفت خسته شدم ازین خونه خسته شدم اسرا:خب بریم یه جای دیگه ،من همه رو میزارم و میام تو چرا نمیتونی،تو بخاطر چی موندی؟ کارتال:معذرت میخوام ، و میره
مرت و زرین دارن روی اون قرار داد کار میکنن مثلا و الیف میاد و کیک زرین رو میاره ولی بعد از دیدن مرت تو خونه زرین نارحت میشه و مرت می خواد بهش انعام بده، قبول نمیکنه و میره و توراه گریه میکنه (الیف مرت رو‌دوست داره)

هاکان و برجو و هما برای شان به رستوران رفتن ، فواد به هما زنگ میزنه و ازش اسم شهری که سلین تو فرانسه زندگی میکرده رو می پرسه و هما میگه شهر گرس … فواد یادداشت میکنه و به بردش که پر از اطلاعات درباره همه ی افراد خانواده عزیز و سلینه میچسبونه
هما میره داخل دستشویی و یه نفرو پشتش میبینه … اوکتای
هما تعجب میکنه و میگه تو اینجا چیکار میکنی ؟ اوکتای:دیدم هنوز چیزایی هست که دلم براشون تنگ بشه و میره بیرون هما: البته که بر میگردی اوکتای:نه …اوکتای از دور به برجو نگاه میکنه :خانمی شده واسه خودش چقدر دلم براش تنگ شده بود
هما:اینکارو نکن اوکتای:انسان دلش برای فرزندش تنگ میشه

عکس و خلاصه داستان قسمت آخر سریال ملکه شب

خلاصه قسمت ۱۳ سریال ملکه شب

خلاصه قسمت ۱۳ سریال ملکه شب

الیف میاد خونه و تو آشپزخونه گریه میکنه و فاطما میاد و میپرسه چی شده و اونم میگه با یکی از همکارا دعوام شد و میره بخوابه، فاطما بعد رفتنش میگه آی دختر من که میدونم چرا ناراحتی
هاکان به بورجو میگه مامانت رفت که برنگرده و برجو میره دنبالش، هما به اوکتای میگه تو قبلا پول برادرمو به دخترت ترجیح دادی اونم میگه الان وضعیت فرق کرده .برجو میاد و اوکتای میگه من از دوستای سابق مامانتم و برجو میگه مامان بریم ،بابا منتظره
کارتال و عمره باهم حرف میزنن ، کارتال میگه عزیز می خواد با سلین ازدواج کنه امره:خب کیک عروسی باید درست کنم کارتال:اسرا بچه می خواد امره:کیکای کوچیکی هست که برای بچه ها تزئین میکنن،تو ۹ماه باد میگیرم کارتال:اون خیلی دوستم داره، ولم نمیکنه مگر اینکه بمیرم امره:خب اینم یه حلواست آسونه … کارتال:واقعا من چرا با سلین نمیرم؟ هر روز بایه سنگ پایین تر میرم امره:چون الان بجای اسرا گفتی سلین ، بخاطر اینه …
صبح صادق و خانوادش میان و امینه و یشیم از دیدن خونه خیلی هیجان زده میشن و صادق میگه داد نزنین شاید خواب باشن
الیف برای مرت آب پرتقال میبره و اونم میگه کیک دیشبت عالی بود تو خونه هم بپز ،به سلین بگو مرت خان تو اتاق کار باهاش کار داره
سلین به پاش کرم میزنه و الیف میاد میگه مرت باهاتون کار دارن
سلین میاد از اتاق بیرون و کارتال رو میبینه کارتال:خوب بنظر میای سلین:آره پام خوب شده مشکلی ندارم کارتال: دیشب که مه چی خوب شد داری ازدواج میکنی سلین:آره دارم فکر میکنم کارتال:چند وقت دیگه می بینی اون دختر ساده که تو فرانسه بود نیستی و بازم گریه میکنی سلین:اشتباه نکن وقتی اون دختر فرانسوی گریه می کرد همه می خندیدن ،حالا همه گریه میکنن و اون میخنده و میره
امینه و یشیم داخل یخچالو نگاه میکنن ،از صادق میپرسن صادق میگه حمامه و امینه میگه اینجا حمام داره و خیلی خوشحال میشه ?
دوست فواد میره پیشش و میگه کارتال ۴سال پیش رفته فرانسه و شهر گرس و فواد عکس کارتالو کنار سلین میزاره و عکس عثمانو هم زیر اون دو تا ، دوستش(که بهش میگه رئیس) میگه مال این دوتاست؟ فواد:اول مشخص بشه این دوتا باهم بدون بعدش میرم سراغ بچه رئیس:موضوع چیه فواد:عشق مخفی ، اوکتای به فواد پیام میده و میخواد ببینتش
عزیز رفته دنبال مامان سلین(شارلوت) وشارلوت با هواپیمای اختصاصی اومده
سلین میره پیش مرت و مرت بهش قرار داد ازدواح رو میده حالا که میگی بخاطر پول نیومدی،خب امضاش کن و سلین میگه باید فکر کنم
و صادق میاد میگه مامانت اومده

شارلوت میاد داخل و عزیز به هما معرفیش میکنه و سلین میاد و مامانشو بغل میکنه و میرن بالا ، اسرا و کارتال دارن صبحانه میخورن ، کارتال میگه چه خبره و اسرا میگه یه مهمون از فرانسه داریم بابام میخواست سلینو سوپرایر کنه ، اسرا میره و میگه سلام شارلوت خانم …کارتال تازه میفهمه مامان سلینه …عزیز میاد و میگه و دامادم کارتال و شارلوت جا میخوره … کارتال هم بهش نگاه میکنه و میاد جلو و دست میده ،سلین هم میبینه اوضاع خوب نیست میگه مامان خسته ای بریم تو اتاقت و میرن
شارلوت به سلین میگه کارتال داماده عزیزه ،بابای بچه ات…تو اینجا چیکار میکنی سلین:همه چی تحت کنترله و خودم میدونم شارلوت:نکنه اومدی انتقام بگیری از کارتال؟ سلین: نه به من اعتماد کن و مامانش حالش بد میشه و سلین قرص هاشو میده تا بهتر بشه، سلین:مامان خوبی؟ شارلوت :تا نگی چرا اینجایی بهتر نمیشم سلین:هر موقع زمانش رسید میگم و عزیز میاد میگه حاضر بشین و بیاین
امینه و یشیم تو حموم اند و صادق میگه بیاین دیر شد و اونا هی لفتش میدن
هاکان با بورجو رفته پاساژ تا برای دوست بورجو کادو بگیرن که هاکان اوکتای رو میبینه
همه بالا جمع شدن تا عزیز سلین رو از مادرش خواستگاری کنه، شارلوت میگه از قلبتون بپرسین که واقعا دلباخته هستید ،از من
نپرسید …همه میرن تو فکر و سلین از برادرش میپرسه و صادق هم میگه دخترمونو دادیم رفت و همه بلند میشن و همدیگه رو بغل میکنن، شارلوت هم میره
فواد زنگ میزنه به اوکتای و میگه ازت درباره عزیز آلکان یوال دارم و اوکتای هم میگه باشه
کارتال داره عثمانو نگاه میکنه و شارلوت میاد میگه آرزوهای دخترمو خراب کردی، همیشه به روزی ک با تو آشنا شد لعنت میفرستم کارتال:ولی دخترتون بعد من عاشق شد و بچه دار شد شارلوت:تو اصلا دخترمو نشناختی
کارتال خیلی تعجب میکنه و میره پیش عثمان و بهش نگاه میکنه و تو فکر حرفه مامان سلینه
سلین از عزیز بابت رفتار مادرش معذرت خواهی میکنه و عزیز و اسرا میگن نه درباره عشق گفت
مرت میره دنبال سلین میگه تو مثل مامانت نشدی،اون عمرشو پای عشقش گذاشته ولی تو و سلین میگه اگه میخوای عشقمو ببینی امشب سر شام منتظر باش

هما عکس دوتاییشونو با اوکتای نگاه میکنه و هاکان میاد و میگه اوکتای رو دیدم و هما حوری برخورد میکنه که انگار نمیدونه که اوکتای برگشته ولی هاکان خیلی بد نگاش میکنه
هما میره هتل اوکتای و میره تو اتاقش و میگه برو و هر چی بخوای بهت میدم اوکتای میگه دخترم و زنی که عاشقش شدم تورو میخوام میتونی بهم بدی هما:نکن اینکارو اوکتای:میگیرمشون و میره هما میشینه و گریه میکنه
شب اوکتای میره پیش فواد و ازش میپرسه چه مشکلی داری و فواد میگه درباره کارتال ، اوکتای:تنها آدمه تو خونه کارتاله و هر چی میخوای بپرس همه چیزشونو میدونم و برای فواد تعریف میکنه که ۴ سال پیش عاشق یکی تو فرانسه شده
همه سر میز شام هستند ،عزیز از سلین میپرسه مامانت چرا نیومد و اونم میگه خسته بود و خوابید و صادق و خانوادش هم رفتند پیش فامیلاشون و سلین میگه من همینو میخواستم
بعد از شام سلین به عزیز میگه من به پیشنهادی که دادی فکر کردم ….
من قبول می کنم باهات ازدواج می کنم

خلاصه قسمت ۱۴ سریال ملکه شب

در حال بروز رسانی

خلاصه قسمت ۱۵ سریال ملکه شب

خلاصه قسمت ۱۶ سریال ملکه شب

خلاصه قسمت ۱۷ سریال ملکه شب

خلاصه قسمت ۱۸ سریال ملکه شب

خلاصه قسمت ۱۹ سریال ملکه شب

خلاصه قسمت ۲۰ سریال ملکه شب

سریال ملکه شب ,سریال ماکه شب,داستان سریال ملکه شب,سریال ترکی,ملکه شب,سینما و تلویزیون,اسامی بازیگران سریال ماکه شب,سلفی سریال ماکه شب, سریال ملکه شب, بازیگران سریال ملکه شب, داستان سریال ملکه شب, دانلود سریال ترکی ملکه شب, سریال ملکه شب, قسمت آخر سریال ملکه شب, سینما و هنر

عکس و خلاصه داستان قسمت آخر سریال ملکه شب

سریال ملکه شب | خلاصه داستان و قسمت آخر سریال ترکی ملکه شب

سریال ملکه شب ,سریال ماکه شب,داستان سریال ملکه شب,سریال ترکی,ملکه شب,سینما و تلویزیون,اسامی بازیگران سریال ماکه شب,سلفی سریال ماکه شب, سریال ملکه شب, بازیگران سریال ملکه شب, داستان سریال ملکه شب, دانلود سریال ترکی ملکه شب, سریال ملکه شب, قسمت آخر سریال ملکه شب, سینما و هنر

خلاصه داستان قسمت آخر سریال ملکه شب 

سریال : ملکه شب – Gecenin Kralicesi
سریال : ملکه شب – Gecenin Kralicesi

خلاصه داستان : عزیز چلبی صاحب یکی از بزرگترین کارخانه های ساخت دارو در ترکیه است که ریشه کارادنیزی دارد. تمام اعضای خانواده او در کنار هم در یک عمارت بزرگ در استانبول زندگی می کنند. بعد از مرگ همسرش زندگی اش را به فرزندانش خصوصا دختر خود اختصاص داده و سبب ازدواج دخترش با مورد اعتمادترین کارمندش که در عین حال پسر بهترین دوست او نیز هست، شده است. کارتال پسری است که بعد از کشته شدن پدرش از سه سالگی تحت حمایت عزیز و در کنار او بزرگ شده است. عزیز مانند فرزندان خود از او نگهداری کرد و به او اعتماد بی نهایت داشت. مرت، پسر عزیز همیشه به این موقعیت کارتال حسادت داشت و انتظار داشت که خودش مورداعتمادترین کارمند پدرش باشد. از طرفی شاید عزیز پسرش را دلیل مرگ همسرش که بسیار دوستش می داشت می دانست و به همین دلیل هیچ گاه نتوانست با پسر خود ارتباط صمیمی برقرار کند. اما در ادامه روزی راه کارتال به شهری کوچک در فرانسه می افتد. او برای کار به فرانسه می رود و در آن شهر با دختری به نام سلین که کار ساخت ادکلن انجام می داد، آشنا می شود. کارتال در یک نگاه عاشق سلین می شود اما مجبور به رها کردن او در آن شهر و بازگشت به سوی زندگی اش با دختر عزیز، یعنی اسرا بود. بعد از سال ها که از زندگی هر کدام از این کاراکترها می گذرد و همه چیز وضعیتی روتین پیدا کرده، این بار راه سلین با عزیز برخورد می کند. عزیز چلبی بعد از مرگ همسرش برای اولین بار به یک زن یعنی سلین علاقه مند می شود و ماجراها از این بعد آغاز می شود.

عکس و خلاصه داستان قسمت آخر سریال ملکه شب

خلاصه قسمت آخر سریال ملکه شب + بازیگران سریال ملکه شب

لاوفور

خلاصه قسمت آخر سریال ملکه شب + بازیگران سریال ملکه شب, بازیگر نقش اسرا سریال ملکه شب, اسرا سریال ترکی ملکه شب, خلاصه داستان ملکه شب, ملکه شب, قسمت آخر سریال ملکه شب, مریم اوزرلی سریال ملکه شب, سریال ملکه شب ,سریال ماکه شب,داستان سریال ملکه شب,سریال ترکی,ملکه شب,سینما و تلویزیون,اسامی بازیگران سریال ماکه شب,سلفی سریال ماکه شب, سریال ملکه شب, بازیگران سریال ملکه شب, داستان سریال ملکه شب, دانلود سریال ترکی ملکه شب, سریال ملکه شب, قسمت آخر سریال ملکه شب, سینما و هنر,سریال ملکه شب, مریم اوزلی سریال ملکه شب, کارتال بازیگر سریال ملکه شب, عزیز سریال ملکه شب, بازیگر نقش سلین سریال ملکه شب, قسمت آخر سریال ملکه شب,

خلاصه قسمت آخر سریال ملکه شب + بازیگران سریال ملکه شب خلاصه قسمت آخر سریال ملکه شب + بازیگران سریال ملکه شب در این مطلب خلاصه تمامی قسمت های سریال ملکه شب بروزرسانی می شود مریم اوزرلی، ملکه شب شد مریم اوزرلی بازیگر مطرحی است که با بازی در سریال حریم سلطان شناخته شد. او نه تنها در ترکیه بلکه در بسیاری از کشورهای عربی و دیگر کشورها با عنوان خرم سلطان نامیده می شود. مریم بعد از حضور در این پروژه درخشید و در کمپین های تبلیغاتی با کیفیت بسیاری جای گرفت. او با پیشنهاداتی که از طرف برندهای&hellip;

بررسی کلی

امتیاز کاربر: 4.6 ( 2 رای)

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*